27
Apr
2008
در انتخابات قبلی ریاست جمهوری هنگامی که اسهال طلبان شکست سختی خوردند، بعضی از حضرات به درستی تحریم کنندگان را مسئول شکست خود دانستند و هزار و یک بد و بیراه نثار تحریم کنندگان کردند. چیزی را که آن زمان حضرات درک نکردند و هنوز هم درک نکردهاند، این مساله بود که آن دو دورهای که مردم پای صندوقهای رای رفتند و به خاتمی کلاش رای دادند، مردم به این امید بودند که با این وسیله بتوانند حکومت آخوندی را به عقب برانند یا حداقل تا حدودی این توحش افسار گسیخته را کنترل کنند تا بتوان به مرور زمان حکومت را اصلاح کرد. وقتی که ملت دریافت که آخوند اسهال طلب با آخوند اصولگرا فرق چندانی با هم ندارد، دیگر حاضر نشدند به هیچ کدام از آنها رای بدهند و همین شد که نتیجه انتخاباتهای بعد از آن دو دوره، روز به روز از تعداد رای دهندگان کاسته شد و یقینا در آینده نیز آمار شرکت کنندگان کمتر هم خواهد شد. بطور کلی در تمام این چند انتخابات بعد از دوران خاتمی، دیگر این رژیم نتوانست مردم عاصی شده از حکومت را بسیج کند و در بهترین حالت تنها میتوانند نیروهایی را بسیج کنند که به طریقی نان خور رژیم هستند.
اسهال طلبها در این چند انتخابات گذشته استدلالهای دیگری هم برای شکست خود داشتهاند، از آن جمله میفرمایند که تائید صلاحیت نشدن فلهای نمایندگانشان باعث این شکستها شده، چیزی را که نمیتوانند توضیح بدهند و توجیهی برای آن پیدا کنند، این مساله است که چرا حتی این نمایندگان از فیلتر گذشته هم هیچ کدام حتی به اندازه مقام آخر منتخبین هم رای نمیآورند و اغلب در ردههای آخر قرار میگیرند.
بعد از این، یا اسهال طلبان هم باید از مدار بسته حاکمیت خارج شوند و به جرگه براندازان بپیوندند یا از صحنه رقابت بطور کلی حذف شوند، راه دیگری برایشان باقی نمانده.
در بخش: انتخاباتی
21
Apr
2008
وقتی اسهال طلبها قدرت را بدست گرفتند، به مرور زمان قدرت باعث شد که آن انسجام اولیه این گروه را روز بروز متزلزلتر کند و این گسست روزی کار را به جایی رساند که مشارکتیها دیگر چشم دیدن دار و دسته شیخ کروبی را نداشتند و دار و دسته کروبی میخواستند سر به تن مشارکتی ها نباشد. تازه در داخل این دو گروه هم بین خودشان دو دستگی بلکه چند دستگی به مرور زمان جایگزین همبستگی و اتحادشان شد.
روزی که دار و دسته نقطه مقابل اسهال طلبها موفق شدند هم مجلس و هم پست ریاست جمهوری را بدست بیاورند، در مطلبی نوشتم که دیری نخواهد پائید که این گروه هم شقه شقه خواهد شد.
به میمنت و خوشی، امروز انشقاق نوید داده شده بین این گروه هم با شدت و حدت بیشتری از انشقاق اسهال طلبها رو به گسترش است. نامه نگاریهای حداد عادل و احمدی نژاد دارد کم کم کار خودش را میکند و آن غدههای انشعابی که قبل از انتخابات مجلس سر باز کرده بود کم کم دارد جان این اتحاد و گروه را هم میگیرد.
حالا باید منتظر انتخابات ریاست جمهوری آینده شد، تا این انشعابات باز هم بیشتر تکرار شود و دیری نخواهد گذشت که هر آخوندی و هر سید ریشداری برای خودش ادعای ریاست و سروری داشته باشد، از آن نقطه به بعد تازه داریم میرسیم به جاهای بسیار حساس و لذت بخش فروپاشی. درست مثل همان اتفاقی که برای بلوک شرق افتاد و روسیه با آن همه عظمتش را فروپاشید، جمهوری تو خالی آخوندی هم آیندهای نه چندان بهتر خواهد داشت.
به امید آن روز
در بخش: سیاسی
17
Apr
2008
در بخش: طنز
13
Apr
2008
سالهاست ملت نروژ در فکر ساختمان یک اپرای جدید بودند. در این دیار به علت وجود حکومتی دموکراتیک همه مسائلی که از اهمیت ملی برخودار است پروسس آن سالها طول میکشد. یادم نمیاید چه زمان تصمیم به ساختن اپرا گرفته شد، ولی باور کنید سالهای زیادی از آن تاریخ گذشت تا اینکه عاقبت دیشب اپرای اسلو افتتاح شد.
4 میلیارد کرون نروژ (700 میلیارد تومان خودمان) خرج ساختمان آن شده، باور بفرمایید با اینکه چندان مشتاق اپرا نیستم ولی با کمال میل خواهان اتمام این پروژه عظیم ملی بودم. از ماه ها پیش ملت نروژ در پوست خود نمیگنجیدند و از پیر و جوان، گدا و دارا همه منتظر خاتمه ساختمان آن بودند.
عاقبت امشب افتتاح شد و چه جشنی! باور بفرمایید اکثریت مردمان نروژ از فقیر و غنی امشب در برابر تلویزیون میخکوب شدند تا جشن افتتاح اپرا را به صورت زنده ببینند.
این یک پروژه نروژی است، در مقابل در ایران ما هم جمکران میسازند تا ملت ماتم زده ایران را بیشتر به شیون و زاری کردن تشویق کنند.
بخش بالای مطلب را دیشب نوشتم بی آنکه از انفجار دیروز شیراز خبر داشته باشم، گویا یک نوع تله پاتی در کار بوده که دقیقا دیشب به این مساله پرداختهام! حسینیه ساختن ملت ایران تنها مختص داخل ایران نیست، از بعضی از دوستان که مقیم آمریکا هستند هم شنیده بودم که در آنجا هم بعضی ایرانیها حسینیه ساختهاند و بساط گریه و زاری را به آمریکا هم گسترش دادهاند.
واقعهای را که چند سال پیش در مسافرت به شیراز برایم اتفاق افتاد بی مناسبت ندیدم برایتان اینجا تکرار کنم.
هفت هشت سال پیس وقتی رفته بودم شیراز، دیدم دختر خواهرم در منزل هم مقنعه به سر کرده. با دیدن چهره او نمیدانستم باید بخندم یا گریه کنم! آخه در خانواده ما بجز زنهای پیر و پاتال بقیه اعتقاد چندانی به مذهب ندارند و اکثر مردها هم دقیقا ضد دین هستند، به همین خاطر بود که این واقعه مرا کمی شوکه و نگران کرده بود. آن روز چنان برخورد تندی با دختر خواهرم کردم که دخترک بیچاره با چشمان گریان از مجلس خارج شد و این مساله مرا شدیدا افسرده کرده و همزمان هم با برخورد شدید خواهرم روبرو شدم که میگفت به چه حقی با این شدت با دخترش برخورد کردهام. روز بعد که آرامش در خانواده برقرار شد، بحث را ادامه دادم و اول برای خواهرم یک موعظه چند ساعته کردم و دلایل برخورد شدیدم را با دخترش توضیح دادم و به او گفتم که دختری که شانزده هفده سال بیشتر ندارد، چندان جهان بینی ندارد که در آن دیار مکر و حیله زده آخوندی به حال خود رها شود و این وظیفه اوست که دخترش را از گزند این مارهای خوش خط و خال دور نگاه دارد.
ماجرا از این قرار بود که دختر خواهرم چند مدتی پیشتر از آن، در جلساتی از همین دست که در حسینیه “رهپويان وصال شيراز” برقرار است شرکت کرده بود و کم کم داشت به دام این فرقههای مردم فریب میافتاد.
بعد از آن درگیری اولیه، ساعتها با دختر خواهرم صحبت کردم و باور کنید پس از چند جلسه مغز شویی، مغزش را از مزخرفات و کثافات اسلامی کاملا پاکسازی کردم. کار به جایی رسید که سال بعد که رفته بودم شیراز توی خیابان ما را بخاطر بدحجابی دختر خواهرم گرفتند و نزدیک بود که کار به داروغه خانه حکومتی بکشد که خوشبختانه بخیر گذشت.
دوستان عزیز که در داخل ایران هستید، شما در مقابل نسل آیند وظیفه سنگینی به گردن دارید، باید جوانان کم سن و سال را از گزند این فرقههای نوپا که همگی ریشه در اسلام دارند حفاظت کنید، نسل آینده شما را نخواهد بخشید اگر دین خود را در این باره ادا نکنید.
در بخش: مبارزه با رژیم
12
Apr
2008
فکر میکنم کشتن رئیس دفتر و شوهر خواهر مقتدا صدر باید پیام مهمی باشد برای این سید پررو و دار و دسته ملاها در تهران، این تو بمیری دیگر از آن تو بمیریها نیست! آقایان علما گویا خیال برشان داشته بود و باورشان شده بود که با چهارتا و نصفی آدم بی مغز مرید و برده میتوانند دنیا را به تسخیر اسلام در آورند. یادشان رفته که دوران شمشیر و چماق تمام شده و دنیای امروز، جنگهایش هم با دوران صدر اسلام تفاوت بسیار دارد.
هشدارهایی که پترایوس به شکل غیر مستقیم به جمهوری اسلامی داد و درگیریهای هفتههای اخیر در عراق هم گویا چشم و گوش آقایان را باز نکرد. یقین بدانید که مقتدا صدر در ایران است وگرنه سر خود جاکشاش را هم گوش تا گوش بریده بودند و آن گردن کلفتش را از آن تنه لشاش جدا کرده بودند.
یک بار پیشتر در همین وبلاگ نوشته بودم که در این جنگ یک پیروز بیشتر نخواهیم داشت، یا جمهوری اسلامی باید پیروز شود یا اتحاد غرب. یقین بدانید غرب با آن همه سلاح و تکنولوژی نیامده در کنار ایران خیمه بزند برای اینکه جنگ را به ایران ببازد. ملاها یا باید دست به سینه به حضور قدرتهای سرمایه داری غرب بروند و یا جنگ را واگذار کنند و به دیار باقی بشتابند، راه سومی وجود ندارد.
جنگ نه تنها در جبهه نظامی به شدت دنبال میشود بلکه در جبهه اقتصادی هم میرود تا شیرازه حکومت آخوندی و اقتصاد بازاری آن را از هم بپاشد. خبر گرانی سرسام آور در ایران و تورم غیر قابل کنترل روز به روز بیشتر نمایان میشود و هرچه بر فشارهای اقتصادی بر رژیم افزوده شود این اقتصاد تک پا و غیر پویا هم بیشتر در لجن اسلام فرو خواهد رفت و آن وقت است که اقتصاد ویران هم مثل یک جنگ نظامی شریانهای آخوندی را قطع کند.
پ.ن.: این مقاله واشنگتن پست را هم در همین رابطه بخوانید
در بخش: بحران اتمی، جنگ
07
Apr
2008
شاید بد نباشد یک نگاهی به این نوشتهها بیندازید، خصوصا آنهایی که وبلاگ مینویسند و همچنین آنهایی که وبلاگ میخوانند. کسانی هستند که ما را زیر نظر دارند و نظرها و عکس العملهای ما را بررسی میکنند هرچه آقایان ملا میخواهند سانسور کنند صدای ما عاقبت نفس رژیم را خواهد برید.
این هم لیست مطالب:
اول یک نگاه به این تصویر بیندازید و آنرا بررسی کنید.
بعد نتیجه این تحقیق را بخوانید و عاقبت هم این مطلب را از The New York Times بخوانید. هر سه نوشته به زبان انگلیسی است، میبخشید اگر وقت و حوصله ترجمه آن نیست، ولی اگر کسی لطف کند آنرا به فارسی برگرداند قول میدهم در انتشار آن همراهی کنم.
در بخش: آزادی بیان
02
Apr
2008
راستش رو بخواهید من هیچوقت تلهویزیون آخوندی نگاه نمیکنم چون وقتم با ارزش تر از آن است که با مهملاتی از این دست پر شود، ولی گاهی اوقات دوستان وبلاگ نویس این طرف و آن طرف چنان از بعضی از فیلمها یا برنامههای تلهویزیونی حکومتی تعریف میکنند که من هم خر میشوم و فکر میکنم شاید انقلابی رخ داده و من خبر ندارم!! تا امروز هم باور کنید فقط یکی دو سه بار بیشتر خر نشدهام، یک بار فیلم مارمولک بود یک بار هم فیلم اون یارو چماق دار حزب اللهی و حالا هم “مرد هزار چهره” باعث شد که مجددا خر بشوم و وقتم را به زباله دان بریزم و نگاهی به این فیلم بیندازم. اول از همه یک نیم ساعتی نشستم و آنرا از روی نت دوانلود کردم و بعد هم یکی یکی آنها را دیدم (ده تا بودند آخه) با اینکه بعد از دیدن اولین بخش آن متوجه شدم که دوباره فریب خوردهام و خر شدهام، ولی چون تصمیم گرفته بودم در باره آن بنویسم تمام ده بخش را دیدم.
این فیلم دقیقا کپی فیلم مارمولک است و دقیقا هم همان اهداف را پیگیری میکند. ممکن است بگویید گوز به شقیقه چه ربطی دارد! اگر اجازه بفرمایید ربط آنرا توضیح خواهم داد.
اول از همه اگر گمان میکنید که رژیم به همین آسانی، مهم ترین رسانه دیداری که میلیونها تماشاگر دارد را همین طوری شکمی اداره میکند، یا همین طوری به هر ننه قمری اجازه میدهد که مهمترین ساعات روز را در اختیار بگیرد تا از حکومت و یا مثلا از نیروی انتظامی انتقاد کند! سخت در اشتباه تشریف دارید. اگر دقت کرده باشید در هر کجای دنیا وقتی میخواهند حکومتی را سرنگون کنند، اولین جایی را که به آن حمله میکنند و به کنترل در میآورند، دم و دستگاه رسانهای دولتی است. چون اگر توانستید رسانه اصلی مثلا تلویزیون را به کنترل خود در آورید تقریبا کار تمام است.
حالا چطور است که بعضی گمان میکنند رژیم به همین آسانی چنین رسانهای را در اختیار منتقدین خود قرار میدهد!؟ درست برعکس رژیم جمهوری اسلامی یکی از باهوش ترین حکومتهای دیکتاتوری دنیا ست و به همین دلیل هم هست که 29 سال دوام آورده و با این همه دشمن هنوز پا برجا ست. یکی از هنرهای حکومت آخوندی هم همین استفاده (سوء استفاده) از رسانهها و خصوصا رسانههای مهمی مثل تلهویزیون است، بارها نوشتهام اینها گوبلز را درس میدهند.
حالا برویم سر آقای مهران مدیری. در این فیلم آقای مهران خان با مصاحبههای اول فیلم، اول از همه دارد به مردم القاء میکنه که اجرای احکام شدید مثل اعدام و … در جامعه خواسته جامعه (شهروندان) است و این خود جامعه است که یک چیزیش میشه و حکومت فقط دارد خواست اقشار جامعه رو اجرا میکنه.
در ادامه فیلم در گوشه گوشه این فیلم همه انتقادها متمرکز شده روی مردم عادی و فرهنگ آنها و همه وقت میخواهد القاء کند که اگر این مرد هزار چهره توانسته به این آسانی به چنین مقامهایی برسد، همه بخاطر رفتار مردم است و الخ. همه این اشارهها به رفتار و کردار عوام در این فیلم اگر در یک جامعه آزاد و دموکراتیک اتفاق میافتاد میشد آنرا توجیه کرد، ولی وقتی در جامعه ایران یکی میآید و همه گناهان را گردن مردم عادی میاندازد آنجا باید از این آدم (آقای مهران مدیری) پرسید پس این وسط آقایان حکومت گر چه کاره هستند؟ آیا آنها همگی در رفتار شان بی گناه هستند!؟ اینها همه تحمیق کردن مردم عادی است تا به وسیله آن، همه گناهان و مشکلات جامعه را به گردن مردم عادی بیندازند، تا بدینوسیله دست اندر کاران و حکومت گران را بی تقصیر جلوه دهند. چرند گویی و چسنالههای آقای مدیری در بخشهایی که مرد هزار چهره نقش سرهنگ را بازی میکند دیگر شورش را در آورد. با این بخش ایشان میخواهند به جامعه اول از همه القاء کنند که اگر کسی در نیروی انتظامی مشکلی برای جامعه ایجاد میکند اول از همه به این دلیل است که این نوع افراد افراد خودسر و دزد و شیاد هستند و ربطی به حکومت و نیروهای متمدن! و مامانی! رژیم ندارد و از همه بدتر آنجای داستان است که ایشان همه بی قانونیهایی که در این فیلم به وسیله سرهنگ هزار چهره اجرا میشود را به حساب نیروهایی از نوع سرهنگ هزار چهره میانداز. چیزی را که ایشان فراموش میکند این است که اکثر این گونه فرماندهها را خود رهبر با دست چلاقش حکم شان را امضا میکند و در نتیجه حضور این گونه نیروها مستقیما مسئولیتش به گردن رهبر و دیگر سران جمهوری اسلامی است و ربطی به نیروهای دزد و شیاد یا خودسر ندارد و در حقیقت چیزی را که آقای مدیری دارد القا میکند درست برعکس واقعیات است. گویا ایشان سردار زارعی را فراموش کردهاند، یا شاید خیال برشان داشته که سردار زارعی هم به همین شکل وارد نیروی انتظامی شده!؟ جالب است که در دیالوگهای این قسمت اکثرا نیروهای انتظامی همگی انسانهای شریفی نشان داده شدهاند و همگی حرف از قانون میزنند و اینکه حتی نباید مجرم را بصورت غیرقانونی دستگیر یا شکنجه کرد و الخ. چیزی را که آقای مدیری فراموش میفرمایند! ماجراهای اوباش گیری پارسال و زن آزاریهای نیروی انتظامی است که در رابطه با بگیر و ببندهای همین یک سال گذشته بارها شاهد آن بودهایم.
اگر بخواهم در باره این فیلم بنویسم، میتوانم یک کتاب هفتاد من بنویسم، ولی متاسفانه تا همین اندازه هم وقت زیادی از خودم و دیگران برای این مارمولک جدید تلف کردهام که حتی ارزش یک ثانیه هم ندارد.
این فیلم بسیار مکارانه ساخته شده تا هم عدهای از ناراضیان را به این خیال که از رژیم انتقاد میشود کمی تسکین بخشد و از طرف دیگر القاء کند که همه نابسامانیها تقصیر خود مردم و فرهنگ آنهاست.
در بخش: اجتماعی