27
Jun
2008
دوستان امروز دارم میرم تعطیلات تابستانی، جای شما را حتما سبز خواهم کرد. قصد دارم 20 روزی برم پاریس بیاد جوانی، میخوام فقط شراب بخورم و توی خیابانهای پاریس شبگردی کنم. متاسفانه آنجایی که اقامت میکنم اینترنت ندارد، شاید این طور هم بهتر باشد! برای آدم معتادی مثل من، بهترین راه ترک اعتیاد نبود مواد مخدر مربوطه است. سعی میکنم توی کافی نتها یا اگر جایی وایرلس پیدا کردم، سری به اینجا بزنم و اگر دستم رسید مطلبی بنویسم. اخبار کنار را سپردم دست یکی از دوستان اهل بخیه، اگر محبت کند این بخش راکد نخواهد ماند.
تابستان خوبی داشته باشید
پ.ن.:
گویا این فرانسوی ها از نروژی ها خیلی بیشتر دنبال پیشرفت و تنولوژی هستند. برای آنهایی که به پاریس سفر می کنند. اینجا توی همه پارک ها یک جایی هم برای اینترنت بازها دارند البته اگر پی سی با کارت شبکه بی سیم داشته باشید می توانید در هوای آزاد وسط یک پارک به اینترنت دسترسی داشته باشید.
این بخش را از یکی از پارکها پاریس می نویسم پس بشتابید به سوی پاریس و انترنت بی سیم مجانی.
در بخش: گوناگون
25
Jun
2008
تضاد ها را تشدید باید کرد! این تنها راه سرنگونی رژیم آخوندی است.
دلیل اصلی و اولیه ای که بعد از انقلاب 57 آخوندها بعد از مدت کوتاهی همه قدرت را قبضه کردند این بود که در جامعه دیکتاتور زده ایران دوران شاه، تنها صنفی (گروهی) که از انسجام بل قوه ای برخوردار بود صنف آخوند بود. قبل از ادامه، برای اینکه به این واژه صنف نخندید توضیح بدهم وقتی می نویسم صنف منظور گروه متحدی است که با یک هدف متشکل شده است وگرنه چه کسی است که نداند این اقایان هیچگاه در عمرشان کار نکرده اند که بتوان به آنها صنف گفت! در هر صورت. حتی دانشجو که طبقه روشنفکر جامعه آنروز ایران بود، از هیچ انسجام و یا تشکل بلقوه ای برخوردار نبود، سندیکایی هم که وجود نداشت، حزب که اصلا در ایران هیچگاه پا نگرفته است، بجز احزاب دست پخت حکومت شاه. پس زمانی که انقلاب اتفاق افتاد اگر کمی هشیار بودیم باسیتی میدانستیم که عاقبت کار چه خواهد شد و شد آنچه که نباید می شد.
یکی از دلایلی هم که حکومت آخوندی از روز اول با هر حرکت جمهی به شدت برخورد کرده همین مساله بوده و امروز هم همین است. اگر گروهی سعی کند خارج از ساختار حکومت آخوندی دست به اتحاد بزند با انواع ترفند ها آن دسته یا گروه یا حزب یا سندیکا را از هستی ساقط می کنند نمونه آن سندیکای شرکت واحد و دیگر نمونه های فراوان آن.
حال اگر خواسته باشیم با چنین رژیم (گروهی) برخورد کنیم و آنها را از اریکه قدرت پیاده کنیم تنها راه و روش مبارزه با این سیستم استراتژی معکوس (reverse strategic) است، یعنی اینکه با ریشه این مساله برخورد کنیم و حرکت برعکس آنرا سامان دهیم. نکته کلیدی (نفاق انداختن بین گروهای موجود و آتش بیار معرکه این درگیری شدن) است.
دلیل دوام حکومت آخوندی تا امروز همین نکته بوده که برخلاف باور همگی، با اینکه حکومت گران با هم در ظاهر تضاد دارند ولی در باطن همگی با هم قوم و خویش هستند و آخر العمر با هم سازش میکنند. این یکی دو سال اخیر این روند روبه اضمهلال گذاشته و رفته رفته تضادها آشکارتر و حاد تر شده اند. پس برای شروع باید سعی کرد این تضادها را گسترش داد و دامن زد، تا دیگر حکومت گران قادر به ترمیم این شکافها و گسلهای بین گروهی نباشند. درگیری جناح های طرفدار احمدی نژاد با دیگران از همین نوع تضادهاست.
قبل از آخرین انتخابات ریاست جمهوری گذشته، عده ای با تحریم مخالفت می کردند و سوال می کردند نتیجه تحریم چه خواهد شد، به این افراد باید گفت نتیجه تحریم ها را حالا ببینید:
یکی تشدید تضادها و دیگری درگیری بیشتر با جهان بیرون و از همه مهم تر فشار بر اقشا پائین جامعه که عموا طرفداران حکومت از این طبقه هستند. امروز اگر آمار طرفداران حکومت در دو مقطع قبل از انتخابات و امروز را مقایسه کنیم یقینا به این نتیجه خواهیم رسید که رژیم در بین توده های پائین جامعه جایگاه خود را تا حدود زیادی از دست داده و این روند می رود تا قیام های کوری را به دنبال داشته باشد.
یکی از مهم ترین و اصلی ترین فعالیت مخالفین رژیم در دوران پیش رو باید این باشد که از روی کار آمدن نیروهای میانه رو داخل حاکمیت به هر طریق جلوگیری کند(تحریم و کار شکنی در انتخاب شدن این گروه) تا مبادا مجددا افرادی مثل خاتمی بتوانند جو متشنج موجود را آرام کنند. این رژیم را باید با ابزار خودش سرنگون کرد در غیر این صورت سرنگونی امکان پذیر نیست.
در بخش: بدون دسته بندی, طنز
22
Jun
2008
حضور تان عرض کنم که چند سال پیش که رفته بودم ایران، یکی از رفقای یکی از فامیلهای ما اصرار ورزیدند که ما را ببیند. میدانید که در ایران به همین سادگی ها نمیتوان خواسته رفیق یکی از فامیلها را بی پاسخ گذاشت! هر چه هم اصرار کردم که پیام شان را به صورت غیر مستقیم منتقل کنند قبول نکردند و اصرار ورزیدند که حضوری پیام را به دست من برسانند.
در نتیجه آن قوم و خویش ما وقت گرفتند تا دوست گرامی شان را به حضور خُسن آقا بیاورند! یک شب این آقا آمدند و بعد از صغرا کبرا چیدن فراوان فرمودند که ایشان دوستی دارند که سفیر ایران در اسلو هستند و از من خواستند تا سلام مخصوص ایشان را به حضرت سفیر برسانم! من هم که در پر رویی روی سنگ پای قزوین را سفید کردهام، نه زیر گذاشتم و نه رو و به ایشان گفتم که متاسفانه من نمیتوانم چنین کاری بکنم، چونکه از ریشه من با عوامل این رژیم مشکل دارم. آقا یا خانومی که شما باشید، آن شب هم قوم و خویش ما ناراحت شد و هم این دوست محترم شان!!
بعد از اینکه به نروژ برگشتم، طبع کنجکاوی ام مرا راحت نگذاشت در نتیجه سعی کردم پیدا کنم این آقای سفیر جمهوری اسلامی ایران در اسلو چه جور جانور دوپایی است.
پس از تحقیقات عدیده، از دور با ایشان آشنا شدم، تا اینکه چند مدت پیش یکی از دوستان نروژی در یک میهمانی باز نام ایشان را بر زبان آورد. البته این یکی دوست ما گفت که پسر سفیر سابق جمهوری اسلامی را میشناسد و اصرار داشت که من با ایشان ملاقات کنم. وقتی از این دوست نروژی نام طرف را جویا شدم باز هم نام همان همشهری حقیر را هم ایشان تکرار کردند (آقای نقره کار شیرازی).
حالا برگردیم به افشاگری
آقای حسین نقره کار شیرازی در سالهای 1378 تا 1383 سفیر ایران در اسلو بودهاند در نتیجه در این مدت خانواده ایشان هم در نروژ اقامت داشتهاند. مساله جالبی که نظر من را به ایشان و خانواده محترم شان بیشتر جلب کرد این بود که، ایشان پس از ترک نروژ خانواده خود را با خود به ایران نبردهاند و همان گونه که قبلا نوشتم پسر ارشد ایشان(علی نقره کار شیرازی) هنوز مقیم نروژ هستند و اطلاعات اخیر من نشان میدهد که ایشان در رشته زیان انگلیسی در دانشگاه اسلو درس میخوانند (خدا ذلیل کند این جمهوری اسلامی و اعوان و انصارش را که اینجا هم دست از سر ما بر نمی دارند و بنده حقیر باید پول دانشگاه ایشان را هم از طریق مالیات بپردازم!).
نکته جالبی که در زندگی این آقای سفیر سابق و معاون وزیر امروزی پیدا کردهام این است که ایشان پسر خودشان را در نروژ جا گذاشتهاند و خانم و دخترشان را هم فرستادهاند دبی. جالب تر اینکه همین اواخر تحصیلات پسر ایشان خاتمه یافته و در نتیجه پسر آقای سفیر سابق در اسلو و معاون وزیر امروزی باید هر چه زودتر نروژ را ترک کنند(در خاتمه تحصیل ایشان دیگر حق ماندن در نروژ را ندارند)، در نتیجه شنیده شده که ایشان چند مدتی است به کلیسای یکی از فرقههای مسیحیت اسلو در رفت و آمد هستند و چنین که این دوست نروژی من نقل میکرد، گویا ایشان تصمیم دارند به دین مسیحیت بپیوندند. یکی نیست به این آقای معاون وزیر (حسین نقره کار شیرازی) بگوید پدرسگها اسلام فقط برای ملت ایران است که خوب است! اگر اسلام دین خوبی است پس چرا فرزند برومند خودتان دارد از این دین خارج میشود!؟
اطلاعاتی که از حسین نقره کار شیرازی پیدا کردهام:
معاون امور بین الملل وزارت نفت
در بخش: مبارزه با رژیم
20
Jun
2008
اوضاع امروز ایران بسی شیر تو شیر تر از شش ماه آخر دوران شاه شده است! ممکن است بپرسید پس چرا رژیم سکته نمیکند و به درک واصل نمیشود! دلیل این مساله بسیار ساده است، در زمان شاه آلترناتیوی برای جایگزینی وجود داشت، امروز هیچ گروهی که بتواند داعیه حکومت داشته باشد را نداریم. فکرش را کردهاید اگر امروز حکومت سرنگون شود چه اتفاقی میافتد!؟ نه واقعا فکرش را کردهاید!؟ هرج و مرج سر تا پای مملکت را خواهد گرفت و همین اراذل و اوباش حکومت گر بشکل نیروهای مافیایی بسی گسترده تر از امروز، وارد کارزار چپاول خواهند شد. خاک بر سر اپوزیسیون بی خاصیت ایران.
هر گروه، دسته یا صنفی را که فکر کنید دارد طغیان میکند، از کارگر کارخانه بگیرید تا دانشجو، از معلم بگیرید تا مردم عادی، حتی درون رژیم هم خودیها به جان نخودیها افتادهاند. این همسنگران احمدی نژاد (پالیزدار، اجرلو و شرکا) را ببینید، دسته دسته دارند افشاگری میکنند. زمان شاه شاید یکی دو تا از این نوع افشاگریها صورت میگرفت و آن هم نه از طرف نزدیکان حکومت شاه، در بدترین حالت افشاگریها بوسیله یک کارمند بانک صورت میگرفت یا یک وکیل مجلس، حالا هر کدام دست اندرکاران رژیم آخوندی از آن دیگری سبقت میگیرد تا افشاگری کند. زمان شاه هیچوفت دیده نشد یکی از معاونین دانشگاه را با تنبان پائین دستگیر کنند! امروز در حکومت مذهبی اسلامی آخوندی روزی نیست که از این نوع افشاگریها نشود. راست چپ را لو میدهد، چپ راست را، معمم غیر معمم را لو میدهد و برعکس، نظامی غیر نظامی را لو میدهد و برعکس، بازوهای نظام با فاحشگان نماز عریان میخوانند، مامور امنیتی رژیم دست به افشاگری میزند، باز هم رژیم پا برجاست! چه چیزی مسبب این وضع است!؟ باور بفرمایید اگر اپوزیسیون ایران اندازه شاه سلطان حسین هم قدرت و درایت داشت، تا حالا حکومت به درک فرستاده شده بود.
در بخش: سیاسی
18
Jun
2008
ریشه های این رژیم در خون میروید و اگر روزی خون و خونریزی در ایران متوقف شود، شیون و گریه متوقف شود، ریشه های این رژیم هم خشکیده خواهد شد. این شهید پروری و سینه زنی و قتل و جنایت همه بر بستر همین تئوری استوار است و از همین جنس است. به همین دلیل هم هست که رژیم 20 سال بعد از خاتمه جنگ هنوز هر از چندی یک چند عدد تابوت را به دوش ارذل و اوباشاش در شهر میچرخاند تا عوام فریبی کند، گریه و شیون راه بیندازد و خلاصه “خون” را حتی اگر شده در تابوتی خالی برای مردم به ارمغان بیاورد.
اگر تابوت خالی هم گیر نیاورد، در کارخانه شهید سازی به شکلی آنرا تولید میکند. هر نوعش را هم در انبار تلنبار کردهاند، از نوع نیمه جانش، تا نیمه ایستاده و کاملا ایستاده و نیمه خوابیده و خلاصه هر نوعش را که بخواهید آخوند حرامزاده در آستین دارد. هر اراذل و اوباشی هم که از این جماعت میمیرد در همین راستا مثل برق و باد تبدیل میشود به شهید.
این یکی نمونه دیگر خیلی با حال است، حتما بخوانید و بخندید! گویا مردن از بیماری سرطان هم شما را با پاسپورت شهادت به بهشت خواهد فرستاد.
در این خبر در سایت بازتاب میخوانیم که “شهادت فرمانده لجستیک قرارگاه حمزه پس از سالها جانبازی”، اول یک توضیحی در باره این (فرمانده لجستیک!) بدهم که یک مرتبه جو گیر مقام (Title) ایشان “فرمانده لجستیک” نشوید!! این شهید! طبق معمول که قبل از جنگ در حسینهها و مراسم سینه زنیها آش و پلو تقسیم میکرده، در دوران جنگ هم بر طبق روال همیشگی به این سمت برگزیده شده، حالا گیرم چهارتا پتو و پوتین هم تقسیم میفرمودهاند، فرق چندانی نمیکند پس زیاد جو گیر این تیتر نشوید که بسی غلط انداز مینماید. دوم اینکه بر اساس *پیام یکی از آشنایان ایشان که پای مطلب نوشته شده، این شهید جان برکف(!!) بر اثر بیماری سرطان و شیمی درمانی به لقا الله پرتاب شدهاند نه بر اثر حمله شیمیایی. به گمان من، در آینده وقتی که آقایان به سنین 80 و 90 هم برسند باز باید به عنوان شهید در همین راستا شناخته شوند، تا هم خودشان بتوانند به بهشت بروند(!!) و هم خانواده باقی مانده به نان و نوایی برسد. ما هنوز نشنیده بودیم که کسی بیست سال بعد از جنگ به درجه رفیع شهادت نایل شود! البته در حکومت کلاشان همه چیز میسر است. به قول معروف باید به این شهید دارز شده گفت “خدا روزیات را جای دیگری حواله کند!”
* این هم پیام زیر خبر سایت تابناک:
به راستی انسان با روحیه ای بود – از یک سال پیش که متوجه بیماری خود و بحث شیمی درمانی شد یک لحظه دروجود ایشان ترس دیده نشد و به زندگی و کار خود می پرداخت – قبل از شروع شیمی درمانی با توجه به اینکه می دانست موها و محاسن خود را از دست می دهد با تراشیدن موهای خود برای اینکه همسر و دخترانش آمادگی داشته باشند خود به استقبال رفت – یادش گرامی باد
———-
پ.ن.:
برای اولین بار پس از فیلتر شدن این وبلاگ، امروز آمار نشان میدهد که تعدا بازدیدکنندگان اینجا از داخل ایران به همان حدی رسیده که قبل از اعمال سانسور بود، یعنی حدود 34% از بازدیدها از ایران است. البته همه این بازدیدکنندگان از طریق پراکسی و آنونیمزرها و وی پی ان به اینجا میآیند و حتی یک هیت مستقیم هم از ایران در این آمار یافت مینشود گشتهایم ما!
نتیجه: سیاست فیلترینگ رژیم شکست کامل خورده و کاربران امروز میتوانند به راحتی به سایتها و بلاگهای فیلتر شده سر بزنند.
در بخش: ملای حیله گر
16
Jun
2008
دیشب خواب از چشمان من ربوده شد، امروز هم در تمام مدتی که سر کار بودم انگاری یک مرده متحرک بودم، مدام خودم را جایی میدیدم که نباید میبودم، درست مثل یک مرغ سر بریده، بی هدف این ور و آنور میرفتم. با خودم استدلال میکردم، کلنجار میرفتم، که آیا میشود چند دانشجو یک مرتبه این همه نیروی جوان را مثل شعبده بازی که کبوتر از آستین بیرون میآورد، این همه نیرو از آستین بیرون بیاورند!؟ آن هم در مملکتی که اگر بدون اجازه آب بخوری مامورین امنیتی اش را به سراغت میفرستند!؟
آیا شما هیچگاه مراسم بزرگی را سازمان دادهاید!؟ چند نفر را در بهترین حالت توانستهاید هم آهنگ کنید!؟ ده نفر!؟ صد نفر!؟ آیا واقعاً به ابعاد این بسیجی که دیروز در کمتر از 24 ساعت اتفاق افتاد فکر کردهاید!؟ فکرش را کردهاید، که هماهنگ کردن چنین لشکری چه قدرت بسیجی نیاز دارد!؟
فقط خواستم اتفاقات را در یک پرسپکتیو قابل فهم ارائه بدهم، فکر کردن بیشتر را به شما واگذار میکنم، من فکرم به جایی قد نمیدهد!
پ.ن.:
یک موضوع دیگر تا یادم نرفته:
عربستان تولیدات نفت خودش را بالا برد، با این حال قیمت نفت باز هم بالاتر رفت! اگر اقتصاد سرتان میشود این مساله را توضیح بدهید! (20 نمره)
در بخش: اعتراض و تظاهرات
13
Jun
2008
شهلا در وبلاگاش الهه مهر عکسهایی از دختران لبنانی را که در تظاهرات حزب الله شرکت کردهاند گذاشته (یک نمونه آنرا اینجا میبینید) و در آخر، زیر عکسها نوشته:
ما کجائیم و اینها کجایند!!!؟ خوب اینجور مسلمانی بهتر نیست؟
بعضی از هموطنان و از جمله همین شهلا خانم گویا یا سن ایشان قد نمیدهد، یا دوران اَنقلاب را فراموش کردهاند. اکثریت مطلق تظاهر کنندگان زن ایرانی در تظاهراتهای پیش از اَنقلاب 57 زنانی بودند به همین شکل و شمایل، درست همین فریبی که امروز ملت لبنان دارد از ملاهای شیعه میخورد، همین فریب را هم ما خوردیم، وقتی قدرت دست ملا افتاد تازه فهمیدیم که این حرامزادگان چه مکارانی هستند.
شهلا خانم مینویسند “ما کجائیم و اینها کجایند!!!؟” در پاسخ ایشان باید بگویم، دوست عزیز ما حداقل 30 سال از این ملت احمق لبنان جلو هستیم. ما 30 سال پیش چنین خریتی را کردیم، در نتیجه 30 سال از آن تاریخ گذشته و یقینا ما اگر نه بیشتر که حداقل 30 سال از لبنانیها جلو هستیم. لبنانیها حداقل این شانس را داشتهاند که اَنقلاب و فلاکت ایران را زیر چکمههای اسلام ببینند و مطالعه کنند و از آن درس بگیرند، با این حال باز هم به دام ملا افتادهاند!؟ باور بفرمایید بر اساس همین محاسبه، ملت لبنان صدها سال از ما عقب تر است. صد رحمت به ترکهای همسایه که حداقل 30 تا 40 درصدشان از انقلاب ملت ایران پند گرفتهاند و دارند با آگاهی کامل در مقابل اسلامیستها مقاومت میکنند، در عوض این لبنانیهای احمق، جملگی انگاری در خریت گوی سبقت را از خود خر ربودهاند.
این وظیفه ما و هم سن و سالهای ما که انقلاب را دیدهایم است تا نسل جدید را که از سالهای 57 چیزی نمیداند را آگاه کنیم، تا مبادا مجددا مجبور به تکرار تاریخ شویم.
پ.ن.: شاید بد نباشد به این نوع تصاویر هم در همین زمینه اشاره شود. اگر تصاویر بیشتری هم پیدا کردم در زیر مطلب قرار خواهم داد.
در بخش: نقد اسلام