09
Dec
2005
پ.ن.: دوستان بخاطر مشکلاتی که باکامنتهای اسپم (تبلیغاتی) داشتم (روزانه 30 تا 40 عدد) مجبور شدم وبلاگ رو منتقل کنم به ورژن 3.2 چون گویا از این نظر ایمنی بیشتری دارد.
از این ببعد نظرهای شما عزیزان بصورت مستقیم منتشر نخواه شد و آنها پس از بازبینی بر روی وبلاگ قرار خواهد گرفت. آنهایی که مرا میشناسند میدانند که از سانسور از هر نوعش متنفرم ولی متاسفانه این اسپمها مرا بیچاره کرده بود، مخصوصا وقتی تمام آنها از نوع ویاگرا و پورن و خلاصه بدترین نوع سرمایه داری کثیف که نمیتوانستم دیگر تحملشان کنم.
همیچ پیامی از دوستان چه موافق و چه مخالف سانسور نخواهد شد و روی وبلاگ قرار خواهد گرفت این سانسور فقط شامل پیامهای تبلیغاتی میشود و نه چیز دیگری.
درضمن همانگونه که می بینید وبلاگ هنوز آنگونه که دلم می خواهد کامل نشده ولی به مرور زمان تا چند روز آینده آنرا مرتب خوهم کرد. باز هم با پوزش فراوان بخاطر بهم ریختگی وبلاگ
—————-
رئیس جمهور مملکت گل و بلبل آخوندی که حتما معرف حضورتان هست!؟ چند وقت پیش ایشان در سخنانی این طرف و آن طرف ادعای محو کردن کشور اسرائیل از نقشه جهانی را داشتند. پس از اینکه سنگین سبک کردند و دیدند زورشان نمیرسد کشور چهار میلیونی را از روی نقشه بکنند و به لقا الله پرتاب کنند، از خواسته قبلی کوتاه آمدند و همین چند روز پیش تصمیم گرفتند بجای پرتاب به لقا الله، کشور اسرائیل را بوسیله شرکت حمل و نقل اَن ثار حزب الله به اروپا نقل مکان بدهند!! جالب است بدانید که این سخنان را کجا برزبان آوردهاند!؟ در جلسهای در کشور دوست و برادر عربستان سعودی!! همانهایی که قبلنها به آنها مرکز کفر و افساد فل العرض وهابیت میگفتند. تا اینجای داستان را داشته باشید تا بعد.
یک دوری میزدم روی اینترنت، من معمولا وقتی دور میزنم به همه جا سرک میکشم (فضول که میگویند همین هست). میگفتم! یک سایتی است بنام “خدمت” که گفته میشود بوسیله رفقا و لاتهای هم محلهای احمدی نژاد اداره میشود. در این سایت، خبری خواندم که کپی آنرا در زیر میآورم و بعد میروم سر باقی داستان:
مشکلات فنی سایت خبری خدمت
قابل توجه کاربران گرامی، به دلیل مسدود شدن سایت خدمت توسط شرکت آمریکایی میزبان ، احتمالاً تا پایان هفته جاری شاهد مشکلات فنی در سایت خواهیم بود .
پیشاپیش از بروز این مشکلات پوزش میطلبیم .
خوب حالا که خبر را خواندید، کلاهتان را بکنید قاضی، این مردک بیسواد و بی فرهنگ هنوز قادر نیست یک سایت راه اندازی کند که به طریقی دمش لای تله آمریکا نباشد و مجبور نباشد هر وقت آمریکا اراده کرد دکان دستگاهش را جمع کند و برود پی کارش! حالا چگونه قادر است یک قدرت اتمی مثل اسرائیل را از جا بکند و به لقا الله پرتاب کند!؟ امروزه هر ننه مردهای یک سرور فکسنی توی خانهاش می تواند راه بیندازد و بی نیاز از این و آن سرویس دهنده بشود، حالا ببینید وضع ما ملت بی چاره به کجا کشیده که این احمدی بشود رئیس جمهور ما! کسی که قادر نیست یک سایت اینترنتی را بدون مداخله آمریکا راه اندازی کند.
در بخش: طنز
07
Dec
2005
به خانهء دوست قدیمم می روم .
از وبلاگ آونگ خاطره های ما
چنان پریشان و خسته می بینمش که تاب ایستادن ندارم .
او ساکن بلوک مجاور بلوک ۵۲ همان بلوکی که در آتش سوختنش را دیدیم !
از حال و روزش می پرسم !
می گوید خودت ببین و پنجره را اشاره می کند .
از پنجره به بیرون نگاه می کنم ، پیش از ورود به بلوک دیده بودمش!
تلی از خاک و خاکستر !
و افرادی که همچنان مشغول گشتن و پیدا کردن جنازه ای ! جنازه که نه ! تکه های خاکستری!…
گاه گریه می کند و گاه سرش را به دیوار تکیه می دهد و چشمهایش را می بندد .
می گویم :” ز….. جان چه کاری از من ساخته است ؟ چکار می توانم برایت بکنم؟
اول می گوید هیچ! و بعد از لحظاتی گویی که برق او را گرفته تکانی می خورد و می گوید ” راوی” تو با اینترنت کار می کنی ترا جان دخترت صدای ما را به گوش همه برسان ! هر چه خرجش می شود پای من !!
می گویم “ز… ، عزیز دلم، خرجی ندارد ، بگو ، خواهم نوشت .
با نگاه التماس آمیزی می گوید پس چند دقیقه صبر می کنی من چند تا از همسایگان را هم خبر کنم؟
می گویم :ز… ، عزیزم ، هیچ عجله ندارم ، امروز من، مال تو ، هر کاری داری کنارت می مانم .
از آپارتمان خارج می شود و لحظاتی بعد می آید و می گوید به همسایه روبرویی گفتم تا بقیه را هم خبر کند.
و دقایقی بعد یکی یکی دو تا دو تا می آیند ، یک از یک پریشان تر .
“ز……” به آنها می گوید : راوی با اینترنت کار می کند و قرار است حرفهای ما را در آنجا عنوان کند ..
بعضی ها چپ چپ نگاهم می کنند و بعضی دیگر به همدیگر نگاه می کنند.
هراس در چهرهء یکا یک آنها دیده می شود.
به نرمی با آنان حرف می زنم و دلیل بهت آنان را می پرسم .
“ز…. به کمکم می آید و رو به آنها می گوید ، تا کی خفقان بگیریم؟ چرا حرف نمی زنید؟
وقتی که همدیگر را می بینیم دلمان پر از درد است و مرتب حرفهای تکراری را برای هم می گوییم ، خودمان که از این دردها با خبریم ، پس بگذارید تا همه بدانند ما چه می کشیم!
یکی از آن ها می گوید اگر به حالمان خبر شوند همین یک لقمه نان بخور و نمیر را هم از دست می دهیم!
به آنان اطمینان خاطر می دهم که از جانب من خیالشان راحت باشد .
یکی از آنان می گوید :
اگر بخواهیم حرف هم بزنیم کسی گوش به ما نمی دهد .
دیگری می گوید : اما از حالمان که خبر می شوند .
کم کم دل و جرات پیدا می کنند به طوری که بعد از دقایقی هیچ کدام به دیگری مهلت نمی دهند.
یکی می گوید :خانم ، روزی به همسرم گفتم چرا برای این بدبختیهایی که سرمان می آید ، هیچ جایی نیست تا درد دل کنیم ؟
همسرم یکی از” ماهنامه های ارتشی ” را نشانم می دهد و شعری را که در آن نوشته شده را برایم می خواند… لب مگشا ار چه در او نوش هاست ….. کز پس دیوار بسی گوش هاست …
ادامه می دهد که : همسرم به من گفت این شعر را آویزهء گوشت کن اگر ” جان من “برایت ارزش دارد !
به او می گویم نمی فهمم ! بیشتر توضیح بده
می گوید : اگر لب باز کنیم معلوم نیست چه بر سر همسران ما بیاید !
می گویم از دیروز برایم بگویید ، همهء دنیا با خبر شدند ، چرا می گویید که …
یکی داد می زند که خا……نم !!! می دانید چرا؟ برای این که این بار همه شان نظامی و خانوادهء نظامی نبودند!
این بار؟!!
بله !! این هفتمین C130 نیرو ی هوایی ست که سقوط می کند و هیچوقت اینطور خبرش در دنیا نمی پیچد .یادمان نرفته ۱۲۰ نفر از خانواده های بدبخت ارتشی ۴ سال پیش نزدیک مشهد توی کوه ها سقوط کرد و هیچ صدایش را هم در نیاوردند !
آن یکی می گوید : خبرنگار ها و عکاس ها جانشان عزیز است ، جان ما را از سر راه آورده اند .
می گویم فکر می کنید خبر نگار و عکاس و فیلمبردار چه کسانی هستند ؟ آن ها هم قشر زحمت کش و بی نصیب این جامعه …..
یکی صحبتم را قطع می کند و می گوید الهی بمیرم ، خودم تکه تکه های سوخته شان را دیدم
همه پریشان می شوند .
یکی می گوید : ببین خانم ، این چیزهایی که در رادیو تلویزیون می گویند همه اش دروغ است .
در این هواپیما تعداد زیادی از خانواده های ارتشی هم بودند ! سوختند اما کسی حرفی از آنان نمی زند.
می گویم : اما این هواپیمای باربری بوده و برای تهیهء گزارش از یک ، مانور این افراد به بندر عباس راهی شدند .
می گوید : همین دیگر ! وقتی می گویم به مردم حرف راست نمی زنند …
این هواپیما قرار بوده تعدادی از خانواده های ارتشی را به چابهار ببرد و بعد از چابهار به سوی بندر عباس پرواز کند .
می گویم خانواده در این هواپیما چه می کردند ؟
می گویند همه مان عادت داریم سوار C130 شویم .
پول بلیط هواپیما های دیگر را که نداریم وقتی قرار است مسافرت کنیم آن هم به بعضی از شهر ها مجبوریم با C130 برویم .
یکی به دادم می رسد و می گوید حالا اون ها را ولش کن همین دیروز را بگو
ز…. می گوید راوی جان من توی اطاق داشتم راه می رفتم که دیدم هواپیمایی از جلو بلوک مان رد شد و بلافصله صدای انفجار عظیم.
از پنجره نگاه کردم دیدم کوهی از آتش پایین بلوک روبرویی و هر تکه از هواپیما به گوشه ای پرتاب شده .
بلافاصله برق قطع شد و ما همه از پله ها سرازیر شدیم .
افرادی بی سیم به دست می چرخیدند و ما هم هر کدام به طرفی فرار می کردیم بی چادر و بی روسری پای برهنه! .
آتش زبانه می کشید و بلوک ۵۲ را هم به آتش کشید .
بال هواپیما به طبقهء اول ساختمان اصابت کرده بود و قسمتی از آن را فرو برده بود .
یکی از بالهای هواپیما جلوی در پایگاه افتاده بود.
بلافاصله دستور دادند در پایگاه را دژبان ها محاصره کردند تا هیچکس داخل نشود .
ماشین آتش نشانی پایگاه آمد و نتوانست آتش را خاموش کند ، بلدوزری آوردند و با خاک زیادی روی آتش را پوشاندند .
خوب که روی هواپیما و جسد ها خاک ریختند ، بعد از آن اجازه دادند خبرنگار و فیلمبردار وارد شوند .
بسیاری از افراد ساکن پایگاه را هم نمی گذاشتند وارد پایگاه شوند تا خوب همه چیز را پنهان کنند آنوقت اجازه دادند .
یکی می گفت دخترم حدود ۲ ساعت بیرون در پایگاه اشک می ریخته و التماس می کرده که داخل شود اما نیروهای امنیتی اجازه نمی دادند .
از افراد بلوک ۵۲ می پرسم .
می گویند بیشترشان سوختند و این ها دروغ می گویند .
دیشب می گویند برای ۳۶ خانوار چادر زدیم ! کو شما که آمدید چادری دیدید ؟
می گویم نه !
یکی از آنها می گوید ما همسایه ها نمرده بودیم که آنها بخواهند در چادر زندگی کنند اما می خواهم بدانم فرماندهان ارشد ارتش خجالت نکشیدند این حرف را زدند؟
مگر کم مهمانسرا در همین پایگاه و پایگاه یکم هست ؟ از بس به دروغ عادت کرده اند اقلا” دروغی نگفتند که آبرویشان نرود .
می پرسم کجا هستند افراد این بلوک ؟
می گویند: یک سری سوختند یک سری در بیمارستان بستری شدند و بقیه هم به خانهء اقوامشان رفتند .
یکی از خانم ها عصبانی می گوید :
مگر دستم به دست آن مسئول آتشنشانی نرسد که جلوی دوربین می گوید ما همهء افراد را از بلوک خارج کردیم .
به خدا دروغ می گفت ، ما خودمان شاهد بودیم کسانی که” گر “گرفته از بلوک بیرون می دویدند .
یکی می گوید : دیدید خانم؟ اصلا” گفتند که در شهرک توحید خانواده های ارتشی زندگی می کردند؟
آن یکی می گوید : بعد از انقلاب ما شدیم” چوب دو سر …. ” … مردم به ما می گویند شما نیرو هوایی ها بدبختمان کردید و از انقلاب حمایت کردید ، حکومت هم ارتش را ضعیف و بد بخت و گرسنه نگه داشته و سپاه پاسدارانش را تقویت می کند .
می خواهم بدانم اگر این اتفاق برای خانواده های سپاه افتاده بود همینطور بود؟ مثل ما غریب و بی کس؟
یکی از آن ها می گوید خانم ترا ارواح پدر مادرت بنویس که سرهنگ های نیرو هوایی همه مسافر کشی می کنند تا شکم زن و بچه هایشان را سیر کنند .
آن یکی می گوید : بنویس که هر وقت زنگ به تلویزیون می زنیم تا از کمبودهایمان حرفی بزنیم آن ها راضی به همکاری نمی شوند .
آن یکی می گوید چرا سرهنگ…… را نمی گویید که در ماموریت تصادف کرد و مرد آنوقت همسرش پول نداشت سنگ قبر برای شوهرش بگیرد و تا یک سال قبرش بی سنگ بود تا همکاران پول گذاشتند روی هم سنگ قبر آن بدبخت را خریدند .
یکی می گوید همسرم در قسمت…… نیرو هوایی کار می کند فقط ۱۲ بچه بین مسافران سوخت و صدایش را هم در نیاوردند ……………….
همینطور که می گویند صدای شیون چند نفر از پایین بلوک شنیده می شود همه هراسان به پایین می رویم .
تا از طبقهء …. به پایین برسیم زمان زیادی می گذرد ، وقتی می رسیم عده ای از خانمها را می بینیم که با هم حرف می زنند و گریه می کنند .
ز…… از آنان می پرسد چه خبر است؟
و آنها اسامی را پشت سر هم ردیف می کنند .. ….. افرادی که در بلوک ۵۲ سوختند و هیچکس به دادشان نرسید .
می پرسم از دیروز تا حالا چطور الآن خبر شدید؟
یکی می گوید : دیروز اینجا صحرای کربلا بود ، معلوم نبود چه کسی چه بلایی سرش آمده . …………
می خواهم خداحافظی کنم ، یکی می گوید : این را هم بنویس که این خانه ها را هم از صدقهء سر شاه داریم ! نور به قبرش ببارد ببین چه خانه های محکمی برایمان ساختند ، هواپیما با آن اصابت کرد و فرو نریخت !!!!!
می گویم چشم خواهم نوشت !!!!!!!!!
قدم بر می دارم که یکی به طرفم می آید و می گوید : به خدا خلبان فهمیده بوده هواپیما ایراد دارد و نمی خواسته پرواز کند اما او را به زور وادار می کنند….
پ. ن شهرک توحید منازل سازمانی نیرو هوایی ، دارای ۵۲ بلوک ۴/۹/۱۰هست که تعدادی ۶ واحده و بقیه ۴ واحده هستند . از درب پایگاه که وارد می شوی بلوک ۵۲ درست روبروی در قرار دارد .
در بخش: ملای حیله گر
06
Dec
2005
ترجمه: کون گوزو بهانهاش آدر جو است
این ضربالمثل را به همان شکلی که در زبان عامیانه (البته به لهجه شیرازی) متداول است را نوشتم. معنی آن درست همان کاری است که آقایان علما و سیاست مداران رژیم این روزها به آن عمل میکنند، به این معنی که وقتی گلاب به جمالتان میگوزند گناهش را به گردن آرد جو میاندازند، یعنی میگویند دلیل گوزیدنشان آرد جوی است که از آن نان پختهاند و آقایان خوردهاند یا گناه گوز خودشان را به گردن دیگران میاندازند.
اول گروگان گیری سفارت آمریکا به عنوان انقلاب دوم مطرح شد و کسانی که در اول انقلاب این عمل را انجام داده بودند به عنوان بهترین پاسداران انقلاب معرفی میشدند، حالا هم همین کار را اما در بین خودشان و در جامعه جو زده ایران انجام میدهند ولی همین که به روابط بینالمللی میرسند برای فرار از مشکلات چنین مواضعی، بهانه میآورند و طبق معمول گناه کون گوزوی خودشان را به گردن آرد جو میاندازند. وقتی احمدی نژاد انتخاب شد (یعنی با تقلب انتخابش کردند) بعد از انتشار عکسهایی از او در سفارت آمریکا بهانه آوردند که او در مساله گروگان گیری شرکت نداشته و الخ. در آن مقطع نه تنها مساله گروگان گیری یک حسن نبود که برعکس آقایان آنرا انکار کردند. حالا کاری به این موضوع نداریم که طرف در گروگان گیری شرکت داشته یا نه، مساله اصلی این است که این پدیدهای که اوایل انقلاب حسن به حساب میآمد و همه میخواستند خودشان را به طریقی به آن حرکت وصل کنند حالا چون منفعت ندارد یک مرتبه رئیس جمهور مکتبی خود را از آن مبرا میداند.
حالا هم که آقای رئیس جمهور دوباره دست گل به آب داده و هاله نور و از این دست اراجیف دور سرش مشاهده شده!! و پس از اینکه فیلم این خرافه پرستیها روی نت به دست همه رسیده و همه آن اراجیف را دیدهاند و یقینا همین روزهاست که دول قدرت مند این را بهانه قرار خواهند داد و ملت ایران را به عنوان مجانین معرفی خواهند کرد و شاید هم بهمین دلیل یک حکومت دست نشانده را با همکاری دول قدرت مدار در ایران برای اداره ما بگمارند، آقایان همه چیز را انکار میکنند و باز گناه کون گوزوی خودشان را به گردن آرد جو میاندازند. غافل از اینکه این بار همه با چشم خود کون گوزوی ایشان را دیدهاند و انکار دردی را از کسی دوا نخواهد کرد.
همین جا یادآوری کنم که در دوران جنگ هم آقایان از این دستاویزهای خرافی سوء استفاده میکردند، آنهایی که آن دوران را به یاد دارند میدانند که هر از چندی یک امام زمان سوار بر اسب سفید در جبهههای جنگ حق!! بر علیه باطل!! ظاهر میشد و کسانی از جمله همین احمدی نژاد را برای روی مین روفتن تشویق میکرد. بی خود نیست که آقای رئیس جمهور منتخب!! امروز این گونه نورها را دور کله مبارک میبیند! یقینا این روان پریشیهای امروز ایشان را باید در رابطه با زندگی آن دوران ایشان دید.
نتیجه عملی اینکه آقای رئیس جمهوری که قرار بود پول نفت را به سر سفره ملت بیچاره ایران بیاورد امروز پس از گذشت چند ماه تنها چیزی را که به سر سفره آورده کون گوزی آقایان است.
در بخش: سیاسی
04
Dec
2005
از روزی که رئیس جمهور هاله نور را دور کله مبارکش دید، بنده حقیر نگران ملت ایران شدم. البته نگران سلامت احمدی هم شدم ولی خوب این مشکل خود اوست و خانوادهاش، آنها باید هرچه زودتر وقتی اینگونه نورها را میدیدند او را به پزشک معرفی میکردند تا بلکه چاره درد بی درمان او کند.
حالا که نکردند و در نتیجه دکتر احمدی بجای مراجعه به دکتر به دفتر ریاست جمهوری رفت مشکل، مشکل همه ما میشود.
شاید بپرسید چرا این نگرانی امروز یک مرتبه گریبان حقیر را گرفت!؟ والله دروغ چرا تا قبر آ آ آ، راستش را بخواهید خواندن خبری از یک جای دیگر دنیا در باره نور و اینکه نور مربوطه در آن دیار (مغرب) دور سر دودول یکی از مسلمین منور و در نتیجه باعث مشکلاتی برای آن بیچاره مغربی شده مرا بیشتر نگران کرد.

بر اساس این خبر یکی از مسلمین که شباهت زیادی با احمدی خودمان البته از نظر روانی دارد، برای ورود به بهشت با طبر دودول مبارک خود را قطع کرده! باور ندارید خودتان خبر را بخوانید. خبر را هم نه آمریکا و نه انگلیس تولید کردهاند که بتوان به صحت آن شک کرد خبر را خبرگزاری مسلمین از داخل ایران گزارش کرده.
فکرش را بکنید این دفعه رئیس جمهور بخاطر اینکه توی سازمان ملل بود نور را دور کله بالایی خودش دید اگر یک روز خدای نکرده توی خانه در بغل خانم مبارکش وقتی که میخواهد از اون کارهای بد بد بکند یک مرتبه به سبک این مغربی بیچاره نور مربوطه را بجای اینکه دور کله مبارکش ببیند نور را دور کله دودول مبارکش ببیند. واقعا فکرش را کردهاید چنین تفکراتی چه به روز ملت بی چاره ما خواهد آورد.
تیتر روزنامهها و دیگر رسانههای خبری جهان را پس از چنین حادثهای را دارم از همین الان جلو چشمام میبینم.
واشنگتن پست: رئیس جمهور منتخب و محبوب ایران بخاطر مشاهد هاله نور دور کله دودلش با طبر دودول مبارک را قطع کرد.
لوموند دیپلماتیک: رئیس دولت ایران در حال مقاربت دودولش قطع شد.
رادیو بی بی سکینه: ملکه انگلستان با ارسال نامهای به خانم رئیس جمهور ایران مراتب تسلیت خود را بخاطر قطع دودول احمدی ابراز داشت.
رادیو فردا: براثر انفجار یک بمب اتمی دودول رئیس جمهور ایران قطع نخاع شد. متخصصین اتمی قطع نخاع را بخاطر هاله نور اتمی تشخیص دادهاند.
واشنگتن تایمز: دودول رهبر تروریستهای ایران در یک انفجار اتمی قطع شد.
البته هنوز وقت نکردهام همه تیترهای خبری مربوط به دودول رئیس جمهور محبوب را مرور کنم، به امید اینکه دوستان وبلاگ نویس کمک کنند و تیترهای مربوطه را پس از مرور برایم ارسال کنند حتما در زیر همین مطلب منعکس خواهم کرد.
در بخش: طنز
03
Dec
2005
به گفته وكیل مدافع وبلاگ نویس دربند، مجتبى سمیعى نژاد هیات تشخیص دیوان عالی كشور دو سال حبس وی به اتهام توهین راتایید كرده است. جرم مجتبى سمیعى نژاد نوشتن دروبلاگ شخصی و بیان دیدگاه هایش است . اما با او همچون جنایت كاران رفتارمیشود و بادست وپای در زنجیر به دادگاه واتاق ملاقات زندان آورده میشود.
تایید حكم دوسال حبس برای مجتبی سمیعی نژاد به جرم وبلاگ نویسی یكی دیگر از موارد آشكار نقض حقوق بشر و آزادی بیان در ایران است.
كانون وبلاگ نویسان ایران (پنلاگ) تایید حكم قرون وسطایی زندان به جرم بیان عقیده برای مجتبی سمیعی نژاد را محكوم میكند و پیرو بیانیههای پیشین همچنان از حق آزادی بیان مجتبی سمیعی نژاد وسایر وبلاگ نویسان پشتیبانی کرده؛ همهی آزاد اندیشان را به حمایت از آنها فرامیخواند
كانون وبلاگ نویسان ایران(پنلاگ) از عفو بینالملل و صلیب سرخ و دیگر مقامات بینالمللی میخواهد که هر چه سریعتر هیئتی را برای رسیدگی به وضعیت مجتبی سمیعی نژاد و دیگر وبلاگ نویسان در بند وزندانیان سیاسی به ایران ارسال کنند وآزادی بی قید و شرط همه زندانیان سیاسی و وبلاگ نویسان را از دولت ایران خواستار شوند.
کانون وبلاگ نویسان ایران(پنلاگ)
در بخش: آزادی بیان
01
Dec
2005
اینکه دولت مردان ایرانی بی سواد هستند بر کسی پوشیده نیست ولی اینک که آقایان معنی حرفهایی را هم که میزنند ندانند بعید به نظر میآید. دلیل این ادعا خبری است که امشب در سایت پیک ایران خواندم اصل خبر را بخوانید و اگر شما از این خبر برداشت دیگری نکردید! در تیتر خبر آقای فرمانده کل سپاه میفرمایند “سیاستمداران نادان به امنیتی شدن کشور معتقدند” و بلافاصله در همان خبر ایشان میفرمایند “هرگاه رئیس جمهور، دولت و وزارت کشور از ما کمکی بخواهند ما خود را موظف میدانیم که در حمایت از دولت خدمتگزار به آنان یاری برسانیم.” معنی این جمله ایشان مگر غیر از این است که ایشان با تقاضای دولت حاضرند بلافاصله فضای کشور را امنیتی پلیسی کنند؟ یا بنده حقیر بخاطر دوری از ایران فارسی را خوب درک نمیکنم یا اینکه آقای سردار معنی حرفهایی که میزنند را نمیفهمند. این هم اصل خبر خود قضاوت کنید:
فرمانده کل سپاه : سیاستمداران نادان به امنیتی شدن کشور معتقدند
خبرگزاری آنا : سردار رحیم صفوی در حاشیه معارفه سردار ذوالقدر به عنوان معاون امنیتی و انتظامی وزیر کشور گفت: سیاستمداران احمق به امنیتی شدن فضای کشور اعتقاد دارند.
به گزارش خبرنگار آنا، فرمانده کل سپاه در جمع خبرنگاران اظهار داشت: تا جایی که بتوانیم در امر توسعه امنیت پایدار به وزارت کشور و دولت کمک خواهیم کرد.
رحیم صفوی افزود: هرگاه رئیس جمهور، دولت و وزارت کشور از ما کمکی بخواهند ما خود را موظف می دانیم که در حمایت از دولت خدمتگزار به آنان یاری برسانیم.
در بخش: سیاسی
30
Nov
2005
میدونید آدم ایرونی نمیدونه باید در این روزگار گریه کنه یا بخنده! شاید باید برای اوضاع مخصوص ما ایرونیها یک احساس به احساسهای موجود در بشر افزوده شود. آره درست خوندید باید دنیا و زندگی رو برای ما ایرونیها به شکلی دیگر طراحی و تعریف کرد.
اول داستان سگی بود که به حرم امام رضا پناه برده بود! برای چی!؟ من چمی دونم، خدای احمدی نژاد باید پاسخگو باشه نه من، به من چه! این که مینویسم امام رضا امر برتان مشتبه نشه ها! این یارو امام من نیست ها! خُسن آقا به این اراجیف اعتقادی نداره، فقط خواستم برای اینکه مشکلی به مشکلات ملت بیچاره ایران نیفزایم از همان واژهها و معیارهای شناخته شده استفاده کنم. یا به قول معروف در مثل مناقشه نیست.
داشتم میگفتم، اول سگ به امام رضا پناه میبره، بعد در مرحله بعدی رئیس جمهور به دنیای تخیل پناه میبره، یا همان حالتی که ایشان داخل نور میشود و الخ. نخند آقا! گریه کن! این وضع گریه داره نه خنده! یا شاید باید هرچه زودتر دست به کار شد و یک احساس دیگر برای خودمان تعریف کنیم تا بتونیم در این حالاتی که در چنین شرایطی به ما ایرونیها دست میده به اون حالت دچار شیم! چون در چنین شرایطی گریه آور نه خنده مجاز است و نه گریه. هم زمان از خنده به خودمان میشاشیم چون این وضع همزمان خنده آور است. برگردم به باقی ماجرا تا قطار من هم از خط خارج نشده. میگفتم: اول سگ به حرم پناه میبره، بعد رئیس جمهور به نور پناه میبرد (ببخشید منظورم تخیل بود) و حالا دو روزنامه همراه با دو روزنامه نگار با هم در افتادهاند که آیا سگ به حرم رفته یا نرفته! یکی میگه سگ به حرم نرفته و این کار اینگلیساست اون یکی میگه، جیش داری سگ به حرم رفته و حتی نماز میت هم خونده! زکی! حالا که همچین شد من با استفاده از تخیل خودم بجای سگ رئیس جمهور را میفرستم برود حرم چه فرقی می کنه سگ بره حرم یا رئیس جمهوری تازه با این کار نه سیخ میسوزه نه کباب! خوشتان آمد!؟
راستی چی شد؟ عجب خرتوخری شد به خدا! این خدایی که نوشتم خدای این احمقها هست ها یک وقت خیال برتان ندارد ها! چون خُسن آقا به این کس شعرها باور نداره. آدم باید مشنگ باشه که این جفنگیات را بپذیره، مگه نه؟
در بخش: طنز