25
Oct
2007
با تحریمهای جدیدی که آمریکا امروز اعلام کرد و از همه مهم تر تاکید بر این جمله که (دولت آمریکا سپاه پاسداران را “اشاعه دهنده سلاح های کشتار جمعی” دانسته و نیروی قدس این سپاه را “حامی تروریسم” اعلام کرده است. منبع: بیبیسی)، عملا با این جملات آمریکا به ایران اعلام جنگ داده است. هرچه سعی کنیم این جملات را در لفافههای دیپلماتیک و زیبا بسته بندی کنیم باز در ماهیت آن تغییری حاصل نمیشود. این جملات به شکلی دیپلماتیک و مخفیانه دارند به دنیا میقبولانند که حکومت ایران یک حکومت تروریستی است و بعد تر با بازی های سیاسی و حقوقی عملا شروع جنگ را غیر قابل بازگشت خواهند کرد. تعبیری دیگر از این جملات نمیتوان ارائه داد، اگر چنین کنیم تنها خود را فریب دادهایم. دلیل آن هم بسیار ساده است. آمریکا قبلا بعد از واقعه 11 سپتامبر به همه نیروهای تروریستی اعلام جنگ داده بود. این بار آمریکا با قرار دادن نیروی قدس در لیست نیروهای تروریستی و متهم کردن سپاه پاسداران به اشاعه دهنده سلاح های کشتار جمعی عملا با ایران وارد جنگ شده. یا آمریکا معنی این اقدام خود را نمیداند که بعید به نظر میآید، یا اینکه میدانند و عملا میخواهند بی سر و صدا به ایران اعلام جنگ بدهند و روزی که یک مرتبه نیروهای ضربتی خود را فرستادند روی ایران، همه را غافلگیر کنند و اگر کسی هم اعتراض کرد باز با زبان دیپلماتیک بگویند، که نیروی سپاه پاسداران یک نیروی تروریستی است و عملا آمریکا و متحدانش با این نیروها در جنگ هستند. حالا باید دید عکسالعمل ایران در مقابل این عمل چه خواهد بود. آیا رژیم باز هم به تحریکات خود در عراق و افغانستان ادامه خواهد داد و اسرائیل را روزانه تحدید به نابودی خواهد کرد، یا جام زهری دیگر را سر خواهند کشید و مجددا به باج دهی روی خواهند آورد.
البته به نظر من دومین گزینه محتملتر بنظر میآید، چه حکومت آخوندی تنها برای ملت بیچاره ایران است که شاخ و شانه میکشد و عملا دیدهایم که در مقابل نیروهای خارجی مثل سگی میماند که تنها تا زمانی که سنگی به طرفش پرتاب نکردهاند واق واق میکند، ولی همین که سنگی برداشتی دمش را لای پایش میگیرد و راهش را میکشد و میرود.
آخوندها به صورت عملی دیدهاند که آمریکا در دو جنگ قبلی با افغانستان و عراق شوخی نکرد و عاقبت رژیمهای هر دو را سرنگون کرد. یقینا آخوندها با اینکه زیاد هارت و پورت میکنند میدانند که این تو بمیری از آن تو بمیریها نیست و این بار چنان جُل و پلاس آقایان را بیرون خواهند ریخت که دیگر حتی نشانی هم از آنها در تاریخ باقی نماند.
تنها بیچارگی ما در این است که با این درگیریها، تنها ملت بیچاره ایران است که در این ماجرا آسیب فراوان خواهد دید.
در بخش: بحران اتمی، جنگ
20
Oct
2007
امروز صبح داشتم برای خنده یک داستان کوتاه مینوشتم. وقتی تمام شد، میخواستم مثل همیشه که از این جفنگیات را راهی سطل آشغال میکنم، این یکی را هم به سطل آشغال پیسی بفرستم که یک مرتبه برخوردم به این خبر “علی لاریجانی استعفا داد“. پس این شما و این هم اولین داستان کوتاه خُسن آقا!
صدای زنگ تلفن
* سلامون علیکم … بفرمایید! جناب عالی!؟
– علی هستم
* کدام علی!؟
– علی ل.
* سلام علیکم آقای مهندس! پارسال دوست امسال آشنا! چطور شد که احوال مارو گرفتید!
– امر مهمی پیش اومده میخواستم اجازه بگیرم یک توک پا بیام خدمت شما.
* خوب بفرمایید چه امر مهمی است که این همه شما در زحمت افتادهاید!؟
– نمیتونم از پشت تلفن توضیح بدهم حتما باید حضوری خدمتون عرض کنم.
* خوب میتونیستید از منشی دفتر وقت بگیرید
– نه نمیشه خیلی مهم هست و حتما باید بدون دخالت دیگران این مساله رو مطرح کنم، هیچ کس دیگری هم بناید از این موضوع با خبر بشه.
* شنبه آینده بعد از ساعت 7 شب تشریف بیارید منزل.
– نه نه نمیشه حتما باید امروز یا فردا شما رو ببینم.
* این مساله تا این اندازه مهم هست که شما این همه عجله دارید!؟
– آره مساله مرگ و زندگی است!
* خوب امروز بعد از شام خوبه!؟ آخه شام یک جایی دعوت هستم که حتما باید برم.
– اشکالی نداره فقط هیچ کس نباید در جریان این ملاقات قرار بگیره مساله خیلی مهم هست.
* اشکالی نداره ما به راز داری عادت داریم
ساعت 10 شب. صدای زنگ در.
* سلام علی آقا! خوش آمدید بیاید داخل، سلام آقا صادق شما خوبید!
سلامون علیکم حاج آقا
* بفرمایید از این طرف، طبقه دوم بهتره تا کسی مزاحم نشه.
– حتما! حتما!
در بین راه به طبقه دوم صاحب خانه در گوشی به علی: مگه شما نگفته بودید که مساله رو کس دیگری نباید بدونه پس این حاج آقا صادق چه صیغهای است!؟
– نگران نباشید آقا صادق در جریان هستند.
پس از ورود به اطاق پذیرایی صاحب خانه رو به علی
* خوب بفرمایید چه امر مهمی بود که این همه با عجله میخواستید منو ملاقات کنید.
– راستش از پریروز که با ولادیمیر ملاقات داشتم، میخواستم با شما تماس بگیرم، مساله بسیار حیاتی مطرح شده. متاسفانه تماس با شما تا امروز صبح میسر نشده بود، تا اینکه امروز صبح آقا صادق شماره این یکی تلفن همراه شما را به من داد، من نمیدونستم که شما چند تا تلفن دارید.
* این یکی تلفن برای کارهای خصوصی است، به همین خاطر شماره اینو در اختیار همه نمیزارم.
– راستش همسایه شمالی خبر داده که وضع بسیار خطرناک شده و دیگر اونها هم حاضر نیستند به حمایت خودشون ادامه بدن و میگن که اگر تغییرات مورد نظر آمریکاییها انجام نشه کل منطقه به آتش کشیده میشه. با وضع پاکستان، عراق و افغانستان و اگر ایران هم وارد چنین ماجرایی بشه، امنیت اونها به خطر میفته، به همین خاطر راه کاری رو ارائه دادن که گویا آمریکاییها هم با اون موافق هستند. این شتاب سرسام آور سیاسی روسها رو شدیدا نگران کرده.
* نظر آقا در این باره چی هست!
– آقا در جریان نیستند، مساله اصلی ایشان هستند. روسها پیشنهاد دادند که ایشان هم مثل یاسر باید هر چه زودتر از دور معادلات خارج بشن و آمریکاییها هم این راه کار رو ترجیح میدهند، فقط میخواهند مطمئن شوند که بعد از خارج کردن آقا از دور، وضع کنترل شده پیش بره و باعث فرو ریزی نشه. نظر آمریکاییها هم بیشتر به شماست که بتوانید بحران را کنترل کنید.
صاحب خانه با شکاکی:
* خوب روسها چرا خودشان مستقیم تماس نگرفتند، تازه منافع اونها در این معامله چی هست!؟
– از آن میترسیدند که مسائل برملا شود به همین خاطر مرا در جریان گذاشتند، در ضمن منافع روسها در این هست که تشنج در منطقه بیشتر نشه چون وضع تا همین حد هم زیاد متشنج شده.
* پس این وسط آقا صادق چکاره هستند این وسط!؟
– آقا صادق از خودمان هست، برای مراحل اجرایی ایشان باید در جریان باشند.
* خودمان! منظورتان از خودمان چه کسانی هستند!؟
– نگران نباشید همه این مسائل را بعدا متوجه خواهید شد.
* کدام مسائل را!؟ من بدون آگاهی از همه جوانب وارد این بازی های خطرناک نمیشوم
– بازی خطرناکی نیست حداقل برای شما، آنها فقط از شما این را میخواهند که خلا موجود را بعد از خروج آقا پر کنید، تمام مراحل دیگر را روسها خودشان به اجرا خواهند گذاشت…
در بخش: سیاسی
18
Oct
2007
یه یارویی رو میشناسم که هر وقت میبینمش یک چند دقیقهای گیر میدهم به دین اسلام اش و بعد هم طرف شدیدا گیج و مبهوت متفکر در تفکرات کفر آمیز میرود پی کارش.
دیروز بهش میگم: آقا اگر شما بجای ایران در بورکینافاسو یا ساحل عاج یا چمیدانم یک جهنم دره دیگری به دنیا آمده بودید مذهب تان امروز چی بود!؟
بی درنگ جواب میدهد اسلام!
سوال میکنم: دهه! پس اگر شما در ایران به دنیا نیامده بودید امروز کافر بودید!؟
گیج و مبهوت سوال میکند چرا کافر، مگر بورکینافاسو مسلمان نیستند!؟
بهش میگویم آخه در آن سوی دنیا ادیان دیگری حکم فرما ست و در آنجاها اسلام کفر محسوب میشود و مسلمین کافر! همچین هاج و واج نگاهم میکند، تو گویی که جن دیده باشد!
میگوید: کفار فقط به غیر مسلمانها گفته میشود.
از او میپرسم با این حال اگر شما آنجاها به دنیا آمده بودید از کجا این دین کج و معوج را پیدا میکردید!؟ آخه آنجاها که آخوند وجود ندارد که شما را به اسلام عزیز رهنمون فرماید!
بیشتر گیج میشود و دمش را میگذارد روی کولش و میرود.
در بخش: نقد اسلام
17
Oct
2007
چند مدت پیش قبل از اینکه کاسترو تلنگش در برود، به رژیم آخوندی هشداری داد که پر بیراه نبود. کاسترو به سردمداران حکومت آخوندی هشدار داد که به روسیه نمیتوان اعتماد کرد و در حساس ترین موقع خنجر را از پشت دریافت خواهید کرد. آقایان اما گویا یادشان رفته که درست همین چند ماه پیش بود که روسیه همراه با دیگر اعضای شورای امنیت رای به این دادند که ایران باید غنی سازی اورانیوم را متوقف کند یا منتظر عواقب وخیم تری باشد. همان روزها هم رژیم آخوندی روی روسیه و چین حساب باز کرده بود و به این امید بسته بود که با وتوی این دو عضو شورای امنیت از دامی که برایش چیدهاند فرار کند، ولی دیدیم که باز هم ملاهای از همه جا بی خبر در دام سیاست بازیهای روسیه افتادند و یک قدم دیگر به پرتگاه نزدیک تر شدند.
حالا نیز دوباره دارند همان فریبهای روسیه را میخورند و به گمان خودشان چون پوتین به تهران آمده و قول و قرارهایی گذاشته، پس با دیگر اعضای شورای امنیت همراهی نخواهد کرد. این خط و این هم نشان، این سطور را در حافظه خود ثبت کنید تا بعد تر ببینید که حق با من بود یا با سیاستمداران عقب افتاده آخوندی. این بازی روسیه هم مثل بازیهای دیگر و پیشین برای این است که از هر دو طرف دعوا امتیازهایی بگیرد و عاقبت پس از امتیاز گیری خنجر را مجددا تا دسته در پشت سیاستمداران آخوندی فرو کند. آقایان فراموش کردهاند که کاسترو سالهاست که با روسها هم خوابگی داشته و بازیهای سیاسی آنها را میشناسد. این یک بازی سیاسی است و یقینا همه طرفهای درگیر دنبال منافع خود هستند. امروز پوتین با این ادا و اطوارها میخواهد موضع خود را در مناقشه دریای خزر مستحکم کند و مقداری هم قرار دادهای نان و آب دار با ایران ببندد و بعد وقتی خرش از پل گذشت آنوقت بازی واقعی را ارئه دهد.
درست مثل زمانی که ملاها سنگر به سنگر در جنگ ایران و عراق عقب نشینی کردند و دست آخر هم خمینی دلقک جام زهر را سر کشید. این بازی سیاسی هم یقینا از همان نوع است، صبر کنید و ببینید چه زمانی جام زهر را دست خامنهای بدهند.
در بخش: بحران اتمی، جنگ
13
Oct
2007
دیدم اکثر وبلاگ نویسهای داخل ایران از سریالهای (دو ریالهای) تلهویزیونی در ایران مینویسند، من هم برای اینکه از دیگران عقب نیفتم، تصمیم دارم امروز از یکی از این سریالهای تلهویزیونی نروژی بنویسم.
این برنامه را به زبان نروژی (Skal vi danse) نامگذاری کردهاند که نسخه خارجی آن shall we dance نام دارد.
این برنامه یک مسابقه رقص است که شرکت کنندگان آن از میان شخصیتهای شناخته شده نروژی انتخاب میشوند، و پارتنر رقص این مشاهیر هم بسته به جنس آنها رقاصههای حرفهای زن یا مردی هستند که مسئولین برنامه برای این مشاهیر انتخاب میکنند تا مربی و پارتنر رقص شرکت کنندگان باشند.
معمولا شرکت کنندگان رقص بلد نیستند، یا حداقل در حد حرفهای بلد نیستند و در این مدت چند هفته که این برنامه برقرار است، به مرور زمان رقصهای مختلفی را آموزش میبینند و هر هفته به نمایش میگذارند و داورانی هم که در برنامه حضور دارند رقصها را داوری میکنند و در آخر هر برنامه هم رای گیری میشود و هر هفته یکی را از بازی اخراج میکنند تا شب آخر که یک زوج رقاص برنده نهایی میشوند.
مشخصه سریال امسال این برنامه این است که یک آقایی (شاید هم خانمی) در این دوره شرکت کرده که ترانسوستی (transvestite) است (transvestite = کسی که به شکل و شمایل جنس مخالف لباس میپوشد) از همه جالبتر اینکه این آقا خود یک سکس ولوگ (sexolog) شناخته شده است. در برنامه هفته گذشته این سریال این آقا چنان شورش کرده بود، که صدای داوران را هم در آورد و به او بصورت سربسته گفته شد که ایشان چون در نقش مرد در این برنامه حضور دارد، نباید زیاد رفتار زنانه در رقصها از خود نشان بدهد. اعتراض این داوران بر این بود که در رقصهای لاتین (رقصهای آمریکای جنوبی) معمولا نقش مرد و زن بسیار از هم متمایز است، در نتیجه رقاصهها هم چه مرد و چه زن و چه transvestite باید بر همین روال رقص را اجرا کنند.
وقتی این صحنهها را میدیدم بی درنگ در نظرم تصاویر دیگری نقش میبست. با خودم فکر میکردم، مثلا اگر در ایران بخواهند چنین برنامه تلهویزیونی را تهیه کنند چه صحنههای جالبی که بوجود نمیآید!
مثلا فرض کنید در برنامه امسال مجری برنامه شرکت کنندگان را به این ترتیب معرفی میکند:
آقایان:
سید علی خامنه ای دامن افاضاته
سید حسین شریعتمداری روزنامه نگار
سید محسن کدیور استاد دانشگاه
سید مصطفی تاج زاده (بیکار!)
سعید حجاریان شهید نیمه جان
خانم ها:
سیده عشرت شایق نماینده مجلس
سیده فاطی رجبی مفسر سیاسی و همسر الهام
سیده معصومه ابتکار (شغل نامعلوم! گفته میشود در کار کشت سبزیجات است)
چون شناخت چندانی از هنرمندان رقاص داخل ایران را ندارم، انتخاب این لیست را به عهده بچههای داخل میگذارم.
نوع رقصهایی که باید اجرا شود را هم خودتان زحمت بکشید. البته فراموش نکنید رقصها نباید از بین رقص های کفار انتخاب شود و همگی باید ایرانی یا اسلامی باشد، مثل قر کمر یا باباکرم و الخ.
دوتا از داوران را خودم میخواهم انتخاب کنم، بقیه را شما انتخاب کنید.
رئیس داوران غازی مرتضوی
داور دوم غازی حداد
در بخش: طنز
11
Oct
2007
از امروز صبح وقتی که در وب سایت خبرگزاری ملاها “فارس نیوز” خواندم که آقایان تصمیم دارند روی برنده شدن خانم دوریس لسینگ مانور بدهند (حساب باز کنند)، نمیدانم باید به حال ملت ایران گریه کنم یا به ریش ملاها بخندم.
میدانید با اینکه همگی آگاهیم که رژیم آخوندی یعنی رژیم وقاحت، رژیم بی شرمی، رژیم بی ریشه گی، و بطور کلی رژیم کثیف جمهوری اسلامی، با این حال هر بار که اینها چهره دیگری از خود را به نمایش میگذارند باز متوجه میشویم که اینها هنوز از وقاحت و بیشرمی، چیز بیشتری در چنته دارند، فقط باید بیشتر این رژیم دوام بیاورد تا ما به وقاحت هرچه بیشتر آنها پی ببریم.
حالا بخوانید و بخندید به وقاحت ملاها:
خبر اول:
زندگینامه «دوریس لسینگ» برنده کرمانشاهی نوبل ادبیات 2007
خبرگزاری فارس: سرانجام پس از 107 سال آکادمی نوبل جایزه ادبیات خود را به نویسندهای كه در ایران متولد شده است، اهدا کرد.
خبر دوم:
سکوت خبرگزاریهای بینالمللی به دلیل ایرانیالاصل بودن «لسینگ»
خبرگزاری فارس: در حالیکه خبرگزاریهای بینالمللی ساعتی قبل از احتمال برنده شدن یك نویسنده آمریکائی به عنوان مهمترین نامزد نوبل ادبی امسال خبر میدادند، با برنده شدن «دوریس لسینگ»، ایرانیالاصل بودن وی را مسکوت گذاشتند.
رژیمی که با نویسنده، روزنامه نگار، هنرمند، شاعر و بطور کلی با هر چه اثری از انسانیت دارد در ستیز است، رژیمی که در دوران ننگین 28 سالهاش بیشتر از چنگیزخان مغول و هیتلر با فرهنگ، ادب و هنر و هرچه اثری از انسانیت دارد با تمام قدرتش جنگیده و خصومت ورزیده، حالا یک مرتبه یک نویسنده انگلیسی را تنها بخاطر اینکه در ایران به دنیا آمده “ایرانی الاصل” میخواند و با وقاحت وارد بازی سیاسی میشود تا از هرچه در دنیا به عنوان پدیدههای انسانی است برای خود تبلیغات دست و پا کند.
شاید بد نباشد به آقایان بیسواد مسئول خبرگزاری دولتی فارس گوشزد کنیم که خانم دوریس لسینگ بیشتر از هر چیز برای آثار فمینیستی اش شناخته شده است، همان چیزی که ملاها در این 28 سال دوران ننگینشان با آن ستیزه کردهاند.
یکی از منتقدین ادبی نروژی امروز در یکی از روزنامههای نروژی نوشته بود که دوریس لسینگ بسیار نوشته، ولی تاثیری که او با کتاب (The Golden Notebook) بر وضعیت زنان گذاشت از همه شاخصتر است. به سخنی ساده خانم دوریس لسینگ همان کسی است که اگر در ایران زندگی کرده بود، یقینا در دوران ننگین حکومت آخوندی یا سر به نیست شده بود، یا در بهترین حالت از دست این رژیم دق مرگ شده بود
فقط جهت اطلاع آنهایی که در ایران و زیر نفوذ حکومت ملاها زندگی میکنند و شناختی از دوریس لسینگ ندارند توضیح بدهم که این خانم لسینگ از پدر و مادر انگلیسی به دنیا آمده و ایرانی الاصل نیست، تنها در ایران بدنیا آمده است، و حالا رژیم ملاها می خواهد ایشان را هم به نفع خود مصادر کند (به زبان ساده تر میخواهند ایشان را هم ملا خور کنند).
در بخش: ملای حیله گر
09
Oct
2007
صبح زود از خواب بیدار شدم رفتم سراغش، میبینم داره آروم و با متانت نوای گوش نوازش رو در فضا پراکنده میکنه. داشت به آرومی قلپ … قلپ … قلپ … قلپ میکرد. میگیرم چند تا تکون محکم بهش میدم و با نرمی میزارمش سر جاش. یک مرتبه مثل اینکه عصبانی شده باشه شروع می کنه به فریاد قلپقلپقلپقلپقلپقلپ سر دادن. به خودم میگم عصبانیش کردی ها! ببین چه سر و صدایی از خودش در میآره!
روز شنبه انگورهای باغچه رو کندم و همون روز ریختم توی خُم شراب تا شراب سال رو ازش بگیرم. از امروز صبح میدونستم که موقع قلپ قلپ کردنش هست. وقتی رفتم سراغش دیدم درست مثل اینکه ساعت شماطه دار داره، سر ساعت فعالیتش رو شروع کرده و معمولا باید امروز و فردا اوج شور و شوقش رو مشاهده کنم.
با وضع آب و هوای امسال توی این اسلو خراب شده، هیچ امیدی به نتیجه کار ندارم ولی باز هم از رو نمیرم و مثل هر سال شراب سازی را راه انداختم.
امروز روزی است که چه گوارا کشته شد (9 اکتبر 1967). چند مدت پیش مطلبی رو در باره یک کتاب جدید (Che: La Vida Por Un Mundo Mejor) که در باره زندگی چه نوشته شده میخوندم، در اون مطلب خوندم که آقای چه برخلاف باور عدهای (از جمله خود من) و برخلاف باورهای همه آنهایی که به چه اعتقاد داشتند (تقریبا تمام انقلابی های سالهای 50 تا 90 میلادی)، انسانی بوده مثل همه دیکتاتورها و حتی در مقایسه با فیدل کاسترو، بسیار قصی القلب تر و خونریز تر و حتی گفته میشود دلیل جدایی فیدل کاسترو از او هم همین مساله بوده. زیرا فیدل کاسترو بیشتر به یک انقلاب ملایم اعتقاد داشته و در عوض چه گوارا انقلاب رو به معنی واقعی کلمه اون میخواسته، یک چیزی مثل احمدی نژاد خودمون. یادتون میآد روزهای قبل از انتخابات ریاست جمهوری آخوندی و آن داستانها که از آقای احمدی نژاد منتشر میشد که میگفتند او یک تیر خلاص زن بوده و الخ. در مورد چه هم همین مطالب در این کتاب گفته شده. اگر وقت کردم باید این کتاب رو حتما بخونم، تا ببینم که به چه ایدهآلهایی دل خوش کرده بودیم. گفته میشه که اکثر آنهایی که قهرمان میشن یکی از دلایل آن این است که کشته میشوند و اگر زنده بمانند، چنان در زندگی خود گند خواهند زد که از درجه قهرمانی سقوط کنند، مثل همین خمینی خودمان. اگر او هم مثلا در بحبوحه انقلاب 57 کشته شده بود یا به شکلی به درک واصل شده بود یقینا امروز یک بتی میشد برای همه گدا گشنههای جهان اسلام.
اگر کتاب در دسترستون نیست میتونید یک نقد (Review) کوچکی که بر این کتاب نوشته شده رو در این آدرس بخونید (البته به زبان انگلیسی).
پایان بازداشت سگها
این هم تیتر خبری است که رادیو فردا در رابطه با آزد کردن سگها از بازداشت در بازداشتگاه سگها خبر میدهد. پس باید نتیجه گرفت که امام امت سگها را میخواهد ول کند و برعکس ملت را در بند نگاه دارد.
حتما امام امت به این نتیجه رسیده که سگ را رها کردن برای پاسدارها و گزمههای حکومتی خطری ایجاد نمیکند و حتی بیضه اسلام هم به خطر نمیافتد، ولی اگر ملت را رها کند، ممکن است این سگها آسیب ببینند. تازه با آزاد کردن این یکی سگها یقینا میتواند آنها را با این سگها جفت بزند و توله سگهای ملوسی پرورش دهد.
در بخش: گوناگون