12
Aug
2008
همین کم مانده بود که سایت بیبیسی هم وارد این بازی شود! داستان وزیر کشور با مدرک دکترای قلابی، چنان در بین اصولگرایان اختلاف انداخته که عاقبت آن میتواند از جنگ احتمالی آمریکا هم ویرانگر تر باشد.
از همه حساستر این مساله است که خامنهای خود کردان و دو وزیر دیگر را تائید کرده و به گونهای با زور به خورد مجلس داده، غافل از اینکه جنگ قدرت چنان در بین حکومتیان رخنه کرده که هر کدامشان برای اینکه در پست وزارتی بنشینند حاضرند اگر لازم باشد، کل بنیان رژیم را از ریشه بیرون آورند. این مساله را به خوبی میتوانید در سخنرانی روح الله حسینیان در جلسه رای اعتماد مجلس بخوانید.
اینکه کردان دکتر هست یا نیست اصلا مساله اصلی نیست، مساله اصلی قراردادن انسانهای دروغ گو دغل باز و دستمال بدست در اموری است که معمولا با دستمال یزدی قابل اداره کردن این امور میسر نیست. اگر خامنهای در گماشتن این افراد با سابقههای مشکوک اصرار میورزد، از این نظر است که بعدا راحتتر می تواند چنین افرادی را کنترل کند.
اینکه کردان مدرکش تقلبی هست یا نیست هم مساله جدیدی نیست، یک شبه آیت الله شدن سید علی چلاق و هاشمی رسمنجانی هم از همین نوع پدیده هاست. وقتی سید علی چلاق یک شبه برای اینکه بتواند بر اریکه قدرت حکومت آخوندی مسلط شود، خود ملاها دست به دست هم دادند و او را بدون هیچ خجالتی آیت الله کردند از همان ایام (20 سال پیش) پایه این گونه رفتار ریخته شد بلکه پیشتر. اگر حقیقت امر را بخواهیم پیگیری کنیم، آیت الله شدن خود خمینی هم با اما و اگر روبروست. روزی که حکومت شاه حکم اعدام خمینی را صادر کرد، عدهای از ملاها که خود را آیت الله مینامیدند دور هم جمع شدند و یک مدرک آیت اللهی برای خمینی دست و پا کردن تا از حکم اعدام او جلوگیری کنند. در دوران شاه حکم اعدام در مورد آیت الله ها اجرا نمیشد و به همین دلیل هم خمینی بجای اعدام رهسپار تبعید شد.
اگر آن روز حکومت شاه با این تقلب آشکار رویارویی میکرد و در مقابل این زورگویی ایستادگی از خود نشان میداد، شاید امروز نه حکومت خودش سرنگون شده بود و نه این نگون بختی حکومت آیت اللهها گریبان ملت ایران را گرفته بود.
از روز اول که جمهوری اسهالی مستقر شد و بر مخالفین خود یکی کی فائق آمد در بر همین پاشنه میچرخیده که تعظیم کردن و دستمال بدست بودن و دست بوسیدن جای شایسته سالاری را گرفته. تازه این مساله در رژیم قبلی هم تقریبا به همین شکل بود، گرچه آن زمان به این آشکاری نبود و تازه فقط هم در ردههای بالا و شغلهای حکومتی گسترش داشت. امروز اما برای شغل دربانی یک اداره هم باید دستمال یزدی به دست گرفت و به پابوس یک آیت الله یا یک آخوند دون پایه رفت تا راه به جایی برد.
حالا گیرم که کردان را از دستگاه حکومتی کنار گذاشتند، ملت بیچاره با موج بسیجیان و حزب الله هی هایی که بدون داشتن شایستگی وارد دانشگاهها شدهاند و بدون اینکه درس خواند باشند یکی یکی مدرک دکترا و مهندسی میگیرند چکار میخواهند بکنند!؟
پ.ن.:
این مطلب رو هم حتما بخونید ببینید چگونه کردان را دست انداخته این وبلاگ نویس.
در بخش: ملای حیله گر
09
Aug
2008
عبدالقادر عزیز مطلبی نوشته در دفاع از هموطنان بهایی که در ایران بدون هیچ اتهامی به زندان انداخته شدهاند. او ما را به نوشتن در این باره دعوت کرده من به سهم خودم زیاد در این باره نوشته ام ولی هر چه بنویسیم باز هم کم است این حداقل کمک است که ما که دستمان از ایران دور است بر می آید.
همین هفته گذشته بود که رژیم آخوندی به خاطر شکستهایش در همه زمینه ها یعقوب مهرنهاد وبلاگ نویس را بدون هیچ دلیل و مدرکی اعدام کرد. چند روز پیش دختر شیرین عبادی را به گرویدن به دین بهائیت متهم کردند، اگر در نروژ این خبر به گوش مردم برسد از خنده روده بر میشوند و اولین سوالی که خواهند کرد این خواهد بود که مگر داشتن این یا آن دین یا باور از اموری است که دولت باید در آن دخالت کند!؟ در دنیای متمدن امروزی داشتن این با آن باور، این یا آن دین یک مساله خصوصی است و به هیچ کس بجز خود شخص مربوط نمیشود، ولی متاسفانه حکومت آخوندی حتی تا زیر شلواری و شوورت ملت ایران هم پیش رفته و رنگ شوورت وزیر شلواری ملت را هم میخواهد تعیین کند، دین و باورها که جای خود دارد.
من هم به سهم خود همه دوستان را به نوشتن در این باره و اعتراض دعوت میکنم.
ما آنقدر خواهیم نوشت که طول و عرض اینترنت از اعتراضهای ما پر شود. چنان مینویسیم که در هر جستجویی در اینترنت، نام ننگین حکومت عمامه به لجن کشیده شود.
بنویس برادر، بنویس رفیق، بنویس هم وطن، آنقدر بنویس که واژه ملا با سنگ توالت هم سان شود.
در بخش: اعتراض و تظاهرات
07
Aug
2008
این جدال بی پایان مدرک گرفتن در بین ایرانیان کار را به جاهایی کشانده که هر بنی بشر ایرانی مجبور است برای خود یک مدرک دکترا حالا چه تقلبی چه واقعی تهیه کند، وگرنه حق زندگی هم در ایران از او صلب میشود.
داستان مدارک تحصیلی تقلبی سران رژیم سالها پیش به بحث کشیده شد، مدتی هم در مجلس بحث بود که برای نماینده مجلس شدن هم باید حداقل مدرک کارشناسی ارشد داشت و الخ.
یادم میآید همان موقعها، داد و فریاد زدم که ای خلق الله به کسی مربوط نیست رای دهنده چه کسی را به وکالت خود به مجلس میفرستد! در یک سیستم دموکراتیک مبنا و ماخذ انتخاب وکیل، فقط بوسیله موکل مشخص میشود و نه دستور العمل این یا آن معتمد یا ریش سفید.
حالا گویا مدرک این مردک کردان که شد وزیر کشور گل و بلبل، دوباره این مسابقه مدرک داشتن و نداشتن را در ایران به جریان انداخته، غافل از اینکه، ای بابا حتی دکترای معتبر ترین دانشگاههای دنیا هم نمیتواند دلیل بر کاردان بودن کسی باشد. به همان خدایی که نمیپرستم قسم میخورم که من خودم دهها دکتر و محقق با درجات بالاتر، بهتر و معتبر تر از بعضی از این دکترها سراغ دارم، که حتی قادر نیستند پالان یک خر را روی خر بگذارند، در بهترین حالت این نوع دکترها قادرند در رشته تحصیلی خود تا اندازهای صاحب نظر باشند، وگرنه در دیگر رشتهها خصوصا سیاست به اندازه همان خر هم شعور و فهم ندارند، چه رسد به اندازه یک دکتر. در اینجایی که من کار میکنم تقریبا همه دکتر و محقق هستند بجز من و چند تایی دیگر، گاهی اواقات چیزهایی از بعضی از این دکترهای ریز و درشت میشنوم که چیزی نمانده شاخ روی سرم سبز شود! گاهی اوقات در بعضی زمینهها زمین شورهای اداره ما بهتر از بعضی از این دکترها و محققین فهم و شعور دارند.
در مملکتی که مهمترین امور امنیتی سیاسی، اقتصادی و الی آخر، و همه مجراهای قدرت در دست چند تا آخوند بی سواد است، من نمیفهمم چرا وزیر کشور حتما باید دکترا داشته باشد. حالا گیرم که دکتر هم بود مگر دکتر احمدی نژاد چه تری به مملکت زده که این یکی نتواند بزند! باور کنید شاید این مرتیکه دزد از خود احمقی نژاد هم باهوش تر باشد و یقینا کسی که میتواند در صدا و سیما که مرکز خبر رسانی و اطلاع رسانی مملکت است، آن همه دزدی کند و آب هم از آب تکان نخورد، چنین آدمی یقینا باهوش است، حالا دکتر باشد یا نباشد چیزی را تغییر نمیدهد. در آن دزد خانه، باور کنید همین کردان دزد صد بار بهتر از هر کس دیگری است، همچین جیبت را میزند که آب از آب تکان نخورد!
باور بفرمایید اگر از من بپرسید یک دستگاه دزد گیر بجای این کردان کارآمدی بیشتری در پست وزیر کشور خواهد داشت خصوصا که انتخابات هم نزدیک است و یقین بدانید این کردان دزد قبل از اینکه کسی رای به صندوق بریزد ورقه رای را دزدیده.
در بخش: ملای حیله گر
05
Aug
2008
فساد و پلیدی پدیدهای است که به آسانی نمیتوان از آن رهایی یافت. حتی اندکی فساد و پلیدی در محیطی، میتواند همه آن محیط را به سرعت به پلیدی و فساد مطلق سوق دهد. این مشکل بزرگ را حتی یک میوه فروش هم میتواند برای شما ثابت کند. مثالی میزنم تا عمق این فاجعه روشن تر بیان شود.
اگر یک سبد بزرگ سیب داشته باشیم و در این سبد پر از سیب تازه، حتی اگر یک سیب آسیب دیده وجود داشته باشد، همین یک سیب با سرعت بقیه سیبها را هم به فساد میکشد. این آزمایش را میتوانید خودتان انجام دهید، تا با شگفتی آثار مخرب آنرا ببینید. یک سبد سیب که معمولا میتوان آنرا در شرایط مناسب تا هفتهها و گاهی ماهها نگهداری کرد، اگر یک سیب فاسد در این سبد باشد، تمام سیبها در مدتی کمتر از یک هفته فاسد میشوند. عمل فساد سیب، اگر در سبد بسته باشد، با سرعت بیشتری هم به پیش میرود و کار فاسد شدن را تسریع میکند.
جامعه ایران هم امروزه گرفتار چنین فساد و پلیدی شده. اسلام ناب محمدی درست کار آن سیب فاسد را دارد با سبد ایران انجام میدهد. بسته بودن جامعه ایران هم مزید بر علت شده و کار این فساد را تسریع بخشیده. در جامعه ایران امروز بازتولید این پلیدی به سرعتی سرسام آور رو به رشد است، حتی آنهایی که سعی در اصلاح جامعه را دارند و در راه براندازی این رژیم کار میکنند نیز با خطر فساد روبرو هستند. بخاطر بسته بودن جامعه ایران به مرور زمان حتی آنهایی که پاک ماندهاند، گرفتار فساد و پلیدی خواهند شد.
برای رهایی از این فساد و پلیدی باید به همان روشی که میوه فروش سیبهای خود را نگهداری میکند استفاده کرد. میوه فروش هر روز سیبهای خود را زیر و رو میکند و سیبهای فاسد و یا نزدیک به فساد را از سبد خارج میکند و آنها را به زباله دان میریزد.
برای مبارزه با پدیده پلیدی و جلوگیر از باز تولید آن، باید سیبهای فاسد سبد ایران را از داخل سبد خارج کرد و آنها را به دور ریخت، متاسفانه راه دیگری وجود ندارد.
در بخش: مبارزه با رژیم
03
Aug
2008
به گزارش سایت خبری شهاب نیوز “حجتالاسلام ناطق نوری درصدد است با کمک بزرگان نظام در انتخابات سال آینده؛ اصولگرایان اصیل و اصلاحطلبان معتدل را در راستای تشکیل یک دولت وحدت ملی به هم پیوند زند.” (بیلاخ!)
قبلا نوشته بودم که آوردن احمقی نژاد به اریکه قدرت، برای این بود که به قول معرف “به مرگ گرفتهاند که به تب راضی شویم” حالا که بیش از 3 سال ملت را با این لولوی سر خرمن ترساندند، تازه حضرت حجت السهال و مسهلین ناطق نوری را فرستادهاند جلو تا به قول خودشان اتحاد ملی درست کنند. گویا این مرتبه حاضر شدهاند واژه اسهالی (اسلامی) را هم از کنارش بردارند و به قول آسید ناطق خان نوری “یک دولت وحدت ملی” برایمان دست و پا کنند! آن هم با چه کسی!؟ میخواهند راستهای پیر پاتال و افراطی را همراه با به قول خودشان اسهال طلبهای میانه رو (منظورشان همان خاتمی بی خایه و بی مایه است) جفت بزنند و یک کره حرامی را بیندازند در دامان ملت فلک زده ایران. اینکه نامش را هم بجای دولت وحدت اسلامی، گذاشتهاند “دولت وحدت ملی” از آن جهت است که به خیال خودشان میخواهند با این واژه “وحدت ملی” جوانان بدبخت را خر کنند، تا در صورت حمله آمریکا یا اسرائیل اینها را بفرستند روی مین و دم توپ.
البته نگفتهاند که آن طرف دیگر، منظورم گروه احمقی نژاد و دیگران را چه کار میخواهند بکنند! شاید میخواهند این مرتبه آنها نخودی باشند!
در بخش: انتخاباتی
31
Jul
2008
داستان غنی سازی اورانیوم به دست یک دختر نوجوان ایرانی در زیر زمین خانه شان را یادتون هست! تولید حضرت عباس هم به همان طریق انجام میشود!
اول قبل از اینکه روش تهیه حضرت عباس را یادتان بدهم، به سبک آخوندی یک کمی پیش زمینه وراجی کنم، تا زمینهها (پیش پردهها) مهیا شود.
داستان صحرای کربلا و گریه و شیون مادر بزرگ مادرم را گمان میکنم یک بار پیشتر برایتان تعریف کردهام ولی برای مهیا کردن پیش زمینه به آن نیاز دارم در نتیجه دوباره تعریف میکنم (مثل آخوندها).
عمویی داشتم که هفتهای یک بار یک آخوند مافنگی میآمد منزلشان و روضه میخواند. معمولا وقتی طرف روضه میخواند هیچ کس بجز زن و بچهها در منزل نبودند و بچهها هم که معمولا یا مدرسه بودند یا توی کوچه بازی میکردند. یکی از این روزها که من هم منزل عمو بودم، آخوند آمد و در یکی از اطاقها نشست و روضه را خواند. مادر بزرگ مادر من هم که توی اتاق بقلی نشسته بود، شروع کرد به گریه کردن. پس از اینکه آخوند پولش را گرفت و رفت پی کارش، بعد از چند دقیقه که آخوند رفته بود، دیدم هنوز مادر بزرگ مادرم گریه میکند. رفتم و به او با خنده گفتم “بی بی روضه تمام شد! حتی آخوند هم پولش را گرفت و رفت، شما هنوز گریه میکنید!؟”
همین طور که اشکهایش را پاک میکرد گفت: “ننه گوشم که نمیشنود!”
در جوابش گفتم: اگر گوشتان نمیشنود پس بخاطر چی گریه میکنید. در پاسخم گفت: “همین که این آخوند را میبینم یادم به صحرای کربلا میافتد و به این خاطر گریه میکنم”.
سایت عصر ایران در مطلبی یادی از دوران جنگ کرده (زده به صحرای کربلا) و داستان سرایی کرده. پیشنهاد میکنم خودتان آنرا بخوانید. من فقط قسمتهایی از نوشته را که نیاز دارم اینجا منعکس میکنم.
سرهنگ خلبان “عباس دوران” (خُسن آقا: بخوانید حضرت عباس) برای جلوگیری از تشکیل کنفرانس سران غیرمتعهدها در تاریخ بیستم تیر سال 1361 مأموریت یافت تا پایتخت عراق را ناامن نماید.
…
تا 15 کیلومترى بغداد هیچ خبری نبود که ناگهان جنگنده ها با دیوار آتش و پدافند دشمن روبهرو میشوند و در همین فاصله چند گلوله به یکی از هواپیماها برخورد می کند.
با اصابت این گلوله ها، موتور سمت راست هواپیمای دوران از کار می افتد که او بازهم تصمیم به ادامه عملیات می گیرد.
…
در همین زمان عقب هواپیمای دوران نیز مورد اصابت چندین گلوله ضدهوایی قرار می گیرد؛ به طوری که قسمت عقب جنگنده از بین می رود. در این لحظه هواپیما در آتش می سوخت عباس از خلبان عقب (سرتیپ آزاده منصور کاظمیان) می خواهد که هواپیما را ترک کند و به دلیل این که جوابی نمی شنود، دکمه خروج اضطراری کابین عقب را می زند و کاظمیان به بیرون پرتاب می شود زنده می ماند و به اسارت در می آید.
…
شعله های آتش هرلحظه شدیدتر می شد ولی عباس می خواست پروازی دیگر را شروع کند. هواپیما هر لحظه ارتفاع کم می کرد. عباس در این لحظات هتل محل برگزاری اجلاس را می بیند و شاید با خود زمزمه می کند چه هدفی بهتر از آن جا؟ به سوی هتل حرکت کرده و هواپیما را درحالی که هنوز هدایت آن را برعهده داشت به ساختمان هتل می کوبد و پروازی دیگر را آغاز می کند.
شاید بهتر بود برای این خبر تیتر میزدند “چگونه جمهوری اسلامی حضرت عباس خلق میکند!” درست مثل دروغ پردازیهای آخوندی که در رابطه با حضرت عباس میکنند همین نوع دروغها را هم برای خلبان دوران به خورد مردم میدهند. یکی نیست بپرسد، چگونه یک هواپیما بدون یک موتور و قسمت عقبه قادر است به پرواز ادامه دهد!؟ آنهم بین جنگندهها و پدافند قوی دشمن!! اصلا باید دید کسی بنام عباس دوران وجود داشته یا این هم داستان سراییهای آخوندی، از نوع صحرای کربلاست.
وقتی مادر بزرگ مادر من با دیدن آخوند میگرید، شاید شما را هم میخواهند برای دورانی که پیش رو داریم آماده سازند. جنگی که حکومت آخوندی در پیش دارد دست کمی از صحرای کربلای خیالی آقایان ندارد و در چنین جنگی جوانان زیادی از آن دیار فلک زده باید فدای حقه بازیها، فریبکاریها و خودخواهیهای آخوندها شوند.
انتخاب با شما ست، یا مثل مادر بزرگ مادر من، فریب آخوندها را میخورید و همراه با این روضهخانیها گریه میکنید و یا از عقل و خرد خود استفاده میکنید و به این حقه بازیها میخندید.
در بخش: نقد اسلام
30
Jul
2008
نروژیها وقتی کسی حرفشان را نمیفهمد میگویند “مگر من یونانی حرف میزنم!” حالا این بحث های کشدار 1+5 و جمهوری اسلامی هم مصداق همین ضرب المثل را دارد. یکی می گوید اول باید تعلیق کنی تا بعد بنشینیم و صحبت کنیم و تصمیم بگیریم، جمهوری اسلامی هم مثل صفحه گرامافون سوزن خورده یک نفس همان حرفهای تکراری گذشته را تکرار میکند.
وقتی جلیلی در آخرین جلسه با 1+5 مذاکره کرد بحث “سیاست و قالی” را پیش کشید و به خیال خودش خوب بدلی زد و با تحویل دادن خندههای بی مزه و بچه بازیهایی که از شان یک سیاستمدار دور است، به خیال خوش داشت از پاسخگویی طفره میرفت! اینها گمان کردهاند شورای امنیت هم ملت بیچاره ایران است که بتوانند با چرند گویی خود را از پاسخگویی برهانند. اینها به خیال خودشان دارند وقت میخرند! غافل از اینکه یک روز دیدی کار از کار گذشته و آنوقت است که جام زهر را از پائین به آقایان تنقیه خواهند کرد. باور بفرماید اگر سران 1+5 بجای سیاستمدار یک دلال معاملات ملکی به این جلسات میفرستاند در عرض یکی دو جلسه آقایان را فتیله پیچ میکرد، آخه هرچی باشه مذاکره کنندگان ایران درست مثل دلالها مذاکره میکنند و اینکه بحران هستهای دارد به جاهای بسیار باریک میکشد و هرچه بیشتر آنرا کش بیاورند ضرر آن برای ملت ایران بیشتر خواهد شد.
از همه جالب تر سخنان هاشمی رسمنجانی در خطبه نماز جمعه همین هفته بود، ایشان میفرمایند: خوب الان قرار شد مذاکره شود دیگر این چیست که شما ضرب الاجل میدهید و اولتیماتوم میدهید خوب قرار شد حرف بزنیم .
آقا یادش رفته که در هر مذاکرهای و یا بطور عموم در هر پروژهای، همیشه زمان مساله اصلی است. حضرت آقا گمان میکند برای نماز گذاران دارد پیغام میفرستد، درست است که این نماز جمعه برای آقایان شده یک راه فرار که هر وقت دلشان خواست حرفهای بی مسئولیت بزنند، میروند بالای منبر و هر چه دلشان خواست میگویند و بعد هم اگر گندش در آمد، میگویند این سخنان برای مصرف داخلی بوده و منظور روند اصلی نبوده است و الخ.
حالا از همه این آقایان جالب تر سخنان رهبر عظیم الشان است که نه زیر میگذارد و نه رو، مثل لاتهای چاله میدان تهران میفرمایند:
«ملت ایران فقط بنده خداست نه «بنده آمریکا، مستکبران و ابوجهلهای زمان».
ملت ایران گرفتار چه زبان نافهم هایی شدهاند! این خط و این هم نشان! این جریان میرود تا به یک جنگ تمام عیار تبدیل شود، یا در بهترین حالت ایران را چنان تحریم میکنند که ملت بیچاره از گرسنگی فنا شوند.
در بخش: بحران اتمی، جنگ