15 Aug 2004
عیب از فرستنده است دست
عیب از فرستنده است دست به گیرنده های خود نزنید!
متاسفانه سایتی که فایلهای مورد نیاز وبلاگم را تامین می کند از کار افتاده
15 Aug 2004
عیب از فرستنده است دست به گیرنده های خود نزنید!
متاسفانه سایتی که فایلهای مورد نیاز وبلاگم را تامین می کند از کار افتاده
14 Aug 2004
همان گونه که میدانید همراه با عدهای از دوستان سعی در راه اندازی کانونی برای دفاع از آزادی بیان را داریم. در بحثهایی که در گرفته عدهای بحثی را پیگیری میکنند به این شکل که: وبلاگ نویسان نمیتوانند یک مجموعه هم گن باشند و از این استدلال استفاده میکنند تا شاید به این نتیجه برسند که نیازی به کانون وبلاگ نویسان ایران نیست.
استدلال ایشان از اساس غلط است. چرا؟
به یک دلیل بسیار ساده این کانون در مرحله اول و پیش از هرچیز برای دفاع از حق ابراز عقیده و آزادی بیان من و شما بوجود آمده (میخواهد بیاید).
فکرش را بکنید حکومت ایران نه فقط حق نوشتن را از شما که داخل ایران هستید سلب کرده بلکه حق تفکر را هم از شما سلب میکند چرا؟ مگر من و شما در روزنامه یا کتابی عقاید خود را نشر دادهایم که اینها میخواهند سر از بدن ما جدا کنند. ما فقط افکار خودمان را بر روی سروری (server) که حتی لزومآ در داخل خاک ایران هم نیست نشر دادهایم، این مساله در حقیقت از نظر حقوقی اصلآ ربطی به حکومت ایران ندارد. آنهایی که سانسور را بر من و شما تحمیل میکنند حتی پا را از این هم فراتر نهادهاند و حق تفکر و نشر را از امثال من هم که در محدوده جغرافیایی ایران زندگی نمیکنیم گرفتهاند. آری تعجب نکنید این عین حقیقت است. مگر سلمان رشدی در محدوده جغرافیایی ایران زندگی میکرد؟ او حتی به زبان فارسی هم ننوشته بود پس چگونه خمینی فتوا به نابودیاش داد؟
پس در مرحله اول ما همگی یک مخرج مشترک داریم و آن تلاش برای آزادی بیان و تفکر است که آنها آنرا محدود کردهاند.
حالا ممکن است عدهای استدلال کنند که خوب پس ما نیازی به انجمن وبلاگ نگاران نداریم! انجمن دفاع از آزادی بیان که وجود دارد، ما میتوانیم زیر این مجموعه به دفاع از آزادی بیان بپردازیم. این حرف تا حدودی درست است ولی نه کاملآ. چرا؟
برای اینکه آن انجمن بطور عموم از آزادی اندیشه و بیان دفاع میکند و شامل حال همه زمینه ها در ایران میشود و معمولآ در چنین مواردی برای اینکه کارها بهتر پیش برود و مرزها شفاف تر بشود سعی در بخش بخش کردن امور میکنند ما هم بهمین دلیل سعی در دفاع از این بخش (دفاع از آزادی بیان وبلاگ نویسان) را داریم. و تازه این شروع کار است، ممکن است بعد از چند ماه یا چند سال عده ای بیایند و بگویند، ما میخواهیم انجمنی دردفاع از وبلاگ نویسان زیر مجموعه پرشین بلاگ راه بیندازیم چون کانون وبلاگ نویسان ایران بیاندازه بزرگ شده و نمیتواند بطور مشخص منافع اعضای پرشین بلاگ را حفاظت کند. این هم حرفی است درست و امکان چنین اتفاقی در آینده هست، یا مثلآ عدهای ممکن است انجمن وبلاگ نویسان مسلمان یا غیر مسلمان را راه بیندازند. بطور کلی هیچ یک از این انجمنها یا کانونها دلیل بر نبودن نیاز برای دیگران نخواهد بود. هر کدام از این مجموعه ها منافع گروهی را حمایت و پاسداری میکنند.
اگر کسی بخواهد انجمنها (NGO های) نروژ را که فقط یک مملکت 4 میلیونی است شمارش کند باید ماه ها وقت بگذارد تا این همه سندیکا، کانون و انجمن را شمارش کند. حالا فکرش را بکنید در مملکت 70 میلیونی ایران یقینآ نیاز به انجمنهای بیشتری است.
عزیزان این شروع کار ماست یقینآ از دل این کانون کانونهای دیگر هم زاده خواهد شد و این خود نشانه رشد و بلوغ فکری ماست نه پس رفت ما.
نکته دیگری که بسیار در مورد آن بحث شده و یقینآ این بحث ها ادامه خواهد داشت “آزادی بدون قید و شرط” است. در این باره باید بگویم که من به هیچ عنوان در کانونی که بخواهد به صورتی آزادی بدون قید و شرط را محدود کند شرکت نخواهم کرد.
بحثهای بسیاری در اینباره مطرح است به همگی پیشنهاد میکنم در این بحثها شرکت کنند و سعی کنند نگذارند تا چنین حرکتی به بیراهه کشیده شود.
مثلآ امشب در یکی از نظرها خواندم که ” … جز مواردي كه به مثلاَ حقوق ديگران يا حيثيت ديگران لطمه مي خوردو … ” و یا این یکی: “جز مواردي كه به مثلاَ حقوق ديگران يا حيثيت ديگران لطمه مي خوردو در بند مثلاَ 3 آمده است…” خنده دار است آیا چنین نوشتهها و افکاری شباهت به نظر آخوندهای حاکم ندارد؟
13 Aug 2004
صحنههای جنگ نابرابر نجف را که حتمآ دیدهاید. این صحنهها مرا یاد خریت خودمان میاندازد، روزهای انقلاب را میگویم. روزی از آن روزها تظاهراتی برپا بود در خیابان داریوش شیراز درگیری و تیراندازی شد. آقایان علما!! که از قبل فکر همه چیز را کرده بودند و خودشان وسط جمعیت بودند (وسط خیابان داریوش مقابل مسجدی که بنام مسجد صاحب الزمان معروف است)، تا تیراندازی شروع شد، علمای شهادت طلب!! همگی فرار را بر قرار ترجیح دادند و به داخل مسجد پناه بردن و جمعیتی بیش از 50 هزار نفر را در مقابل گلولههای ارتش تنها گذاشتند. گزارشهای نجف هم شاهد همین مدعاست، آخوند شهادت طلب!! شهادت را نیکو میداند البته نه برای خودش، خودش اما در آرامگاه جدش مثل موش قایم شده و جوانان نادان را گوشت دم توپ کرده. مگر فراموش کردهایم روزهای جنگ را که آقای رفسنجانی شهادت طلب معروف!! فرزندانش را به بلژیک فرستاده بود تا درس بخوانند و برای شهادت برادران و خواهران من و شما را به جبهه های جنگ حق علیه باطل میفرستاد.
البته گمان من بر این است که این ملای شهادت طلب!! واقعآ به شهادت خواهد رسید و به همان درکی واصل خواهد شد که جدش علی واصل شد.
چیزی را که ایشان در محاسباتشان فراموش کردهاند این است که جرج بوش هم مثل خودشان از آبشخور مذهب تغذیه میکند و یادمان میآید زمانی که بعد از واقعه 11 سپتامبر اعلام جنگ صلیبی کرد.
این بار نه فقط موش بیشه نجف به دامی که گسترده گرفتار خواهد آمد که بعد از آن هم نوبت ملاهای تهران خواهد بود.
البته اگر آقای بوش جونیور مثل پدر گرامیشان بزدل نباشند و کار را نیمهکاره رها نکنند، و برای اینکار مجبور خواهند شد سربازان خوک خورشان را به داخل آرامگاه علی بفرستند که این خود حکایتی است بس دلنشین.
مطلبی دیگر: غروبی رفته بودم سری بزنم به خلبان کور هرچه کردم نتوانستم پیام بگذارم آخر شب رفتم پیامم را بگذارم دیدم بزرگ اون وسط تابلو کرده و نوشته:
Finished
تمام کنم، من بيمار هستم.
و یک موزیک مونوتون هم روی صفحه گذاشته با زمینه سیاه. به امید اینکه واقعآ مریض نباشد.
خبری بده خلبان جان بچه ها نگران میشوند.
این هم کامنتی که میخواستم برایت بنویسم اینجا مینویسم شاید گزارت اینجا افتاد:
آقا جان آن لینک بالا را که روزی برای انجمن وبلاگ نگاران گذاشتی دیگر موضوعیتی ندارد در عوض کانون وبلاگ نویسان ایرانی
(http://penlog.blogspot.com) درحال شکل گرفتن است تا کنون هم بیش از صد نفر تقاضای عضویت موقت کردهاند در این جمع جای خلبان کور هم خالی است. خدا را چه دیدی شاید یک روز خواستیم پرواز کنیم بدون خلبان که نمیشود، آن هم از نوع کوراش
12 Aug 2004
یک هموطنی بنام علی رضا میلی بدون محتوا فرستاده. یک میلی برای ایشان فرستادم و از ایشان خواستم که بنویسند درد دلشان چیست که چنین جملهای توی قسمت عنوان (subject) میل نوشتهاند:
متاسفانه پاسخی از ایشان دریافت نکردم ولی چون عنوان میل خود گویای محتوای میل است آنرا برایتان نقل کردم.
راستی آقای علی رضا چرا به خودتان زحمت میدهید میتوانستید بجای فرستادن میل به من همین میل را به ادارات ریز و درشت سانسور در حکومت آخوندی بنویسید و همین سوال را از ایشان بفرمایید ما که بیخبریم شاید شما بتوانید پیگیر این هرج و مرج شوید. وگرنه به قول آقای درخشان (بگمان خودشان رهبر وبلاگستان) من و شمر را که حداقل مرتضوی (ص) میشناسد و پس بهتر این است که مستقیمآ با ایشان مکاتبه کنید و بپرسید:
خوب مردک چرا خُسن آقا را که به جگرگوشهی امام حسين توهين کرده سانسور نمیکنی!؟
اگر هم دستتان به مرتضوی (ص) نرسید به نماینده برحقش در وبلاگستان رجوع کنید.
10 Aug 2004
قبل از اینکه پریشان خاطر شوم و با عصبانیت مطلب قبلی رو بنویسم به اتفاق دوستان هستهای رو کاشته بودیم، این هسته را دیگران با زحمت زیاد آبیاری کرده بودند همین موضوع من را مجبور به دوباره نوشتن کرد.
پن لاگ را بسیاری از دوستان با پشتکار در ایام تعطیلات تابستان شروع کردند. کاری را که خود من بارها در باره ضرورت چنین کانونی قلمفرسایی کرده بودم و بنا بر این شده بود که من و هاله کارهای فنی آن را به عهده بگیریم همین مسولیت مرا بر آن داشت که دوباره اینجا بنویسم. گرچه بهیچ وجه علاقهای به نوشتن ندارم.
به شما دوستان هم قول میدهم که مسولیتی را که پذیرفتهام حتی اگر در وبلاگ خُسن اقا ننویسم آن مسولیت را چون از قبل پذیرفتهام تا آنجایی که در توانم باشد دست در دست شما در آن راهی که میروید همراهی خواهم کرد.
07 Aug 2004
گمان میکنم که ملت ایران رشد کافی و لیاقت لازم برای کسب یک حکومت دموکراتیک را نداشته باشند!
شاید نسلی که در حال رویش است در آینده این لیاقت را پیدا کند! ولی امروز متاسفانه چنین بنظر نمیآید!
چرا؟
وبلاگ خُسن آقا بطور متوسط روزانه بین 300 تا 400 باز دید کننده دارد. دیروز من از شما تقاضا بلکه التماس کردم تا با دادن لینکی به صفحهای که تعدادی روزنامه نگار برای دفاع از آزادی بیان براه انداختهاند بدهید بجز چند نفری هیچ کس عکسالعملی نشان نداد. فرض بفرمایید که از این تعداد خوانندگان خُسن آقا 10 تا 20 درصدشان وبلاگ داشته باشند. حداقل این دوستان بایستی این کار را میکردند، نه برای خاطر خُسن آقا بلکه برای آزادی بیان که یکی از ارکان اساسی یک حکومت دموکراتیک است.
فرقی نمیکند که رژیم صدای کدام گروه سیاسی اجتماعی را در ایران خفه کرده، مساله خواستن یا نخواستن یک جامعه دموکراتیک است. حتی اگر نیرویی روزنامه کیهان شریعتمداری را هم تعطیل کند کسانی که طالب و پایبند آزادی بیان و دموکراسی هستند بایستی برعلیه چنین عملی عکسالعمل نشان دهند. این یکی از اساسی ترین ارکان دموکراسی است.
24 سال پیش زمانی که خمینی خائن دستور به شکستن قلمها را داد من به انقلاب پشت کردم و از همان روزها با اینکه سنی نداشتم و جوان نابالغی بیش نبودم، این روزها را میدیدم ولی متاسفانه بودند عده زیادی که خود را روشنفکر میخواندند بی آنکه تاملی در این مساله بکنند از خمینی حمایت کردند یا در بهترین حالت در مقابل چنین عملی ساکت ماندند و ابزاری شدند در دست خمینی تا یکی یکی سر همه همراهانش، همانهایی که باعث پیروزی انقلاب شده بودند را ببرد و میدان را از مخالفین خود خالی کند. آیا روشنفکران ما آنروز گفته کشیش آلمانی را نشنیده بودند که گفته بود آمدند و یهودیها را گرفتند و ما گفتیم ما که یهودی نیستیم سپس آمدند و کمونیستها را گرفتند باز ما گفتیم ما که کمونیست نیستیم، گروههای دیگر را یکی پس از دیگری گرفتند و ما همچنان ساکت ماندیم عاقبت روزی که به سراغ ما آمدند دیگر کسی باقی نمانده بود که از ما دفاع کند؟ چرا آنروز به دفاع از دیگران برنخواستیم تا ریشه بیعدالتی و اختناق را قبل از رویش بخشکانیم تا امروز مجبور نباشیم برای برکندن درخت تنومند استبداد این همه خون بدهیم؟ حتی امروز هم شاهدیم که همه ساکت می نشینند تا استبدادیان باقیمانده صداها را در گلو خفه کنند. آیا گمان میکنید در چینین جامعهای امکان رشد دموکراسی وجود دارد!؟ من که گمان نمی کنم.
بهمین رو دیگر نه توان نوشتن و ادامه راه دارم نه نیازی را مشاهده میکنم.
بدرود
خُسن آقا
06 Aug 2004
عدهای روزنامه نگار اقدام به راه انداختن یک وبلاگ جمعی کردهاند. ازهمه دوستان وبلاگ نویس جدآ تقاضا دارم با دادن لینک به وبلاگ آنها این قشر از همه جا رانده شدگان را حمایت کنند. اجازه ندهید آخرین صداها قطع شود که دیگر فریادرسی نخواهد بود. با دادن لینک به این وبلاگ حتی اگر برای دهن کجی به رهبر و اوباشانش هم که شده، نشان دهید که ما هستیم و از هرصدایی که برای باز شدن جو اختناق از گلویی در آید حمایت میکنیم.