21
Dec
2007
همکار خانمی دارم که روزها سر ناهار با هم گپی میزنیم. دیروز سر ناهار میپرسید امروز عید چی هست!؟ پاسخ میدهم چمیدانم! میگوید مگر شما امروز را عید نمیگیرید!؟ یک مرتبه به فکر شب یلدا میافتم و میگویم امروز نیست فردا ست. با اصرار سعی دارد به من بقبولاند که روز عید امروز است (دیروز). میگویم، اگر توضیح بدهی که چه عیدی منظورت هست شاید بتوانم پاسخت را بدهم! توضیح میدهد که صبح در رادیو شنیده است که امروز عید مسلمانها ست. یک مرتبه دوزاریم میافتد که شاید منظورش همان شو مسخره بازی سلاخی گوسفندان بی گناه باشد. در پاسخاش میگویم، اگر این باشد که حدس میزنم یک چیزی است که اصلا نمیتوان آنرا عید نامید. امروز برای مسلمانان روز قتل عام گوسفندان بی گناه است. با تعجب چهار چشم نگاهم میکند، درست انگاری که جن دیده باشد! آخه میدانید این نروژیهای چشم آبی، از خون و خونریزی نفرت دارند، حتی اگر خون گوسفند باشد. برایش روز قربان را که بعضی مسلمانان بیشعور عید مینامند توضیح میدهم و میگویم، این عید مال انسانهای بربری است که هنوز دست چپ و راست خود را تشخیص نمیدهند و تازه از غار نشینی بیرون آمدهاند. من نه مسلمان هستم و نه میانه خوبی دارم با این مسلمانهای مقیم نروژ (مسلمانان مقیم نروژ اکثرا پاکستانی و سومالیایی هستند و بسیار عقب افتاده)، ادامه میدهم و میگویم، در ضمن نزد ما ایرانیها فقط یک روز وجود دارد که آنرا عید مینامیم و آن هم جشن زایش زمین است، بعد میروم سراغ دیگر جشنهای ایرانی و یکی یکی توضیح میدهم تازه دارد میفهمد که این روز چه روزی است فردا چه. بعد از ناهار چند تا لینک برایش پیدا کردم و دادم به خوردش تا بفهمد که فرق است بین ما ایرانیها و مسلمانهای عقب افتاده، گرچه بعضی از ایرانیها هم مسلمان هستند و از همین کارها میکنند ولی وقتی این کشورهای همجوار را مقایسه میکنم با ایران، به خودم میبالم که حداقل ما از دیگر مسلمانها یک سر و گردن بالاتر و جلوتر هستیم. شما یک ایرانی پیدا نمیکنید که در ناف اروپا روز قتل عام گوسفندان “قربان” را جشن بگیرد، درصورتی که بیشتر مسلمانهای عقب افتادهای که از کشورهای دیگر مقیم نروژ هستند، این روز را عید مینامند ولباس نو میپوشند و جشن برپا میکنند.
در بخش: نقد اسلام
17
Dec
2007
پریشب کابوسی دیدم که کم مانده بود قالب تهی کنم! خوشبختانه این کابوس زیاد طول نکشید و از خواب بیدار شدم وگرنه معلوم نبود کارم به کجا بکشد.
حتما شما هم این دکتر شدن آقایان راس قدرت را پیگیری میکنید! همان گونه که آگاهید این روزها هر ننه همدمی دکتر میشود یا بهتر است بگوییم دکترش میکنند. دکتر شدن اراذل حکومت چی از رضایی شروع شد و با دکتر شدن احمدی نژاد ادامه پیدا کرد بعد از آن نوبت کوچکترها مثل ذوالقدر و عمه سکینه و دایی مصطفی رسید.
در فرهنگ عقب مانده ملت ایران، یک نقطه ضعف بسیار بودار هست که همگی دنبال مدرک هستند و تقریبا میتوان به جرات گفت که بیش از 90 درصد آنهایی که دنبال تحصیل میروند، اگر بتوانند یک مدرک بدون زحمت گیر بیاورند یقینا قید درس خواندن را میزدند و به همان مدرک قلابی قناعت خواهند کرد. تقریبا هیچ کس دنبال علم برای خود علم نیست. این مساله سگ دو زدن به دنبال مدارک و مدارج دانشگاهی هم باعث شده که بعضی که نمیتوانند به مدرکی دست پیدا کنند، یا آنرا میخرند یا با ملقب کردن خود یا فرزندان خود به تیتر مهندس و دکتر عقده گشایی میکنند. یک خاله خان باجی داشتیم توی فامیل، این بیچاره یک دامادی داشت که حسابدار بود. برای اینکه از دیگر خاله خان باجی های فامیل عقب نیفتد، همه جا میگفت داماد من مهندس است! یکی از رندان فامیل یک بار از او پرسیده بود داماد شما چه نوع مهندسی دارد؟ او هم که از همه جا بی خبر بود گفته بود مهندس حسابداری. این تیتر مهندس حسابداری روی داماد این بیچاره برای همیشه ماند و شد موضوعی برای مسخره کردن این خانم.
حالا برگردم به کابوسی که پریشب دیدم. معمولا خواب یا کابوسهایی که میبینیم بر اثر مسائلی است که در روز تحت تاثیر آن قرار میگیریم. این مساله دکتر شدن آقایان راس قدرت این روزها خیلی مرا عذاب میداد، شاید به همین دلیل هم بود که آن کابوس کذایی آمد به سراغم.
خواب دیدم که برای دریافت دکترا به یک دفتری رفته بودم. یک آقایی آنجا بود که بیشتر به حیوان وحشی شباهت داشت تا انسان، صورتش معلوم نبود، فقط هیکل نخراشیده، نتراشیدهاش قابل رویت بود. وقتی که برای دریافت مدرک دکترا به سراغش رفتم، از من خواست که شلوارم را در بیاورم و بروم توی اتاق بغل دراز بکشم! این را که گفت دستم را محکم گذاشتم روی کمر شلوارم و با سرعت از اتاق خارج شدم و پا گذاشتم به فرار. آنچنان دویدم که از نفس افتادم و آن موقع بود که از خواب بیدار شدم.
در رابطه با گوز پیچ شدن بلاگ رولینگز:
آیا کسی را میشناسید که بتواند در برنامه نویسی یک سیستم پینگ مرا یاری برساند؟ همان گونه که آگاهید این سیستم بلاگ رولینگز این روزها بدجوری گوز پیچ شده و تقریبا از کار افتاده. این مشکل خصوصا برای ملت بیچاره ایران که از سرعت پایین اینترنت برخوردارند و سر زدن هر روزه به همه وبلاگ ها و سایتهای مورد علاقه شان کار بسیار مشکلی خواهد بود و اگر یک سیستم پینگ در اختیار نداشته باشند مجبور خواهند شد، روزانه مقدار زیادی وقت تلف کنند. اگر کسی سیستمی را میشناسد که میتواند این کار را بکند، حتی اگر برای آن باید پولی پرداخت کرد، من حاضرم در این کار پول هم خرج کنم تا بلکه بتوانیم این مشکل را رفع کنیم. سرور و پهنای باند مورد نیاز اینترنت را هم من میتوانم تهیه کنم. راستش را بخواهید این روزها هم وقت بسیار کمی در اختیار دارم برای این گونه کارها و همچنین مغزم دیگر مثل قدیمها کار نمیکند. چنین کد نویسیهایی هم وقت و هم حوصله زیاد میخواهد که من هیچکدام را ندارم.
در بخش: اجتماعی
11
Dec
2007
در خبرها آمده بود که آقای متکی وزیر امورخارجه به یک گروه تحقیق ماموریت داده تا دستورات قرآن در حوزه سیاست خارجی را استخراج کنند.
ما هم که مایلیم بلکه سیاست خارجی مملکتمان به بهترین شکل اداره شود!! سعی کردیم از قرآن دستورالعملهایی را که به وزارت امور خارجه مربوط میشود استخراج کنیم. راستش را بخواهید هرچه گشتیم چیز بدرد بخوری پیدا نکردیم بجز مسافرتهای حضرت محمد و شرکاء، که در قرآن از آنها ذکری به میان آمده. تا آنجایی هم که میدانیم و سوات اسلامی ما قد میدهد، در آن دوران حضرتاش با شتر به خارجه مسافرت میکرده! پس اولین چیزی را که لازم دیدیم به آقای متکی در این باره توصیه کنیم، همانا مسافرت با شتر است چه از مطالعاتی که در قرآن کردیم هیچ اثری از هواپیما، جت و حتی اتوموبیل هم نیافتیم.
از همین جا این مساله مهم را به آیت الله حسنی کانادایی ارجاع میدهیم تا با دانش اسلامی که در این فقیه دانشمند سراغ داریم خود در این مقوله تحقیقات بیشتری را بعمل بیاورند.
انشاالله تعالی
در بخش: بدون دسته بندی
08
Dec
2007
هرچه فکر کردم تیتر این مطلب را چه بگذارم چیزی بهتر از چسناله برای این اراجیف پیدا نکردم:
پیک نت:
دانشجويان معروف به چپ دانشجوئی پلاکاردهای “جنک نه!” را با شعار “با هر گونه دخالت خارجی در ايران مخالفيم” امسال بالا بردند. و از آزادی دفاع کردند. اما در کنار اين شعارها، که اقبال عمومی در دوران اخير يافته، شعار عجيب “تحريم انتخابات” را هم طرح کردند! چنين شعاری در جامعه ای که هر ساعت و روز آن آبستن تحولات و حوادث (حتی در درون حکومت) است، عمدتا به چپ نمائی هائی شبيه بود که در يک دوره پرچمدار آن امثال “حشمت الله طبرزدی” و “منوچهر محمدی” بودند. البته يکی بنام اسلام و ديگری بنام “مليون”. اما سرانجام مشخص شد که هر دو قربانی يک بازی زيرکانه امنيتی بوده اند.
چرا شعار تحریم انتخابات عجیب است!؟ مگر نه اینکه برای شرکت در چنین انتخاباتی باید پایبند به قواعد بازی آخوندی بود!؟ مگر نه اینکه حتی برای پائین ترین پست های درون حکومت ملایی هم باید به قواعد بازی آخوندی گردن نهاد!؟ آیا تحریم انتخابات در چنین حکومتی صحیح ترین گزینه موجود نیست!؟ چرا من و شمایی که در حکومت ملایی غیر خودی به حساب میآیم، باید در انتخابات چنین حکومتی شرکت کنیم و رای بدهیم!؟ چرا ما با شرکت در انتخابات هم شریک جنایات این رژیم شویم و هم مشروعیت جهانی برای آن دست و پا کنیم!؟ چرا ما که از اصل این حکومت را قبول نداریم و در پی سرنگونی آن هستیم، نباید کل این رژیم را با تحریم انتخاباتش زیر سوال نبریم و به مردم دنیا نگوییم که ما این حکومت را نمیخواهیم، ما با این حکومت ننگین همراه نیستیم. مگر راه دیگری هم برای ابراز چنین عقیده ای وجود دارد!؟ چرا حزب توده و زیر مجموعه آن فقط با دادن شعارهای توخالی دارند عوام فریبی می کنند!؟ چرا حتی قادر نیستند یک استدلال نیم بند برای این گونه شعارهایشان ارائه بدهند!؟ دلیل آن بسیار واضح است، آنها هیچ دلیل قانع کننده ای برای دفاع از این شعبده بازی که نام آنرا انتخابات می گذارند ندارند.
نگرانی حزب توده و شرکاء از این است که اگر بحث تحریم انتخابات در ایران نهادینه و همه گیر شود، اکبر شاه و شرکاء (توده ای و اسهال طلب) بیشترین ضرر را خواهند کرد و در نتیجه دار و دسته چپ دروغین (حزب توده و اکثریت) هم از چنین اتفاقی ضرر خواهند کرد، اینها بجز نوکری کار دیگری بلد نیستند. اصولا این دو گروه در جامعه چنان رسوا شدهاند که دیگر کسی برای آنها حتی تره هم خورد نمیکند. در نتیجه برای هاشمی و شرکاء دم تکان میدهند تا شاید از این جناح رژیم تیکه استخوانی هم نصیب آنها شود.
دو گروه در ایران بیشتر از همه بوی تعفن شان انسان آگاه را به سرگیجه میاندازد.
اولی آن حیله پیشه گانی هستند که جای مهر بر پیشانی دارند و با این ابزار نیرنگ جامعه را میچاپند، گروه دوم حزب توده و زیر مجموعه آن چریکهای اکثریت هستند، که با ادا و اطوار های چپ نما جامعه را از مسیر واقعی دور میکنند. هر دو گروه هم از روز اول انقلاب جزئی از بازوهای سرکوب گر و جاسوسان حلقه به گوش این رژیم ننگین بودهاند.
پیک نت سایت اینترنتی ارگان حزب توده، سه سال قبل در دوران انتخابات ریاست جمهوری زمانی که از هاشمی حمایت کرد به وضوح و آشکارا نشان داد که مزد بگیر هاشمی و شرکاء ست، گرچه مواضع این جرثومههای ننگ، بر همه آشکار بوده و هست، ولی وقتی که به آشکارا جارو کش بارگاه خلیفه اکبر شاه میشوند، دیگر جایی برای ابهام باقی نمیماند که اینها تنها سگهای شکاری حکومت هستند و برای یک تیکه استخوان حاضرند هر آزادهای را بفروشند و هر جنایتی را همراهی کنند.
در بخش: سیاسی
04
Dec
2007
تصمیم داشتم مطلبی در رابطه با دبی بنویسم، حتی مطلب را هم آماده کرده بودم ولی با اتفاقاتی که در مدت اقامتم در دبی افتاد و مسائلی را که دیدم تصمیم گرفتم این مطلب را به اسلام و مسلمین اختصاص بدهم.
هر چه بیشتر بر اوضاع مسلمین ریزبین تر میشوم و هرچه بیشتر حرکات و رفتار آنها را زیر زرهبین میگذارم بیشتر به این موضوع اعتقاد پیدا میکنم که افکار و اعتقادات بیشتر مسلمانها، خصوصا ایرانیها بر پر کاهی استوار شده که با فوتی از بیخ و بن و از پایه فرو خواهد ریخت.
داستان را از خانواده خودم شروع میکنم، چه بیشتر می شناسمشان. خانواده مادری من و حتی خانواده پدریام مذهبی هستند، یا بهتر است بگویم بودند. چون آن اسلامی که آنها در دوران شاه به آن اعتقاد داشتند، با آن اسلامی که امروز به آن اعتقاد دارند از زمین تا آسمان با هم فرق دارد.
در دوران شاه یادم میآید آن روزهایی که من تازه از اسلام روی برگردانده بودم و به قول خانواده کافر شده بودم هر اظهار نظر من بر علیه اسلام با واکنش شدید خانواده روبرو میشد و گاهی حتی به کدورت و جنگ و دعوا تبدیل میشد. در سالهای بعد از انقلاب کمتر با آنها رابطه نزدیک داشتم، دلیل آن هم دوری من از ایران بود. بعد از اینکه راه ایران تا حدودی باز شد و پای من به ایران رسید، رفتار خانواده را بیشتر زیر زرهبین قرار دادم و حرکات آنها را ثبت کردم. با اطمینان میتوانم بگویم که فرو ریزی باورهای مذهبی آنها روز به روز مشهود تر میشود. مردها که بطور کلی اکثرا لامذهب شدهاند و علنا به اسلام و دین و محمدش فحش و ناسزا میگویند. زنها هم با اینکه بطور مستقیم با اسلام گلاویز نمیشوند، ولی در مقابل رفتار مردها بیشتر جانب سکوت و بردباری را انتخاب میکنند و از رویارویی دوری میجویند.
اتفاقی که در دبی افتاد مرا واقعا شوکه کرد. ماجرا خصوصا با یکی از آنهایی شروع شد که اصلا برایم غیر قابل پیش بینی بود. یکی از نزدیکان که تا چند سال پیش حتی نماز میخواند و روزه میگرفت و مراسم اسلامی را تا حدود زیادی اجرا میکرد، در برابر چشمان ناباور من، وقتی که به او در دبی آبجو تعارف کردم و او بعد از مکثی و لبخندی لیوان را گرفت و تا آخر سر کشید، مرا در یک شوک رعشه آور فرو برد. چشمانم میدید ولی در افکارم نمیتوانستم آن چیزی را که میدیدم باور کنم، حتی امروز که این مطلب را مینویسم بارها به چیزی که دیدم شک میکنم، چه او را انسانی راست کردار میدانم، او انسانی بوده و هست که هیچ گاه بر خلاف اکثر ایرانیان انسانی درست کردار بوده و هست و از نیرنگ و ریا دور بوده و هست و اگر تا این سالها در باورهای اسلامی خود استوار بوده نه از روی حیله و نیرنگ که یقینا از روی باور و اعتقاد بوده. وقتی چهره مادرم را در مقابل نوشیدن آبجو این عضو خانواده دیدم باورم نمیشد، چه او همیشه رفتارهای غیر مذهبی از این دست را سرزنش کرده و میکند ولی این روزها حتی وقتی که روسری از روی سر خودش بر میدارم، با چهرهای خندان به من اعتراض میکند و چون میداند که این روزها من در رفتارم سخت استوار هستم، از مقاومت دست بر میدارد. مادرم تا قبل از انقلاب همیشه با چادر زندگی کرده، ولی از چند سال پیش که چند باری نزد ما آمد و او را مجبور کردم دست از سر چادر بردارد، کم کم به روسری تن داد. این روزها حتی در ایران هم با حجابی بسیار سبک یا به قول خودش بد حجاب از خانه خارج میشود.
خلاصه بگویم، بیشتر آنهایی که هنوز در ایران به اسلام اعتقاد دارند، منظورم آنهایی است که از خودیهای رژیم نیستند، اسلام شان دست کمی از تصویر بالا ندارد. پس از وظایف اصلی ما برای مبارزه با رژیم یکی هم همین زیر ضربه قرار دادن باورهای اسلامی مردمی است که به رژیم وابسته نیستند. هرچه این باورها را سست تر کنیم فرو ریزی رژیم زودتر اتفاق خواهد افتاد.
پ.ن.:
حسن آقای عزیز
دوست ندارم این نوشته لابلای کامنتها گم بشه. ممنون میشم توی وبلاگت پابلیشش کنی.
آقا یا خانوم مارمولک
لازم دیدم چند کلمه برایت بنویسم تا بدانی انسانها کس خل نیستند.
1. هیچکدام از دوستانی که اینجا در مقابلت جبهه گرفته اند شکی ندارند که قران کلام الله کیری مسلمانان است. ولی در عین حال همه این افراد آنقدر عقل دارند که بدانند انسان بودن و مانند انسان زیستن با خزعبلانی چون کلام الله هیچ نسبتی ندارد.
2. علاوه بر تمام چیزهایی که تو می دانی، این افراد می دانند که این الله کیری ساخته ذهن معیوب موجود انگلی است به نام محمد و بر خلاف نظر شما این الله آفریننده جهان نیست.
3. علم به راحتی می پذیرد که درجه ای از هوشمندی کل هستی را اداره می کند. می توانی این هوشندی را خدا بنامی یا کیر حسن آقا یا هر چیز دیگر. در وجود این نیرو شکی نیست. ولی ما به خوبی می دانیم این نیرو دست کم الله کیری محمد نیست که جهان بینی اش از آلت تناسلی اش فراتر نمی رود. در این جهان از زنان عرب حرمسرا می سازد و در آخرت به پیروانش 72 باکره می بخشد. ناراحت نشو. این الله که به جای آموزش و هدایت گمراهان را گردن می زند و دست پا می برد و به باورمندانش در بهشت دروغینش کس و کون می بخشد اگر کیری ننامیم چه بنامیم. حال انتظار داری باور کنیم که این الله کیری آفریننده این جهان است؟ این لطیفه ایست بسیار کودکانه که من هر بار می شنوم از خنده در تنبانم می شاشم و بعد به یاد می آورم که باید بشاشم به باورمندانی که این الله کیری را آفریننده جهان می دانند و محمد زنباره را فرستاده او. البته باید اعتراف کنم که من هم چون مسلمانان باور دارم که محمد فرستاده این الله کیری است. ولی دی عین حال باور دارم این الله کیری ساخته و پرداخته ذهن بیمار محمد است.
3. چند سال پیش در دبی زندگی می کردم و با یک آقای لبنانی دوست بودم. این آقا یک ایمیل دریافت کرد که شما در یک لاتاری برنده شدید و برای دریافت یک میلیون پوند تشریف بیارین انگلیس. این طفلک هم باور کرد و راه افتاد رفت انگلیس. وقتی رفت اونجا بهش پیغام دادن که برای دریافت جایزه باید 5000 پوند به فلان حساب واریز کنه. این دوست عزیز هم همین کار رو کرد و از اون لحظه به بعد کل ارتباطش با لاتاری قطع شد. سرش کلاه گذاشتن و 5000 دلار ازش دزدیدن و آقا رو با کون پاره برگردوندن دبی. حالا این داستان رو با پیامبری محمد مقایسه کن. محمد بهت مژده میده که تو برگزیده شدی که الله کیری بهت بهشت و کس و کون و باغهای سر سبز و شراب ناب بده. بعد ازت می خوان در راه همین الله کیری و پیامبرش از خودت مایه بذاری (5000 پوند) تا جایزه عظیم گیرت بیاد. آخرش هم تو رو حواله یک ناکجا آبادی می کنن که کسی ازش خبر نداره. نکته اینجاست که اگر این دوست لبنانی من 200 هزار پوند تو حساب بانکیش بود یه خورده عقلش رو به کار می انداخت و طمع یک میلیون پوند اون رو به چنین حماقتی وا نمی داشت. شما هم اگر در طبیعت زیبای ارو پا زندگی می کردی و می تونستی آخر هفته یک سری به کلوپهای شبانه بزنی و دختر بازی کنی و مشروبت رو بخوری، جنده خانه محمد و الله کیری اش که بهشت نام دارد انگیزه نمی شد که بیایی اینجا کس شعر بنویسی و ز رسالتش دفاع کنی. اگر حکومت اسلامی تو رو از سکس و شراب منع نمی کرد یه خورده فکر می کردی و محمد مج نمی تونست تو هزاره سوم خرت کنه که به هوس کس حوری و شراب ملکوتی سرگردان وبلاگها بشی تا تاریخ رو نبش قبر کنی.
این نوشته رو چند بار بخون. اگر به هوشمندی جهان (منظورم الله کیری نیست) باور داری به یاد داشته باش که بخشی از این هوش هم سهم تو هست و وظیفه داری ازش استفاده کنی. یه خورده فکر کن…
در بخش: نقد اسلام
27
Nov
2007
مدت زیادی است که از جماعت مدام شنیده بودم، دوبی فلان است دوبی بهمان است، حتی چند مورد هم شنیدهام نروژیها همین نظر را بدهند.
راستش را بخواهید از همان لحظه ورود، توی فرودگاه، احساس کردم که این جهنم جایی برای دیدن ندارد، حتی گرمای آن هم واری گرمای دلپذیر است، انگاری در جهنم را باز کرده باشی تنها چیزی که اینجا نظر مرا جلب کرده تضادها ست.
دبی دنیای تضادها ست، فقیر و غنی در صلح صفا با هم و در کنار هم زندگی(!!) میکنند. یکی زندگی میکند یکی هم زندگی او را میکند.
هندی و پاکستانی مفلوک توی این گرمای طاقت فرسا دارند درخت بتن و آهن در زمین میکارند، عرب شکم گنده توی مرسدس بنزهای گران قیمت با شیشههای سیاه و تهویه متبوع نشسته و توی خیابانها بی در و پیکر جولان میدهد.
اتوبان شیخ زائد (ضایع) را که میبینی بی اختیار به یاد منهتن و برجهای دوقلو و آسمان خراشهای آمریکایی میافتی و اینکه روسای حکومت گر در امارات متحده عربی را که خواهان بزرگترین ساختمانهای جهان هستند و حتی گفته میشود که پروژه برج دبی را میخواهند با کندی به پایان ببرند، تا اگر چینیها و آن برج زهرماری شان را که میخواهند بزرگترین برج جهان شود تمام کنند، تا اگر آن بلند تر از برج دبی شد، اینها چند متری به آن بیفزایند تا رکورد بلند ترین برج جهان را در اختیار خود داشته باشند. به قول معروف دراز و کلفت باشد حتی اگر کیر خر باشد چه فرقی میکند!!؟
در بخش: اجتماعی
24
Nov
2007
دیشب ساعت 23.30 رسیدم دبی تا از فرودگاه خارج شدم و به محل سکونت رسیدم دو ساعت و نیم طول کشید.
صبح اول وقت از خواب بیدار شدم، اول گشتم یک وایرلس باز پیدا کردم، وصل میکنم، بعد از اتصال رفتم سراغ وبلاگ خُسن آقا، صفحه که باز میشود میبینم یکی از آیکونهای سمت راست نمایش داده نمیشود، همان آیکونی که برای مبارزه با سانسور ساخته شده.
وقتی سعی میکنم صفحه را باز کنم با این پیام مشمئز کننده روبرو میشوم.

از خیر اینترنت میگذرم، تصمیم میگیرم بروم بیرون برای هواخوری.
قبل از رفتن یک نکته بسیار حساس را گوشزد کنم.
اینجایی که من مستقر هستم چند تایی وایرلس باز باز را میتواند ردیابی کرد، همه چیز واز و ولنگ است انگاری لنگ فاطمه زهرا! بیچاره آنهایی که مالک این وایرلسها هستند. فکرش را بکنید در مملکتی که سانسور حکم فرماست ممکن است یک روزی سرو کله سازمان اطلاعات دوبی پیدا شود و بیایند سراغ آن بدبختی که وایرلس اش را واز ولنگ گذاشته، استفاده از این وایرلس مرا دچار وجدان درد میکند!
توی خیابان انگاری جهنم است، با اینکه چند روزی بیشتر تا اول دسامبر باقی نیست، آفتاب سوزان دبی تا مغز استخوان آدم را گرم میکند. از خیر پیاده روی در این آب و هوای کویری میگذرم، بر میگردم خانه، باید صبر کنم تا شب که هوا خنک تر بشود.
در بخش: اجتماعی