10
Nov
2009
روزی که خمینی پروژه حکومت مستضعفان را معرفی کرد، خوشباوران خیال کردند پیر مرد میخواهد وضع زندگی طبقه پایین جامعه را بهبود دهد! به همین خاطر هم بجای مبارزه با ایده او اکثر فعالین سیاسی طرفدار ایده او شدند، غافل از اینکه ایده حکومت مستضعفان به این منظور بود که آنهایی هم که نانی در سفره دارند قرار است مستضعف شوند و ثروتها و منابع کشور تنها قرار است در اختیار یک عده معدود از خواص قرار گیرد.
آخوند جماعت همیشه گدا پرور بوده و ما از همه جا بی خبرها نمیدانستیم که هدف خمینی و دیگر ملاها قبل از هر چیز بر این بوده که همه آحاد ملت را محتاج نان شب کنند تا با این وسیله بتوانند آنها را زیر سلطه خود در آورند.
پس از چپاول ثروتهای ملی و کانالیزه کردن آن در ارگانهای تحت کنترل آخوند. حالا پروژه حذف یارانهها مد نظر قرار گرفته. این پروژه هم مثل پروژه ماشین مستضعف سازی حکومتی، پیش تر از اینکه بخواهد وضع زندگی مردم را بهبود ببخشد، خواستار در کنترل در آوردن باقی مانده ثروتها و منابع ثروت کشور است.
با تکمیل این پروژه، خصوصا با این راهکاری که دولت به مجلس برده، یعنی قرار است دولت کل بودجه یارانهها را بدون هیچ کنترلی در دست بگیرد، تا بوسیله آن بتوانند سیستم گدا پروری دولت اسلامی را کارآمد تر و کامل تر کنند.
فکرش را بکنید با حذف یارانها آنهایی هم که تا امروز میتوانستند حداقلهای یک زندگی بخور و نمیر را تامین کنند، از این به بعد باید برای نان شب هم دستشان جلو دولت گدا پرور دراز باشد تا بتوانند شکم خود را سیر کنند. با این روند دیگر دولت نیازی ندارد با باتوم، گاز اشک آور و زندان و الخ. جلو شورشهای خیابانی را بگیرد، کافی است هر کسی که دست از پا خطا کرد، یارانه او را قطع کنند تا بدون اعمال زور از گرسنگی بمیرد.
حذف یارانهها به این منظور در دستور کار قرار گرفته تا سیستم گداپروری حکومت را سیستماتیزه کنند و با بذل و بخشش بین نیروهای بسیجی و گوش به فرمان خودی حکومت، کنترل کامل را در دست بگیرند.
حذف یارانهها دلیل دیگری هم دارد و آن هم مشکلات اقتصادی شدید دولت اسلامی است، که دیگر قادر نیست مایحتاج همه جامعه را تامین کند در نتیجه با حذف یارانهها میخواهند از زیر بار اقتصاد کمر شکسته دولت اسلامی شانه خالی کنند.
پ.ن.:
این خبر را خواندم دلم نیامد چیزی در رابطه با آن ننویسم.
اول خبر را بخوانید:
فرمانده نیروی انتظامی میگوید که با استفاده گستردهتر از سیستم “تطبیق چهره”، ماسکزدن هم “اغتشاشگران” را از شناسایی و تعقیب مصون نگه نمیدارد. همزمان یک مقام دیگر نیروی انتظامی خواهان احیای “مجازات شرعی” قطع عضو شده است. منبع دویچه وله
یکی نیست به این آقای نیروی انتظامی بگوید که بابا اکثر شرکت کنندگان تظاهراتها، اصلا چهره خود را نمیپوشانند، چونکه دیگر از شما ترسی ندارند. نشنیدهاید ملت در شعارهایشان میگویند “توپ تانک بسیجی دیگر اثر ندارد”؟ تازه گیرم که چهره را هم توانستید از پشت ماسک رمزگشایی کنید، با کدام دستگاه میخواهید افراد را تشخیص هویت و شناسایی کنید؟ از کجا میخواهید پیدا کنید طرف چه نام دارد و کجا زندگی میکند!؟ نکند میخواهید کوچه به کوچه، خانه به خانه دنبال 60 – 70 میلیون آدم بگردید و یکی یکی نگاه کنید و تشخیص هویت کنید؟ تازه گیریم که مخالفین را هم یکی یکی پیدا کردید! چکار میخواهید بکنید که تا حالا نکردهاید؟ میخواهید زندانشان کنید؟ ای بابا! 30 سال تمام خاک ایران را تبدیل کردهاید به یک زندان بزرگ، دیگر زندان هم اثر ندارد. این یارو “آقای نیروی انتظامی” هم مثل اینکه عقلش پاره سنگ می بره و سواد و دانش اش از نوع مدرک دکترای کردان است!
در بخش: اقتصادی
04
Nov
2009
زنگ زدم شیراز ببینم اوضاع امروز شیراز چطور بوده، ازش میپرسم رفتی تظاهرات؟ میگه آره. ازش میپرسم جمعیت مخالفین دولت بیشتر بود یا موافقین؟ میگه من رفته بودم قاطی موافقین تعداد مخالفین رو نمیدونم چقدر بود.
بهش میگم خاک بر سرت! رفتی قاطی حزب اللهیها؟ میگه نه بابا خیال بد نکن! من اصلا نمیخواستم برم تظاهرات چونکه حالم شدیدا بد بود، آخه سه چهار روز هست آنفولانزای خوکی گرفتم. یکی از دوستانم هم آنفولانزا گرفته بود، اون بهم پیشنهاد داد، حالا که آنفولانزا داریم بریم قاطی حزب اللهیها، آخه با خودمون گفتیم چطور اینها از هر سلاحی چه گرم چه سرد بر علیه ما استفاده میکنند ما هم تصمیم گرفتیم با سلاح میکروبی بریم به جنگشون! به همین خاطر با آنفولانزای خوکی زدیم وسط دشمن. تمام مسیر رو هم مدام شعار میدایدم و ویروس تو هوا پخش میکردیم تا شاید یک چندتایی شون رو اینجوری از پا در بیاوریم!
نزدیک بود از خنده روده بر بشم. ازش میپرسم حالت خیلی بده؟ میگه خیالی نیست، فعلا شاید امروز حال چندتا حزب اللهی را خراب کرده باشیم به همین خاطر حالم خیلی خوبه!
در بخش: اعتراض و تظاهرات
01
Nov
2009
دیدیم مجددا جو سوسول بازی وبلاگستان را فرا گرفته به خودمان گفتیم ما هم تلنگری به این قضیه بزنیم.
این هم نامه فدایت شوم خُسن آقا به آقا!
آقا باور بفرما ما هر چی زور زدیم تا بلکه به زبان این بچه سوسولهای وبلاگستان برای روی گل شما نامه فدایت شوم بنویسیم، قلم مان روی کاغذ روان نشد که نشد! آخه آقا همان گونه که مستحضر هستید این حقیر میانه چندان خوبی با سید و گدا و مفتی نداریم و هرچی زور میزنیم بلکه چهار تا کلمه زیبا بر روی کاغذ بیاوریم نمیشود که نمیشود.
آقا باور بفرمایید به جدت قسم، به همون قران مجیدت قسم، همین چند دقیقه پیش وقتی زیاد زور زدیم تا این نامه را به محضر مبارکت بنویسیم، گلاب به رویت یک فصل چنان ریدیم که انگاری اسهال گرفته باشیم! به جدت قسم آن هم چه ریدنی! دروغ چرا انگاری شیش ماه بود توالت نرفته بودیم.
آقا باور بفرما ما اصلا این چرندیات را که یک دانشجوی نخبهای آمده بیت شما و زبان انتقاد را بسته به ناف مبارکت را ابدا باور نکردیم! آخه شما خودت کلاهت را قاضی کن ببین اصلا یک آدم نخبه که هیچ، حتی یک آدم پخمه هم، مگر خرش گم شده که پا به آن طویله (ببخشید!) بیت بگذارد!؟ اصلا اگر کسی بویی از انسانیت برده باشد به گمان حقیر از صد کیلومتری آن طویله هم رد نخواهد شد چه برسد بیاید به محضر جنابعالی!
باور کن بخدا آقا جان، ما تا حالا عوام فریبی زیاد دیده بودیم ولی به جدت قسم این عوامفریبی پریروز شما روی هر عوامفریب جاکشی را سفید کرد.
زیاده عرضی نیست بجز نیستی شما و اعوان انصار
در بخش: طنز, ملای حیله گر
29
Oct
2009
آقا نیک آهنگ وقتی مطلب امروزت را خواندم و از لینکی که داده بودی به وبلاگ اون آخوند کراواتی رفتم ببینم چی نوشته. هر جملهای را که میخواندم فشار خونم بیشتر بالا میرفت، عاقبت هم نتوانستم طاقت بیاورم و تمام چسنالههای او را نخواندم.
کاکو این جانوران را اصلا نباید بهشون بها داد، اینها تا زمانی که توانستند بر صندلی قدرت تکیه بزنند، تکیه زدند و خون ریختند و جنایت کردند، وقتی که دیگران که کمی از اینها قلدر تر و قصاب تر بودند آمدن روی کار و حضرات را کنار زدند، یک مرتبه پوست انداختند و تبدیل شدند به یک موجود عجیب الخلقهای به نام اسهال طلب.
قربانت گردم اگر میخواهی بدانی جایگاه این آخوند کراواتی چیست کافی است یک نگاهی به آمار وبلاگ مفلوکش بینداز و به او همان بهایی را بدهی که لیاقتاش را دارد.
اولا اینها هنوز در رویاهای دوران طلایی شان که زیر عبای خمینی بودند بسر می برند. هنوز آقایان درک نکردهاند که “آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت … این سبو گر نشکند امروز فردا بشکند “. هنوز این قداره بندان دوران جنگ و خونریزی و دوران بساز و بندازی رفسنجانی، نفهمیدهاند که دوران آنها تمام شده. بابا اینها از مرحله پرتند، اینها هنوز نمیدانند که وقتی سیل آمد دیگر نمیشود با این سوسول بازیهای اسهال طلبها جلوش را گرفت! اگر میشد جلو سیل ملتی را که امروز جاری شده را گرفت، خود سید علی و سپاهیان دور و برش گرفته بودند. این بچه آخوند هنوز نمیداند که این دوران با دوران اول انقلاب تفاوت بسیار دارد. این دورانی که ما پیش رو داریم، دوران سیل خروشان ملت است که دودمان بباد میدهد. اینها فکر کردهاند جماعت سبز توی خیابان برای روی گل اسهال طلبها به میدان آمدهاند! غافل از اینکه این سیل زمان شاه هم به همین شکل به میدان آمد(آهسته و آرام) و کم کم وقتی به مراحل بعدی رسیدیم دیگر چیزی از رژیم قبلی باقی نگذاشتند. این موجها که میبینیم آهسته و آرام به پیش میروند دیری نخواهد پایید چنان خروشان خواهد شد که خشک و تر را با خود خواهد سوزاند. این سیل گرسنگان ملت زجر کشیده است و وقتی راه افتاد دیگر حتی کوه را هم یارای ایستادگی در برابر آن نیست.
فقط به این جمله ملای کراواتی لندن نشین توجه کن:
در سفری که به آمریکا داشتم، پس از صحبتم در نشست واشنگتن انستیتیوت و نیز کالج مونتگمری با موجی از پرسش ها و نظر ها روبرو شدم.
حضرت آقا با اینکه با “موجی از پرسشها روبرو شده”، هنوز به این درک نرسیده که شاید این موج شعور و سواد و درایتاش بیشتر از یک ملای یک لا قبای لندن نشین باشد؟ خیر قربانت گرم، ایشان هنوز در افکار بیست و پنج شش سال پیش سیر میکند، همان روزهایی که آقایان شمشیر بدست گردن میزدند و هل من مبارز میطلبیدند. گویا آقا هنوز دوزاریاش درست جا نیفتاده که طبقه پایین جامعه، همانها که رژیم شاه را سرنگون کردند، امروز کمر به سرنگون کردن حکومت نکبت بار خمینی و سید علی بستهاند. هنوز این آقای دکتر(یقینا از نوع کردان) به این درک نرسیده است که همین چهار سال پیش در انتخابات دوره قبل بود که مردم به آقایان پشت کردند.
این خط و این نشان اگر آقایان دنباله رو مردم نشوند و به خواست آنها که چیزی کمتر از سرنگونی رژیم نیست گردن نگذارند، زودتر از آنکه فکرش را میکنند مردم دنباله رو همان سرخ جامگان خواهند شد که آقای دکتر را به وحشت انداخته.
در بخش: مبارزه با رژیم
27
Oct
2009
روزی که نوشتیم انتخابات را باید تحریم کرد، به این دلیل نوشتیم زیرا میدانستیم که حاصل چنین انتخاباتی در بهترین حالت این خواهد بود که پیروان خط امام بر اریکه قدرت تکیه خواهند زد. خوب مگر ما مرض داشتیم که به پای چنین صندوقهای رایی برویم که بهترین گزینه آن پیروان خط الاغ بود!؟
آنها که هنوز به آگاهی نرسیدهاند و همچنین آنهایی که در این مسیر منافعی دارند، رفتند و به انتخابات حکومتی رونق بخشیدند و نتیجه آنرا هم دیدند. چهل و اندی میلیون رای به صندوق ولایت وقیح تا با آن پیش دنیا پز بدهد و صدها کشته، زخمی و زندانی، ثمره جانبی این انتخابات بود. بعد از انتخابات و عوارض پس از آن، جو موجود ما را هم تا حدی فریب داد و به این خیال باطل در غلتیدیم که موجی آغاز شده که شاید از درون آن چیز بدرد بخور برای ایران خارج شود! موجی که نامش را سبز نهادند. ما هم بفهمی نفهمی تا آنجایی که به پرنسیپها و باورهایمان آسیبی نمیرساند همراهی کردیم که نکند روزی ما را به کجروی متهم کنند.
این روزها دارم دوباره واقع گرایی همیشگیام را بدست میآورم و میبینم و میبینیم که آنچه من و ما فکر میکردیم چندان هم از واقعیت بدور نبوده.
اگر عکسالعملهای گوناگون سران سبز را در رابطه با شعار “نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران” را بررسی کنیم به خوبی مشاهده میکنیم که خواستگاه آنها جایی نیست که به مزاج من و ما سازگار باشد. ما از قبل هم این موضوع را میدانستیم ولی اندکی جو گیر شدیم. خوش باوران اما هنوز هم در پی توجیه و توضیح هستند و هنوز هم به خیال خوش آنها، سران سبز دارند با نیروی مقابل بازی سیاسی میکنند! غافل از اینکه سران سبز بطور کلی از راه خمینی به هیچ عنوان حاضر به بازگشت نیستند. برای این جماعت که نامش پیروان خط الاغ است، قابل تصور نیست که از راه امام شان منحرف شوند. اینها همگی بجز عده انگشت شمار، پیروان چشم و گوش بسته و واقعی امام شان هستند و پیروی از افکار پلید او هم اوجب واجبات است. این پیروی کورکورانه هم طبعاتی دارد که همه می شناسیم و نیازی به توضیح ندارد.
برای این جماعت که اکثرا ریشههاشان بدون اسلام میخشکد، امکان این وجود ندارد که منافع ملی ایران و ایرانی را بالا تر از اسلام و امام قرار دهند.
از همه مهم تر اینکه “لبنان و غزه” برای ملاهای عمامه دار و حتی بی عمامه مکانهای مقدسی هستند، به تقدس وطن و خاک و زادگاه. فراموش نشود که اینها اکثرا ریشههای قومیشان از لبنان و دره بقاع سرچشمه میگیرد، در نتیجه طبیعی است که برای این قوم عمامه بسر، لبنان عزیز تر از ایران باشد. درست مثل خُسن آقا که هنوز پس از 30 سال دوری از ایران، خاک ایران را از جان عزیز تر میدارد و با اینکه بیشتر عمرش را در نروژ سپری کرده، ولی هنوز برای نروژ حاضر نیست تره هم خورد کند، فدا کردن جان که جای خود دارد!
در بخش: سیاسی
23
Oct
2009
نامه پدر حسین درخشان اولین عکس العمل رسمی بود که خانواده وی از روز اول دستگیری او از خود نشان دادهاند. دیشب پای برادر او هم به بیبیسی کشیده شد و گله و شکایت از سیستم دستگاه قضایی سید علی را به میدان رسانههای به قول رژیم دشمن کشیدند.
آنها که وبلاگ حسین درخشان را در روزهای قبل از بازگشت به ایران و گرفتاری او را پیگیری کردهاند میدانند که او در اواخر شدیدا رسانههای غربی را مورد حمله قرار میداد و حتی از همه خواست تا حتی اگر در بازگشت به ایران دستگیر شد هم هیچگاه نباید برای آزادی او دست به دامان رسانههای به قول او دشمن شد.
حضور برادر حسین درخشان در تلویزیون بیبیسی نشان از آن دارد که حتی نزدیک ترین و امین ترین نیروهای سید علی هم دیگر از او قطع امید کردهاند و یکی یکی دارند به دامان به قول سید علی نیروهای دشمن پناه میآورند. توجه داشته باشید که حسین درخشان یک وبلاگ نویس معمولی نیست. او فرزند یک بازاری “متعهد و معتقد به ولایت” است که حتی خطبه عقد ازدواج اش را هم سید علی خوانده است(برگرفته از نوشتههای حسین درخشان که دیگر در دسترس نیست). فراموش نکنید که حسین درخشان و امثال او از لایههای بسیار نزدیک به ولایت میآیند. موتلفه بازوی اصلی انقلاب آخوندی بوده و هست و به گمان من اگر روزی این بازو از بدن رژیم جدا شود، یقین بدانید که دیگر هیچ عضوی از بدن ولایت سالم و سرجای خودش نیست.
نشانههای دیگری هم از دوری نیروهای دیگر درون رژیم زیاد دیدهایم، دیشب در همان بخش خبری بیبیسی سروکله خانم محتشمی پور همسر تاج زاده و دختر عموی محتشمی پور از چهرههای مشهور ترور پرور خاورمیانه هم به جمع دشمنان پیوست و با بیبیسی مصاحبه کرد(البته این مصاحبه با رسانههای دشمن اولین مصاحبه نیست و اسهال طلبها مدتها ست که دیگر نزدیک به مرکز دایره خودیها نیستند).
از همه مهم تر باید دید بعد از ترور نیروهای سپاه پاسداران چند درصد از این قوم در داخل دایره قدرت سید علی و نزدیک به مرکز خواهند ماند. بعید نیست که پس از این واقعه که مهرههای درشت سپاه هدف قرار گرفتند، درشت مهرههای دیگری هم از درون دایره سید علی خارج شوند. فراموش نکنید که اکثر کسانی که درون این دایره قدرت قرار دارند، همگی مگسانند دور شیرینی و همین که مزه این شیرینی رو به تلخی بگذارد، یقین بدانید تعداد زیادی از این مگسان به سوی شیرینیهای شیرینتر پرواز خواهند کرد.
بر اساس این تحلیل حالا میتوان از قول مولوی نوشت:
اندک اندک جمع مستان میرسند … اندک اندک میپرستان میرسند
در بخش: سیاسی
21
Oct
2009
یکی میل فرستاده پرسیده نظر خُسن آقا در باره ترورهای سیستان و بلوچستان چیست.
باید به عرض ایشان برسانم که ترور به طور کلی کار بسیار بدی است. تعریف ترور به صورت خیلی ساده شده چیزی است به این صورت:
ترور وسیله ایست که افراد، گروهها و حتی اشخاص با استفاده از آن، در طرف مقابل ایجاد ترس می کنند و به این وسیله اهداف خود را پیش میبرند.
اگر این تعریف را بپذیریم، بزرگترین تروریست دوران در تاریخ ایران خود حکومت اسلامی است. اینها نه تنها در دنیا حرکتهای تروریستی انجام میدهند، بلکه از همه بدتر کل جمعیت ایران را با ترور زیر سلطه خود نگاه داشتهاند وگرنه این حکومت تا حالا هفتاد کفن پوسانده بود. حالا اگر بخواهیم عادلانه قضاوت کنیم ترورهایی که در سیستان و بلوچستان انجام میشود چیزی نیست بجز یک نوازش ملایم.
برادر من! ملتی را اینها به خاک و خون کشیدهاند، حالا عدهای از جوانان همان ملت به ستوه آمده، دست به اسلحه بردهاند و دارند کمی دماغ آقایان را خونی میکنند. درضمن نباید فراموش کرد که رژیم برای ایجاد ترور حتی افراد عادی و بی گناهی مثل یعقوب مهرنهاد روزنامه نگار را هم اعدام میکند. حالا در عوض نیروهای ریگی زدهاند چندتا از سران سپاه پاسداران (همان ها که خودشان تروریست هستند) را کشتهاند. حالا خودتان کلاه تان را قاضی کنید و پاسخ بدهید کدام یک تروریست تر است؟ رژیم آخوندی که 70 میلیون آدم بی سلاح و دفاع را 30 سال ترور کرده، یا گروه ریگی که یکی دو سال است چند تا از مهرههای رژیم را ترور کرده.
سپاهیان اسلام خامنهای نه تنها تروریست هستند که تروریست اقتصادی و چپاول گر هم هستند. اینها بر خلاف عوام فریبی خمینی که فرمود “اقتصاد مال خَرَه” هر چه منبع درآمد در کشور هست را با زور اسلحه و ترور به زیر عبای آخوند و چکمه سپاهی بردهاند و ملت بیچاره بجز زجر کشیدن و مرگ و نیستی نصیب دیگری ندارد. اگر بخواهیم وضع موجود را به قضاوت بگذاریم میشود مصداق این شعر که میگوید:
تو خون کسان خوری و ما خون رزان … انصاف بده کدام خونخوارتریم
قضاوت با شماست، من در این زمینه قضاوتی نمیکنم.
در بخش: مبارزه با رژیم