23
Nov
2008
آقا یا خانمی بنام D پیامی زیر این نوشته نیک آهنگ گذاشته که بد نیست نگاهی به آن بیندازید.
نقل از بخش پیامهای نیک آهنگ:
ببخشید نیک جان، اگر روز انتخابات برویم بمیریم چطور است؟
آخر وقتی: فقط رجال(ه های) سیاسی تایید سلاحیت (کشتار جمعی باشد ترجیحن!) میشوند،
رای دادن تمرین دمکراسی است و رای ندادن از سر کلبی مسلکی و ایجاد فضا و فرصت برای بنیادگرایی.
نتیجتن رای دادن یعنی تف کردن نجاست درون حلقمان به صورت سربالا و رای ندادن نگه داشتن پدیده ی مذکور در دهانهای مبارکمان!
آخر سر همین است که هست چه در سرمان (دهان زیر مجموعه ی سر است!!!) و چه بر سرمان.
تفاوتش در لحظه ی تف کردن (رای دادن) است که برای لمحه ای حس رهایی (شهروندی) داریم.
D | 11.22.08 – 10:31 am | #
میدونید این جور آدمها مرا عصبانی میکنند. این گونه آدمها باعث میشوند که من باد فتق بگیرم. اینها کاری میکنند که خایههای من به قول فرانسویها بیاید توی گلویم. این جور آدمها مرا شدیدا عصبانی میکنند. این جور آدمها باعث میشوند عاقبت من سکته کنم. این گونه آدم ها باعث میشوند من عاقبت به سلامت عقل انسانهای ایرانی شک کنم. آقای عقل کل (D) تایید صلاحیت در رژیم آخوندی به این معنی است که آن موجودی که تایید صلاحیت میشود، خودی به حساب میآید و با دانش و آگاهی که ما از این رژیم داریم، همه این خودیها جملگی جنایت پیشه هستند، در غیر این صورت خودی نمیشدند. حکومت آخوندی دقیقا دنبال همین نوع استدلال است و روی همین نوع تفکر (تفکر شما) سرمایه گذاری میکند تا شما را به پای صندوق رای بکشاند و با مکر و حیله به دنیا نشان بدهد و بگوید: ببینید ما هنوز این همه الاغ در مملکت خود داریم که ما را حمایت میکنند و به ما سواری میدهند. دنیای بیرون از ایران نمیداند که شما میخواهید اخ تف ملوکانه را از گلوی مبارکتان خارج کنید!
آقای یا خانم D من به شما پیشنهاد میکنم روز انتخابات بجای بالا آوردن اخ تف مبارک، آنرا در طبقات پایین تر نگه دارید و بجای بالا آوردن اخ تف ملوکانه، انگشت مبارکتان را بالا بیاورید و روز انتخابات بجای اخ تف مبارک، با انگشت ملوکانه یک بیلاخ بزرگ نشان سید علی بدهید! چطور است این روش احساس شهروندی شما را تامین و تایید میکند!؟ نمیکند!؟
پس به شما پیشنهاد میکنم بروید سرتان را بگذارید زمین و بمیرید!
در بخش: انتخاباتی
21
Nov
2008
داشتم مطالبی را در رابطه با صادق محصولی می خواندم که رسیدم به این سه برادر (برادران باکری) به قول خودشان شهید! هر چه بیشتر در باره این سه برادر میخوانم، بیشتر به حال و روز رقت بارشان افسوس میخورم. ای بابا اینها مبارزه کردنشان هم از روی خریت محض بوده! باور ندارید بخوانید و خود قضاوت کنید.
بیانات شهید مهدی باکری قبل از شروع عملیات بدر
همه برادران تصمیم خود را گرفتهاند، ولی من به خاطر سختی عملیات تاكید میكنم. شما باید مثل حضرت ابراهیم(ع) باشید كه رحمت خدا شامل حالش شد، مثل او در آتش بروید. خداوند اگر مصلحت بداند به صفوف دشمن رخنه خواهید كرد. باید در حد نهایی از سلاح مقاومت استفاده كینم.
هرگاه خداوند مقاومت ما را دید رحمت خود را شامل حال ما میگرداند. اگر از یك دسته بیست و دو نفری، یك نفر بماند باید همان یك نفر مقاومت كند و اگر فرمانده شما شهید شد نگویید فرمانده نداریم و نجنگیم كه این وسوسه شیطان است. فرمانده اصلی ما، خدا و امام زمان(عج) است. اصل، آنها هستند و ما موقت هستیم، ما وسیله هستیم برای بردن شما به میدان جنگ. وظیفه ما مقاومت تا آخرین نفس و اصاعت از فرماندهی است.
تا موقعی كه دستور حمله داده نشده كسی تیراندازی نكند. حتی اگر مجروح شد سكوت را رعایت كند، دندانها را به هم بفشارد و فریاد نكند.
منبع سایت آوینی
فکرش را بکنید! این آقای مهدی باکری که در دوران شاه دانشگاه رفته، چه چرندیاتی در مغزش بوده! باور کنید تازه دارم میفهمم چرا ما در دام این آخوندها افتادیم! وقتی دانشگاه رفتههای ما مثل این آدم فکر(!!) میکردند، چه توقعی از من بیچاره باید داشت که در آن دوران هنوز دانش آموز بودم.
ایشان میفرمایند: “فرمانده اصلی ما، خدا و امام زمان(عج) است. اصل، آنها هستند و ما موقت هستیم، ما وسیله هستیم برای بردن شما به میدان جنگ”.
خوب مردک اگر شما وسیله هستید، دشمنانتان هم که گمراهانند! پس این خدای بیمار شما همه این گیتی را برای بازی کردن خودش ساخته!؟ واقعا منطق را میبینید. ایشان میفرمایند که خدای دانا و توانا و عقل کل مسلمانان همه این جهان هستی را برای تست کردن آفریده! انگاری یک بچه سه چهار ساله که با عروسکهایش یک دنیای خیالی میسازد و یکی را میکند کافر و دیگری را مومن و مدام آنها را به جان هم میاندازد تا آنها را امتحان کند!! باور کنید چنین خدایی یقینا عقلاش بیشتر از همین خاندان باکری نیست. حتی بچههای پنج شش ساله هم این روزها عقل شان بیشتر از عقل خدای این آقای باکری کار میکند.
آیا کسی هست که بتواند منطق این آقایان را برای من توضیح بدهد!؟ باور کنید من نمیفهمم چگونه ممکن است کسی بتواند از سد امتحانهای سخت ورود به دانشگاههای دوران شاه بگذارد، با این حال از حل مسالهای به این سادگی عاجز باشد! جل الخالق این چه دنیایی است در آن زندگی میکنیم. تازه ببینید یکی از همین آقایان (صادق محصولی) حالا میگه ثروتاش امانتی است که امام زمان پیش او به امانت گذاشته!!!
این هم دستان زندگی این خانواده انقلابی و ایثارگر!!
تا قبل از انقلاب هر سه برادر عضو سازمان مجاهدین خلق بودهاند. اولی “علی باکری” در دوران شاه اعدام میشود. برادر کوچکتر “مهدی باکری” در جنگ عراق کشته شده. خود این آدم روانی هم بعد از چندین سال جنگ و کشت و کشتار عاقبت در جنگ عراق کشته شده و به خیال خودش شهید شده است تا با حوریهای بهشتی 7 متری در بهشت محشور شود!!!
خدا یک عقل درست و حسابی به این آدم های نادان بدهد یک پول هنگفتی هم به من!
در بخش: نقد اسلام
20
Nov
2008
آقای احمدی نژاد در پررویی دست سنگ پای بیچاره قزوین را هم از پشت بستهاند. ایشان گویا هیچ چیزی را جدی نمیگیرند و همه مشکلات را به خیال خودشان میتوانند با توکل به امام زمان حل کنند (همان که قرار است بیاید و عدل و داد برپا کند!!)
این اواخر ایشان نه تنها مدعی هستند مشکلات ایران را حل کردهاند، بلکه عنقریب است که کفش و کلا بکنند و دور دنیا راه بیفتند و مشکلات دیگر کشورها خصوصا کشورهای کفار را هم حل کنند.
ایشان در آخرین افاضات شان فرمودهاند:
کامل ترین گزینه برای نظام مادی، حاکمیت جهان اسلام تحت زعامت حضرت مهدی است.
ایشان همچنین فرمودهاند: کشورهای غربی در حال فروپاشی کامل هستند.
هنوز این سخنان از دهان رئیس جمهور منتخب بیرون نیامده که یک مرتبه در خبرها گندش در میاید که بورس تهران هم مثل باقی دنیای آقای احمدی نژاد درست پشت گوش ایشان در حال فرو ریزی است.
این رجز خوانیهای احمدی نژاد مرا یاد محمد سعید الصحاف وزیر اطلاع رسانی دولت صدام میاندازد زمانی که آمریکاییها داشتند پشت سالن کنفرانس سنگر به سنگر پیشروی می کردند ، ایشان با پررویی تمام مدعی بود که بغداد در امن و امان است و نیروهای جان بر کف صدام دارند آمریکاییها را سلاخی میکنند! (نقل به مضمون)
عاقبت محمد سعید الصحاف و صدام را دیدیم با آرزوی اینکه عاقبت این یکی را هم هرچه زودتر ببینیم.
خارج از موضوع
حزب الله هنوز آنقدر نیرو دارند که بتوانند توازن را تا حدودی برقرار کنند
(1 ) و (2)
در بخش: طنز
19
Nov
2008
دوستان انتقاد زیادی کردن بر اینکه من در مطلب قبلی از حسین درخشان دفاع کرده بودم. دوستان بنده از حسین درخشان دفاع نکردم، بنده از حق آزادی بیان و حقوق انسانی او دفاع کردم. این دو مقوله با هم فرق دارد، امیدوارم که فرق این دو را دوستان بدانند.
حالا بروم سر این بیچاره که نامش حسین درخشان است. او فدای درگیریهای گروههای درون جمهوری اسلامی شده. عدهای بر این باورند که رژیم او را گرفته تا بعدا مثل دیگر خودیهای فرستاده شده به اروپا به خارج بفرستند تا بعدا بتواند در خارج از ایران ماموریت جدیدی را به عهده او بگذارد و الخ.
به این نوع نگرش من میگویم تئوری توطئه. دوستان دست رژیم رو شده و این ترفندها دیگر پاسخ نمیدهد، این موضوع را هم خود رژیم میداند و هم مخالفین رژیم. گیریم که بعد از چند هفته یا ماه حسین درخشان را آزاد کردند و فرستادند اروپا واقعا گمان میکنید مخالفین رژیم حاضر میشوند به او نزدیک بشوند!؟
حالا باید پرسید پس حسین درخشان را برای چه گرفتهاند؟ به نظر من دستگیری حسین درخشان نشان از ضعف حکومت است و نه اقتدار آن.
اگر میبینید حسین درخشان را گرفتهاند به این دلیل است که رژیم شدیدا احساس نا امنی میکند. وضع بد اقتصادی باعث شده که مردم، حتی آنهایی که تا حدودی مذهبی هستند رژیم را بخاطر اینکه اتیکت مذهبی بر خود دارد تحمل کنند، امروز حتی این قشر هم به علت افشای دزدیهای سران رژیم و فقر و وضع بد اقتصادی که همه اقشار مردم را زیر فشار قرار داده باعث شده که آن چند درصدی هم که رژیم را تحمل میکردند امروز آماده شورش شداند. اگر میبینید که رژیم 30 هزار نیرو و تسلیحات جنگی را در مانوری در تهران به نمایش میگذارد، اینها همه برای این است که به ملت عاصی شده بگوید که مراقب باشید ما تا آخرین قطره خون از حکومت خود دفاع خواهیم کرد و اجازه شورش را به کسی نخواهیم داد. وقتی بازار که مهم ترین رکن قدرت آخوندها بوده، یک مرتبه اعتصاب میکند، این مساله رژیم را به وحشت انداخته و به همین دلیل هم هست که این روزها دستگیریها و بگیر و ببندها بیشتر شده و حتی کسی مثل حسین درخشان را هم مجبورند بگیرند.
به شما قول میدهم در ماههای آینده خصوصا تا روزهای انتخابات بگیر و ببندها تشدید خواهد شد.
وقتی رژیم در اولین اتهام به حسین درخشان اتهام جاسوسی برای اسرائیل را میزند این بدان معنی است که به این زودیها خیال ندارند او را رها کنند. آیا تا حالا دیدهاید رژیم به کسی اتهام جاسوسی برای اسرائیل را بزند و بعد از مدت کوتاهی او را آزاد کند!؟
بعضی از دوستان با تحلیلهای خود باعث میشوند که اقتدار رژیم از آنچه که هست بیشتر جلوه کند. فراموش کردهاید روزی را که شاه نزدیک ترین افراد به حکومت خود را یکی پس از دیگری دستگیر میکرد و آنها را برای بقای خود فدا میکرد. دستگیری حسین درخشان را هم باید در همین راستا دید و نه بیشتر. رژیم به وحشت افتاده و از این رو سعی میکند وحشت بیشتری را در جامعه ایجاد کند. در چنین شرایطی که اینترنت و وبلاگ نویسی تقریبا تنها راه آزاد ابراز عقیده و دست یافتن به اطلاعات شده. شاید رژیم فکر کرده با گرفتن حسین درخشان به دیگر وبلاگ نویسها پیام میدهد. رژیم با این دستگیر میخواهد به دیگران پیام بدهد که مراقب باشید ما حتی حسین درخشان را هم که خودی است اگر لازم باشد میگیریم، شما که جای خود دارید!
حسین درخشان یک آدم جاه طلب منفعت طلبی است که دارد فدای جاه طلبی و منفعت طلبیهای خودش میشود و ما این میان وظیفهای داریم که نباید فراموش کنیم، دفاع از حقوق او هم جزئی از وظایف ماست. ما میخواهیم با حکومت آخوندی متفاوت باشیم، ما طالب حکومتی هستیم بر اساس قوانین حقوق بشر و به همین دلیل هم باید نه تنها از حقوق حسین درخشانها که حتی از حقوق انسانهایی بدتر از او هم دفاع کنیم.
خارج از موضوع:
این همان خاکی است که آمریکاییهای کافر چهار سال است دارند روی آن میرینند!
در بخش: حقوق بشر
17
Nov
2008
بر اساس شایعاتی، گفته میشود حسین درخشان را دستگیر کردهاند. از این رژیم بعید نیست که خودیها را هم دستگیر کند، چه حکومتهای خودکامه عادت دارند خودیها را هم ببلعند. مگر این جمله معروف را نشنیدهاید که میگوید “انقلاب فرزندان خود را میبلعد”!؟ اگر در باره دیگر انقلابها این جمله صحت نداشته باشد یقینا در مورد انقلاب اسلامی آخوندی صد در صد صحت دارد.
کسانی که وبلاگ خُسن آقا را در این شش سال و اندی تعقیب کردهاند میدانند که هر کجا نیاز به دفاع از آزادی بیان بوده از هیچ تلاشی دریغ نکردهام. فرقی هم نمیکند برای دفاع از این طرفیها باشد یا آن طرفیها، آزادی بیان آزادی بیان است و شرط و شروط ندارد. آزادی بیان بی حد و استثنا است و حداقل برای من تنها در این حد است که معنادار میشود.
همچنین همگان میدانند که از روزهای اولی که اینجا شروع به نوشتن کردم با حسین درخشان هیچگاه همراه و هم عقیده نبودهام و درست همیشه 180 درجه بر عکس راه و روش او عمل کردهام. دلیلش را همه آنها که من و او را میشناسند به خوبی میدانند، نیازی به توضیح نیست.
همه این اختلافات اما باعث نمیشود که من امروز به وظیفه خود عمل نکنم و دشمنیها یا دوستیها را ابزار کار کنم. روزهای گرم تابستان 2004 زمانی که تلاش میکردیم تا کانون وبلاگ نویسان را راه اندازی کنیم، جملهای در همه مکاتبات آن روزهای ما بیشتر از دیگر جملات خودنمایی میکرد. آن جمله را در زیر میآورم، همان جملهای که در آغاز منشور کانون وبلاگ نویسان ایران به عنوان بند اول منشور نوشته شده.
1. آزادیِ اندیشه و بیان و نشر در همهی عرصههای حیات فردی و اجتماعی بی هیچ حصر و استثنا حق همگان است.
افسوس که یکی از کسانی که آن روزها همه سعی خود را کرد تا از پا گرفتن کانون وبلاگ نویسان ایران جلوگیری شود، همین حسین درخشان بود. باز هم افسوس که کانون دیگر فعال نیست تا بتوان از آن برای دفاع از حسین درخشان استفاده کرد. با این حال هنوز هستیم آنهایی که به آزادی بیان اعتقاد داریم و خواهان آزادی بیان هستیم حتی برای دشمنان خود.
دوستان بیایید برای یک بار هم که شده این حرکت اخلاقی را رایج کنیم و بدون در نظر گرفتن جایگاه افراد و بدون در نظر گفتن عقایدشان برای آزادی بیانشان از آنها دفاع کنیم.
پ.ن.:
امروز خبر دستگیری حسین درخشان به شکلی تایید شد.
در بخش: آزادی بیان
16
Nov
2008
گروه های سیاسی که در جامعه جایگاهی دارند، همگی از سه لایه تشکیل میشوند. این سه لایه تشکیل میشود از لایه استراتژیست(نخبگان یا همان سواره نظام)، لایه دوم(میانی) انتقال دهنده استراتژی به لایه پائینتر است (پیاده نظام یا پستچی) و آخرین لایه هم سیاهی لشکر است(طبقه رای دهنده، یا عوام یا هر نام دیگری که بر آن بگذاریم).
این سه لایه که گفتم شامل همه گروههای سیاسی میشود چه گروه اسهال طلبها، چه گروه اقتدارگراها، چه گروههای پراکنده درون رژیم و چه گروه های اپوزیسیون.
گروههای درون جمهوری اسلامی برای به دست گرفتن قدرت در هر مرحله از تقسیم قدرت با ورود نیروهای استراتژیست خود به میدان مبارزه، شروع به انتقال ایدهها، کنشها و واکنشهای خود به لایه میانی میکنند و زمینه را برای بدست گرفتن قدرت مهیا میکنند و با انتقال ایدههای خود به لایه میانی پیام خود را به لایه سیاهی لشکر منتقل میکنند و اگر در این نقل و انتقالها موفق شوند و بتوانند نیروی سیاهی لشکر را تحت تاثیر قرار بدهند قدرت را بدست میگیرند.
متاسفانه درون نیروهای اپوزیسیون به علت پراکندگی و غیر متمرکز بودن، این سیستم کارایی کافی را ندارد و به همین دلیل هم هست که عموما از انتقال ایدههای خود به سطح جامعه عاجز هستند و همین مساله باعث میشود که نیروهای درون حکومتی قدرت را بین خود تقسیم کنند و هر کدام به نوبه در مرکز قدرت قرار بگیرند.
مهم ترین این سه لایه برای کنترل قدرت لایه میانی است، این لایه مثل پستچی عمل میکند و پیام استراتژیستها (راس هرمیها) را به سیاهی لشکر منتقل میکند و هرچه این لایه در عمل خود موفق تر باشد، امکان برنده شدن گروه خود را افزایش میدهد.
لایه میانه که منتقل کننده استراتژی به لایه های پائینی است عموما از قشرهای دانشجویی و نیمه نخبه تشکیل میشود. این گروه را معمولا میتوان در هر بزنگاهی مثل انتخابات از یک جناح به جناح دیگر جا بجا کرد. این جابجایی بستگی دارد به قدرت نخبگان و استراتژیستهای راس هرم هر گروه و اینکه این لایه چگونه عملکردی داشته. آیا این لایه توانسته پیام را آنچنان که موثر واقع شود منتقل کند یا نه. اگر لایه نخبه بتواند جماعت بیشتری از پستچیها را برای رساندن پیام خود به لایه سیاهی لشکر جذب کند یقینا پیروز میدان خواهد شد.
حالا ممکن است کسی بگوید در دنیای مدرن امروزی تلویزیون و دیگر رسانهها کار لایه میانی را انجام میدهد! در پاسخ چنین استدلالی باید گفت که تلهویزیون در حکومت آخوندی یک وسیله غیر قابل اعتماد شده و دیگر آن کارایی و مشروعیت قبلی را ندارد و به علت سوء استفاده بیش از حد رژیم از این وسیله دیگر کارایی واقعی خودش را ندارد.
اگر میبینید گاهی اوقات گروه کوچک موسوم به ملی مذهبیها میتوانند حرکتهایی را در دانشگاهها بوجود بیاورند به این دلیل است که در تاثیر گذاری بر این طبقه موفقتر عمل میکنند و درست به همین دلیل هم هست اگر میبینید یک مرتبه نیروهای طرفدار احمدی نژاد دانشگاه ها را اشغال میکنند. این نیز نشان از همین تاثیر گذاری این لایه بر کل اجتماع دارد. اگر میبینید اکثر انقلابها و تغییرات مهم از دانشگاهها شروع میشود، علتاش دقیقا همین ساختار است. لایه های استراتژیست معمولا پشت پرده عمل میکنند و نیروهای میانی معمولا نیروهایی هستند که جرقه اولیه هر حرکتی را میزنند و به همین علت هم هست که این گروه اکثرا آسیب پذیرتراند و بیشترین آسیبها را هم در درگیریهای اجتماعی میبینند.
اگر میبینید که خاتمیستها در آخر دورانشان یک مرتبه با یک رویارویی دانشجویی روبرو میشوند این همان علتی است که بعد تر باعث باخت اسهال طلبها میشود و نیروهای دیگر وارد بازی میشوند.
این که میبینید حکومت آخوندی هنوز بعد از 30 سال میتواند قدرت را در چنگال خود نگاه دارد، این مساله است که اپوزیسیون حکومت قدرت تاثیر گذاری بر لایه میانی را ندارد و اگر هم در مقاطعی داشته در مقاطع کوتاهی بوده و قدرت کافی برای سرنگونی را نداشته است.
ادامه این مطلب را در نوشته یکی دو روز آینده بخوانید.
در بخش: انتخاباتی
13
Nov
2008
یک خانم نروژی رو سالهاست که میشناسم. شغل این خانم معلمی است و از سر اتفاق دروسی را که تدریس میکند، تاریخ، علوم اجتماعی و سیاست و گاهی هم زبان است.
مدتها ست که او را می شناسم، اون روزهایی که توحش مسلمانان به اوج خود رسیده بود، ایشان بی محابا از مسلمانان دفاع میکرد، در دفاعیاتش هم مدعی میشد که این نژاد پرستی است که بدون دلیل به خاطر چند مسلمان جنگ طلب همه مسلمانان را با همان چوب برانیم و الخ.
یک روز تصمیم گرفتم بجای بحث کردن بی نتیجه با او هرچه بر علیه اسلام پیدا میکنم به خوردش بدهم، بدون اینکه با او بحث کنم. میدونید گاهی اوقات بعضی از این رادیکالها، نوستالژیک هم هستند و درست مثل کمونیستهایی که نا آگاهانه از عمو استالین و مائو دفاع میکردند به این خیال خوش که دارند در راه آزادی طبقه کارگر و زحمت کش جامعه و الخ، جان فشانی میکنند. غافل از اینکه این احساسات نوستالژیک و چپ رویهای چپول گونه، بیشتر تیشه به ریشه کارگر و طبقه زجر کشیده میزند تا آنها را نجات دهد. دفاعهای بی حساب و کتاب این خانم از مسلمونها هم درست به همان شکل، بیشتر یک حالت نوستالژیک و کورکورانه داشت تا از روی شناخت واقعیات.
داستان را کوتاه کنم. با خودم استدلال میکردم که این خانم حداقل روزانه به 30 تا 40 دانش آموز دبیرستانی را درس میدهد و با این تفکری که او دارد بطور کلی انسانی خطرناک است و میتواند افکاری را در مغز جوانهای دبیرستانی بکند که بعدها غیرقابل اصلاح باشد.
از همان روز تصمیم گرفتم بطور مدام این بانوی، چپ، نوستالژیک و ضد نژاد پرستی را کمی با فکتهای دنیای اسلام آشنا کنم بلکه چشمانش باز شود.
هر نوع نوشته و فیلم و خلاصه هر چیزی که بدستم میرسید که میتوانست مغز این خانم را کمی بر روی واقعیات باز کند برایش تهیه میکردم و به خوردش میدادم. هر نوشتهای که می توانست موثر واقع شود را برایش میل میکردم، حتی بعضی نوشتههایی که به زبان فارسی بود را هم برایش ترجمه میکردم و به خوردش میدادم. این پشتکار و پیگیریها این روزها شدیدا اثرگذار شده و او چنان دنیای اسلام را پیگیری میکند تو گویی که یک پزشک است و دنبال ویروس خطرناکی میگردد.
باور کنید هر کسی را میتوان تغییر داد، حتی آنهایی که در باورهایشان نشان از هیچ سستی پیدا نمیکنیم. رادیکالترین انسانها را میتوان با کار منطقی و پیگیری مدام تغییر داد و آنها را تبدیل کرد به انسانهایی منطقی.
به زبان ساده هر انسان رادیکال نوستالژیک و بی منطقی را میتوان تبدیل کرد به انسانی آگاه و هم زمان رادیکال.
در بخش: مبارزه با رژیم