Aug 11 2002
البعثت الا سلامیه الی البلاد الافرنجیه (قسمت هشتم)
قسمت هفتم … قسمت نهم
آقاي تاج همينطور كه با زيرشلواري و شبكلاه مشغول فوت كردن در سماور حلبي بود كه در آن گل گاوزبان ميجوشيد از ما پرسيد :
” آقاي سكان الشريعه كجاست ؟ .
سنت گفت : ” يك ضعيفهء كافر را دارد به دين حنيف اسلام تبليغ ميكند .
تاج : ” آفرين بشير پاكي كه خورده ! خوب چقدر مانده كه برسيم ؟ .
سنت : ” نيمساعت ديگر ما در شهر برلين خواهيم بود . بايد چمدانها را دم دست بگذاريم و رختهايمان را بپوشيم , اينجا ديگر فرنگستون است .
عندليب الاسلام : ” شهر برلين گفتيد ؟ من اسم اين شهر را در كتاب “المهالك و المخاوف ” ديده ام . مصنف آن كتاب از متبحرين بوده است، شرحي داده و خوب بخاطر دارم كه ميگويد : اسم اصلي آن ” البراللين ” بوده است يعني زمين لمين . زيرا كه لينت مياورد . چون كسره بر ياء ثقيل بوده اعلال شد. الف و لام را هم از اللين برداشتند تا اختصار شده باشد پس الف و لام البر را هم حذف كردند, زيرا كه اسم علم بود برلين شد و از كثرت استعمال برلين گرديد . حتمآ اهالي آنجا عرب هستند و مسلمان بوده اند و شكم روش در آنجا شيوع دارد .
تاج : ” في الواقع زبان عربي يكپارچه منطق است . بعقيدهء ضعيف بمحض ورود به برلين بايد يكنفر را مسلمان كنيم و بهمهء بلاد اسلامي از جبال
هندوكش گرفته تا اقصي بلاد جابلقا و جابلسا, جزيرهء وقواق , زنگبار حبشه و سودان و همهء ممالك اسلامي تلگراف بزنيم .
عندليب : ” اگر خودمان به سلامت رسيديم .”
تاج : ” بر پدرشان لعنت ! حالا كه خودمانيم , آيا الاغ بهتر است يا اين نميدانم چه اسمي رويش بگذارم ؟ ازش آب و آتش ميريزد, سوت ميزند, صدا ميدهد, دود ميكند و آدم را سيصد بار ميكشد تا بمقصد برساند : اين همان حمار دجال است . مرحوم ابوي از سامره تا خانقين را با يك الاغ مردني رفت , اگرچه شش مرتبه لختش كردند اما بسلامت رسيد . ما اينجا به جان خودمان اطمينان نداريم .
عندليب : ” آيا صندوق هاي لولهنگ و نعلين را در جاي محفوظ گذاشته اند كه در مجاورت رطوبت كفارنباشد”.؟
سنت : ” الخشگ مع الخشگ لا يتچسبك . نص صريح حديث معتبر است .”
عندليب : ” من نذركرده ام اگر سلامت رسيديم بمحض ورود يك گوسفند با دست خودم ذبح بكنم و به فقرا بدهم . آقاي سنت شما دقت بكنيد بجاي گوسفند بما خوك نفروشند, چون هرچه بگوئيد از كفار برميايد .
تاج : ” من همهء جانم آلوده است , عبايم نجس شده . بمحض ورود استحمام خواهم كرد .
عندليب : ” راستي آقاي تاج ديشب با من چكار داشتيد ؟ من از خجالت آب شدم , گمان كردم از كفارند ميخواهند اسم بد روي ما بگذارند .
تاج : ” ديشب خواب والدهء احمد راميديدم . در عمرم اين اولين بار است كه يكهفته بدون زن هستم . حقيقتة ما جهاد اكبر ميكنيم , خودمان را فدائي
دين مبين كرده ايم , در راه اسلام انتحار كرديم و شهيد شديم ! ( آقاي جرجيس اين مطلب را براي مجلهء المنجلاب يادداشت بكنيد ) من اگر مردم مرا در ال ضياء در شهر الباريس دفن بكنيدو اسم مزارم را ” امامزاده ال تاج ” بگذاريد تا زيارتگاه مسلمين بشود . راستي چه اجري در آن دنيا خواهيم داشت تا بتواند جبران اينهمه دمات و زحمت ما را بكند ! من گمان ميكنم براي رفع خستگي و دفع مضرت مسافرت بد نباشد كه لد الورود هر كدام نفري سه تا زن صيغه بكنيم .
نوشته: خُسن آقا در ساعت: 5:54 am در بخش: اجتماعی,اسلام و مسلمین,سیاسی,طنز,نقد اسلام
Comments Off on البعثت الا سلامیه الی البلاد الافرنجیه (قسمت هشتم) |