01
Sep
2002
آغاز سلسله ی بهرمان را تبریک میگوییم!!
بقرار معلوم آقای حاکم باشی در مذاکرات با آمریکا موفقیت هایی کسب کرده است میگویید نه این هم دم خروس:
گزارش ایرنا: وزارت بازرگانی آمریکا درپی بررسی مقدماتی، تعرفه بالای گمرکی بر پسته پوست دار خام و پسته با پوست بوداده ایران اعلام کرد: از تاریخ 27 اوت 2002 این تعرفه لغو شده است.
حُسن آقا: مبارک است از قرار معلوم سلطان بهرمان در مذاکره با آمریکا پیروز شد و همانطوری که در خبر خواندید پسته پوست کلفت و پوست نازک و غیره گمرکی ندارد و حاج آقا بهرمانی حالا میتواند با خیال راحت یک تیپا توی ماتحت سید گریان بزند و خود برتخت حکومت بی صاحب ایران تکیه بزنه. مبارک است انشاالله
در بخش: بدون دسته بندی
31
Aug
2002
هیس هم رفت
دوستان اگر بنا بود که رژیم سگ صفت جمهوری لجن بما اجازه دهد تا آزادانه بنویسیم که شاید اکثر ما ها نمینوشتیم، خودم را حداقل میشناسم، من هیچگاه در یک کشور آزاد نیازی برای نوشتن نداشتم. من مینویسم چون فعلآ این تنها راه مبارزه برای من است. باور بفرمایید خواهم نوشت تا این رژیم سگ منش انگشتانم را بشکند، آنگاه با انگشتان پا خواهم نوشت. مینویسم تا زمانی که خون در رگهایم جریان دارد. همگی میدانید که من نویسنده نیستم و لی با این حال خواهم نوشت تا به اوباشان خامنه ای و رفسنجانی بفهمانم که کسانی هستند که دست از سر این مرده خواران بر نخواهند داشت تا اینکه خونشان را بریزند و ملتی را از رنج و بدبختی نجات دهند. من مینویسم تا شاید صدایی باشد حتی ضعیف دربین صداهای مامورین امنیتی سابق و جلادان، تا بدانند که صداهایی را نمیتوان خرید و صداهایی را نمیتوان خفه کرد.
من مینویسم تا هیس بداند که تنها نیست .
دوستانی که وبلاگ مینویسند فقط برای آنکه وبلاگ بنویسند بهتر است که ننویسند. امروز ایران نیاز به کسانی دارد که سیاسی مینویسند، اگر بنا باشد که بنویسند و مثل خورشیدخانم بنویسند من ترجیح میدهم که بروم و درباغچه خانه ام بیل بزنم و اینگونه نوشته های گمراه کننده را نخوانم، من وبلاگ از نوع دخترک شیطان را میخواهم. اگر بنا بر این است که هیس یا فضول هم مثل درخشان بنویسند من ترجیح میدهم که قلمشان بشکند و ننویسند. اگر بنا هست که امید و بامداد همچون صندوق بنویسند من ترجیح میدهم که ننویسند. اگر بنا بر نوشتن کس شعر است، من ترجیح میدهم در باغچه خانه ام در مملکت یخبندان قطب شمال درخت انگور بکارم و از آن شراب بسازم و بیاد خسرو گلسرخی مست کنم.
در بخش: بدون دسته بندی
31
Aug
2002
چه ميكنيم، چه ميخواهيم ، چرا ميخواهيم ،با كه و چگونه؟
(قسمت سوم) (قسمت اول) (قسمت دوم)
برنامه سرمايه داري بين المللي براي روسيه مسئله چندان آساني به نظر نميآيد زيرا در حال حاضر بزرگترين مراكز توليدي كار در انحصار دولت ميباشد.
معهذا تلاشهاي موثري در راه جلب نظر كشورهاي منطقه آسيا برداشته شده است و اين در حالي است كه ايالات متحده آمريكا تمامي منطقه غير روسي آسيا و قفقاز را حوزه مسئوليت خود ميداند. در سپتامبر سال 1997 اولين مانوور مشترك آمريكا با كشورهاي تركيه، قزاقستان ، ازبكستان و تركمنستان در قزاقستان برگزار گرديد و در آن هواپيماهاي آمريكايي با سوخت گيري در هوا به حوزه خزر رسيدند. بدينوسيله پنتاگون قدرت خود را براي دفاع از منافع خويش و متحدانش در منطقه به نمايش گذاشت. يگان ويژه واحد دهم شكارچيان كوهستان آمريكا در عناباد ازبكستان كه در زمان اتحاد جماهير شوروي دومين فرودگاه بزرگ اين كشور بود مستقر شدند و اوكرائين حريم فضايي خود را براي آمريكا گشود. در اين ميان تركيه نيز بدنبال يافتن جاي پاي در آسياي ميانه و مركزي ميباشد و اينگونه موارد بهترين موقعيتها را در اختيارش قرار ميدهد. براي اين منظور تركيه شديداْ بر روي پيوندهاي زباني، تاريخي و قومي تكيه كرده و تلاش فراوان بخرج ميدهد كه بعنوان كشوري مترقي و پيشرفته و آزاد در ميان اين مناطق كه ساليان دراز طعم استبداد و اختناق را چشيده اند، معرفي نمايد.
چين ، كمتر كسي از اين امر اگاه ميباشد كه گوان شون جزو معدود مناطقي در جهان ميباشد كه بزرگترين و سريعتري رشد اقتصادي و فني را دارد. چيني ها بر اين امر واقفند كه بدون صنعتي شدن در جهان آينده هيچ نقشي را نميتوانند ايفا نمايند ، از مدتها با برنامه ريزي مرتب و تعقيب برنامه هاي خود گامهاي بزرگي در اين راه برداشته اند. كه از جمله آنان سعي در كنترل جمعيت و وارد نمودن فن و تكنيك ميباشد. اين رشد اقتصادي آنان حتي در زماني كه آسياي شرقي در تب بحران اقتصادي ميسوخت متوقف نگرديد و چين را با نرخ هاي بازار ،پس از ايتاليا هفتمين قدرت اقتصادي جهان نموده است. اگر اين رشد اقتصادي چين به روند دهه گذشته خود ادامه دهد چين را وابسته به مواد خام صنعتي و بخصوص انرژي خام ميكند. اين امري نيست كه بر زمامداران چين پوشيده مانده باشد. نزديكي جغرافيايي به حوزه خزر و خليج فارس نيز چيزي نيست كه چيني ها بتوانند آنرا از محاسبات و احتمالات خويش خارج نمايند و اين دقيقاْ همان چيزي است كه ژاپن گرفتار بحران اقتصادي و آمريكا را آشفته و مضطرب نموده است. بر طبق محاسبات بين المللي در پانزده سال ديگر اگر رشد اقتصادي چين متوقف نگردد ، سهم چين را با توجه به قدرت خريد در توليد ناخالص ملي جهان 20 در صد از مجموع توليد ناخالص آمريكا و ژاپن رويهم بيشتر مينمايد. براي وابسته نشدن به جود و كرم غرب ، چيني ها در سال 1997 با مجموع هشت ميليارد دلار در ميدانهاي نفتي ونزوئلا ، سودان ، قزاقستان ، ايران و عراق سرمايه گذاري نموده و سهيم شدند. با 9 ميليارد دلار سرمايه گذاري چين موفق به جلب نظر قزاقستان گرديد كه اقدام به احداث لوله نفتي به طول 2900 كيلومتر نمايد كه نفت ميدانهاي اوزن و آكتوبل را به ايالت سين يانگ برساند و بدينوسيله وابستگيش را به ميدانهاي نفتي خليج فارس كمتر نمايد و همزمان به صفحه گرداننده انرژي به ژاپن و كره تبديل گردد. چين همچنين با امضاي قراردادنامه هاي مختلف و همكاري با روسيه ، سعي بر آن دارد كه از اعمال نفوذ تفوق طلبانه آمريكا در منطقه شرق آسيا جلوگيري نمايد . ولي پيش از هرچيز براي رسيدن به اين هدف ساختار دروني اجتماعي و اقتصادي و تمركز قدرت را در درون خود مورد بررسي موشكافانه، منتقدانه و بيريا قرار داده است. همچنين چين با حضور در پيمان شانگهاي پنجم همكاريهاي اقتصادي ، نظامي و ضد حركات بنيادگرايان اسلامي را با كشورهاي همجوار و روسيه و قرقيزستان و تاجيكستان و قزاقستان تحكيم بخشيده زيرا معتقد است كه اگر حضور مستمر و دايم آمريكا به بهانه مبارزه با تروريسم در افغانستان ادامه يابد ، ابر قدرت منحصر بفردي در مرزهاي غربي چين مستقر خواهد شد كه حلقه محاصره اقتصادي و نظامي به دور چين را تنگ خواهد كرد. به گفته برژينسكي اين اعمال چين را بايد اقدامات ضد آمريكايي تلقي كرد و جرج دبليو بوش چين را به عنوان رقيب استراتژيك آمريكا در منطقه آسياي شرق و اقيانوسيه معرفي نمود. اين سومين كشوري است كه با اعمال نفوذ و تاْثير گذاري بر روي كشورهاي منطقه حوزه خزر ، تلاش بر ادامه بقاي سياسي اقتصادي مينمايد .
آريو برزن
در بخش: بدون دسته بندی
31
Aug
2002
قسمت سیزدهم … قسمت پانزدهم
چطور ؟. ”
يكروز آقاي تاج بطمع آنكه دوباره موقوفات را زنده بكند , پايش را توي يك كفش كرد كه هرطور شده بايد يكنفر از كفار را مسلمان بكنيم و دسته جمعي با او عكس برداريم و به بلاد اسلام بفرستيم . پارسال بود زير پل رودخانه سن يكنفر گدا گير آورديم باو دو هزار فرانك وعده داديم تا بگذارد ختنه اش بكنيم . اولش ميترسيد , بالاخره راضي شد . از شما چه پنهان ! هرچه معلوماتم را به رخش كشيدم و به سه زبان گنجشك را برايش گفتم حاليش نشد چون اصلا” ايتاليائي بود . بعد هم رفت شكايت كرد كه مرا از تولد و تناسل انداخته اند . محكوم شديم و هرچه پول برايمان باقيمانده بود روي ختنه سوران او گذاشتيم !”
رفقا چه ميكنند ؟ .”
ژان , نه عندليب الاسلام يادتان هست در برلين چشمش كه به زنها مي افتاد بهم ميگذاشت و استغفار ميفرستاد و ما زير بازويش را ميگرفتيم و كورمل كورمال راه ميرفت ؟ خوب , اينجا . دلالي ميكند . دلال محبت است و گاهي هم دست چربش را بسر كچل ما ميكشد . كار و بارش بد نيست پريروز خنديد و گفت . ما هم قسمتمان دلالي بود ! در سامره كه بوديم صيغهء بيست و چهار ساعته ميكرديم , اينجا صيغهء نيمساعته براي مردم ميكنيم . آن بيست و سه ساعت و نيم ديگرش هم براي اينست كه در اينجا بوقت بيشتر اهميت ميدهند تا در بلاد اسلامي .
شوخي ميكني ؟.”
خدا پدرت را بيامرزه ! مگر يادت رفته من ميگفتم اگر يك قطره شراب در دريا بيفتد, بعد دريا را به خاك پركنند بطوريكه تپه اي بجاي آن بشود و بر سر آن تپه علف برويد و گله گوسفندي از آن علف بچرد من از گوشت هيچ يك از آن گوسفندان نميخورم ؟ اما حالا ! ( اشاره به گيلاس مشروب كرد ) ” اين آقاي عندليب الاسلام بود كه ميگفت اگر نرقصم شب خوابم نميبرد ؟ .”
نه اين آقاي تاج بود . يادتان هست چه عربي بلغور ميكرد ؟ همه اش ميگفت . الخمر والميسر . پارسال پول خوبي از جمعيت مسلمين بالا كشيد همه اش را قمار كرد . حالا خودش را راضي كرده كه بازي ديگران را تماشا بكند . در ” فانتازييو ” مستخدم ميز قمار است . تابستان به كازينو دوويل ميرود . كارش اين است كه نمره ها را ميخواند و پولها را با كفگيرك جلو ميكشد . يك زن فرنگي هم گرفته اگر سر غذايش گوشت خوك نباشد قهر ميكند . ”
شما چطور به پاريس آمديد ؟ پول از كجا آورديد ؟.
“به ! آقاي مخبر محترم مجلهء المنجلاب پس شما از كجا خبر داريد ؟ مگر نميداني ما دعوت رئيس باغ ” سوئو گارتن ” را پذيرفتيم؟ چون دستمان از همه جا كوتاه شد و بهيچ عرب و عجمي بنده نبود, دو سه ماهي نانمان توي روغن بود يك دستگاه عمارت بما دادند . نه يك قصر بود با روزي 25مارك بهركداممان . باضافهء خوراك و پوشاك . در باغ از همه جور جانورهاي روي زمين كه خيالش را بكنيد از چرنده و پرنده و خزنده بود . شبها آقاي تاج دعا ميخواند و به در و ديوار فوت ميكرد كه مبادا اين جانوران بيايند ما را بخورتد . روز اول كه ببر را ديد غش كرد .”
آقاي تاج مگر بجرم كشيدن ترياك حبس نبود ؟.
“رئيس باغ وحش حبس او را خريد و التزام داد كه ديگر ترياك نكشد . او را هم آوردند پيش ما . جاي شما خالي . خيلي خوش گذشت . دخترها مثل پنجهء آفتاب ميامدند به تماشاي ما, من دوتا از آنها را بلند كردم كارمان هم اين بود كه زن و مرد ميشديم , صيغه ميكرديم , طلاق ميداديم روضه ميخوانديم , مردم هم ميخنديدند , برايمان دست ميزدند , در روزنامه ها عكس ما را چاپ ميكردند. از شما چه پنهان عكسمان كه چاپ شد, در بلاد اسلامي گمان كردند كه ما جدآ مشغول تبليغ هستيم و کارمان بالا گرفت . براي تشويق ما, از چهار گوشهء دنيا مسلمين مثل ريگ برايمان اعانه و پول ميفرستادند . بعد فكر خوبي برايم آمد : به رئيس باغ گفتيم چهار صندوق لولهنگ و نعلين را كه بجاي وثيقه در مهمانخانه گذاشته بوديم تحويل بگيرد . او هم همينكار را كرد و آنها را دانه اي 12مارك بمردم فروختيم . در هرصورت چه دردسرتان بدهم پولها كه جمع شد . هرچه باشد آخوند و آخوندزاده بوديم . طمعمان غالب شد . گفتيم برويم پاريس هم نمايش بدهيم . پول دربياوريم . اما توي دلمان باين فرنگي هاي احمق ميخنديديم . كاري كه شغل و كاسبي روزانهء ما بود آنها را به خنده ميانداخت . من به تاج گفتم خبر بدهيم هر چه سيد گشنه و آخوند شپشو و عرب موشخوار هست بياورند اينجا تا به نوائي برسند . او صلاح نديد گفت آنوقت دكان خودمان كساد ميشود . باري آمديم پاريس يك خرده اين در و اون در زديم . اعلان هايمان را به اين و آن نشان داديم , اما ديگر بختمان برگشت هر چه در آنجا در آورده بوديم اينجا خرج كرديم وقتي نمياورد, نمياورد . بعد هم آمديم يكنفر را مسلمان بكنيم كه كلي جريمه شديم , حالا هم اين حال و روزمان است !”
شما خودتان اعتقاد به اسلام نداشتيد, پس چرا آنقدر سنگش را به سينه ميزديد ؟.”
اي پدر! تو هم خيلي رندي , مگر نميدانستي كه ما همه مان جنگ زرگري ميكرديم و چهانفري دست بيكي شديم تا موقوفات را بالا بكشيم و كشيديم .”
آخر مذهب , آخر اسلام ؟.
“مذهب چي , كشك چي ؟ مگر اسلام بجز چاپيدن و آدمكشي است ؟
همهء قوانين آن براي يكوجب جلو آدم و يكوجب عقب آدم وضع شده . يادت رفت قوت لايموت مرام اسلام را چطور شرح داد كه يا مسلمان بشويد و از روي كتاب ” زبدة النجاسات ” عمل كنيد و يا ميكشيمتان و يا خراج بدهيد . اين تمام منطق اسلام است .
برچسبها: اجتماعی, اسلام, اسلامی, داستان, سیاسی, صادق هدایت, کاروان اسلام
در بخش: اجتماعی, اسلام و مسلمین, سیاسی
30
Aug
2002
این مطلب را حتمآ بخوانید
در بخش: بدون دسته بندی
30
Aug
2002
آقای خاتمی مبارک است انشاالله!
مصاحبه های رئیس جمهور که از نظر مطبوعات و مردم روز بروز پر اهمیت تر میشود نشان از آن دارد که هنوز عده ای در نیافته اند که این خیمه شب بازی فقط برای تحمیق مردم ترتیب داده میشود. باوربفرمایید وقتی نام این مصاحبه ها را خیمه شب بازی میگذارم دلیل دارم، نگاه کنید به اظهارنظر حُسین شریعتمداری در مورد آخرین سخنرانی سید تا درک کنید که از چه مینالم:
حسين شريعتمداري مديرمسئول روزنامه كيهان كه تا چندي پيش از منتقدان سرسخت رئيس جمهور و جبهه دوم خرداد بود با تمجيد از سخنان خاتمي گفت:
تاكيد خاتمي براصلاحات اقتصادي و ضرورت حل نيازها و خواسته هاي معيشتي مردم بسيار اميدوار كننده است.
شريعتمداري ادامه میدهد: عليرغم تبليغات سوء كه از بيرون عليه خاتمي در جريان است و متاسفانه برخي از جريانات داخلي هم خواسته يا ناخواسته بنابربرخي از آلودگي ها عليه خاتمي به راه انداخته بودند، صحبتهاي خاتمي نشان داد كه ايشان براصل مردم سالاري تكيه و تاكيد دارد و تحت تاثير تبليغات سوء قرار نمي گيرد. (منبع خبر ایسنا)
حال باید از آقای شریعتمداری و آقای خاتمی پرسید، این مردمسالاری که شریعتمداری و امسال ایشان میگویند با مردم سالاری که خاتمی میگوید و مردم سالاری که مردم میخواهند چه مقوله ای است! و چه تفاوتهایی باهم دارند؟.
مردم سالاری همانطور که از اسمش پیداست بوسیله ی مردم تعریف میشود وگرنه اسمش را میگذاشتند “خاتمی سالاری و یا شریعتمدار سالاری”
در بخش: بدون دسته بندی
30
Aug
2002
قسمت دوازدهم … قسمت چهاردهم
ژيمي : ” منهم اگر نرقصم خوابم نميبرد . خوب ژوب تو چيزي نميگوئي ؟ معلوم ميشود تو دماغت چاق تر از ماست . حالا امشب هم طلبت فرداشب حسابمان را پاك ميكنيم ”
دو نفرشان بلند شدند و گفتند ” رفسور سنت الاقطاب خدا حافظ .”و رفتند . اين اسم را كه از دهن اين لاتهاي كاسكت بسر شنيدم از جا جستم . دقت كردم , ديدم اين همان دلاك بعثة الاسلاميه و پرفسور عملي فقهيات است كه اينجا نشسته بزبان داشهاي پاريس حرف ميزند و روبرويش يكدسته نعلبكي كوت شده . چشمهايم را ماليدم , او هم متوجه من شد خودش را انداخت در بغلم ماچ و بوسه كرد و گفت : “شما هم اينجا” من با تعجب روي ميز او را نگاه كردم كه قاليچه سبز رنگ پهن بود, يكدسته ورق روي آن و يك گيلاس “امورت” هم كنارش . سنت دوستانه به پشتم زد و گفت : ” عيبي ندارد, اگر ما را توي ترن آنجور ديدي براي مصلحت روزگار بود . اما ورق برگشت و روزگار ما را به اينجا كشانيد !
من عقل از سرم داشت ميپريد . براي اينكه مطمئن بشوم پرسيدم : “آخر براي سكينه دخترتان موش خرمائي فرستاديد؟
سنت : “امسال براي سكينه و والده اش پيراهن كش پلاژ فرستادم تا دم شط العرب آب تني بكنند .”
خوب باد نزله چطور است كه توي ترن از دستش ميناليديد؟”
بگوئيد : البومين يا مرض قند . ما ديگر فرنگي ماب و متمدن شده ايم , اين همان مرض قند موروثي است .
چطـــور؟
“موروثي ديگر . چون پدربزرگم دكان قنادي داشت , خروس قندي ميفروخت .
“رفقايت كجا هستند ؟”
راستي اينها كه با من بودند نشناختي ؟ يكي از آنها عندليب الاسلام بود . اينجا اسم خودش را “ژان” گذاشته , آن يكي كه لباس سياه پوشيده بود آقاي تاج المتكلمين بود . اينجا باو “ژيمي” ميگويند من هم باسم ” ژوب ” معروف هستم .”
” پس آقاي سكان الشريعه كجاست ؟”
“آقاي سكان الشريعه موئلف كتاب معروف ” زبدة النجاسات ” را ميگوئيد كه در علوم معلوم و مجهول سرآمد روزگار است ؟ تا يكماه پيش اگر پشت گوشمان را ديديم , او را ديديم . پولهاي بعثة الاسلامي را زد بجيب و دك شد رفت آنجا كه عرب ني بيندازد . اينهم يك فندش بود ! ميان خودمان باشد , نامردي كرد , چون وقتي , اين جنغولك بازي را در آورديم با هم قرار و مدار گذاشتيم پولها را چهار نفري بالا بكشيم . او سهم ما را هم قاچاق شد و حالا باين حرفها گوشش بدهكار نيست . ميداني چه كاره است ؟ دربان ” فلي برژر ” شده . يادت هست وقتيكه آقاي تاج گفت : همهء تياتر ها را خراب ميكنيم و جايش روضه ميخوانيم آقاي سكان چه دستپاچه شد ؟ ميگفت : ” فلي برژر ” را دست من بسپاريد . من نميدانستم فلي برژر چيست . اما حالا دربانش شده و نانش توي روغن است قسمت را تماشا كنيد ! ديگر چه ميتوان كرد ؟ ”
” خوب آخرش كسي را مسلمان كرديد” ؟
سنت خنديد : ” چرا يكنفر را و از آن سرونه ببعد من پشت دستم را داغ كردم كه ديگر ازين نا پرهيزيها نكنم .
چطـــور ؟.
” روزي كه راه افتاديم هيچكدام از ما بقدر من فكر كار خودش نبود . چون مرا آورده بودند كه كفار را ختنه بكنم , من گنجشك را به سه زبان ياد گرفتم به روسي ” وارابي ” به آلمانی ” اشپرلينگ ” و به فرانسه ” موانـــو ” ميدانيد چرا چون موقع ختنه بايد گفت ” گنجشك پريد ” كه تا بچه متوجه گنجشك ميشود پوست را ببرند . ببينيد من تا كجايش را خوانده بودم! خوب لغت ” پريد ” را ديگر لازم نداشتم ياد بگيرم. با دست اشاره ميكردم يا ميگفتم ” پر . . ” اما از شما چه پنهان كه اين سه لغت هيچكدام بدردم نخورد .
برچسبها: اجتماعی, اسلام, اسلامی, داستان, سیاسی, صادق هدایت, طنز, مسلمین, کاروان اسلام
در بخش: اجتماعی, اسلام و مسلمین, سیاسی, طنز