21
Dec
2005
قوانینی که در پیتی باشند عاقبتشان هم در پیتی خواهد بود.
آقایان از اوایل انقلاب شروع کردن به تولید قوانین در پیتی و همزمان هم ملت با زیر پا گذاشتن آنها به رژیم و دستگاه عریض و طویلش دهن کجی کردند و یکی یکی هر قانونی را که اراذل رژیم نوشتند ملت زیرپا گذاشتند.
یک زمانی بود که حتی داشتن یک کاست موسیقی در ایران ممنوع بود یادم میآید یک رفیقی داشتیم سنتور میزد، هنگام خروج (فرار) از ایران نتوانسته بود سنتورش را با خودش خارج کند و سالها اینجا داشت بخاطر دوری از سنتورش دق مرگ میشد تا اینکه به وسیله قاچاقچی از ایران خارجش کردند و به دستش رساندند. بعد بند کردن به دستگاه ویدئو و در آن دوران برادرم را در ایران بخاطر داشتن یک دستگاه ویدئو و کاستهای آن بردند و شلاق زدند. بعد تر وقتی دیدند دیگر زورشان به آنهایی که ویدئو داشتند نمیرسد، بی خیال شدند و درنتیجه ویدئو رسما آزاد شد. پس از مدتی بند کردند به ماهواره و هر کس بشقاب ماهوارهای روی خانهاش نصب کرده بود میگرفتند چوب در آستینش میکردند. حالا هم که عاقبت این قانون نانوشته هم دارد به همان دردی گرفتار میشود که قانون ممنوعیت ویدئو شد. اینبار اما فرقش در این است که خود دست اندرکاران رژیم شروع به زیرپا گذاشتن همان قوانین در پیتی کردهاند. یکی نیست از آقای کروبی بپرسد چطور شما که مثلا ناسلامتی رئیس مجلس شوربای اسهالی بودید و خودتان قانون مینوشتید حالا یک مرتبه رفتید ساتلیت هوا کردهاید و میخواهید همان قانونی را که خودتان نوشتید زیرپا بگذارید؟ قانون در پیتی که میگویند همین هست، قانونی را که خود قانونگذار به آن احترام نگذارد نباید توقع داشت که ملت که از همه زیر و روی این رژیم متنفر است به آن احترام بگذارد. یکی باید از این آقای کروبی بپرسد اگر در ایران داشتن دستگاه دریافت ماهواره ممنوع است، شما برای چه دارید ماهواره هوا میکنید و میخواهید تلویزیون به خورد مردم بدهید!؟ پارادوکس سرتا پای این رژیم را گرفته، همه هستی این رژیم یک پارادوکس خالص است. یا بهتر است بگویم جوک است و باید به آن خندید.
در بخش: آزادی بیان
17
Dec
2005
روزهای پیش از انتخابات در نوشتههایی به دوستان وبلاگ نویس هشدار دادم و نوشتم که عدهای از وبلاگ نویسها به علت پرطرفدار بودن، میتوانند بر روند انتخابات هرچند ناچیز اثر بگذارند و از این رو بایستی که در اظهار نظرهای خود بیشتر مراقب باشند و اجازه ندهند که بازیچه دست سیاست بازان شوند و از این طریق عدهای هر چند محدود رای دهنده را تحت تاثیر قرار بدهند.
همانطور که دیدیم عدهای از وبلاگ نویسها در آخرین دقایق تصمیم به رای دادن گرفتند و علی رغم مخالفت اولیه خود با مشارکت در رای گیری (شعبده بازی) مسخره جمهوری اسلامی در آخرین دقایق نه تنها در رای گیری شرکت کردند بلکه با اعلام آن در وبلاگهای خود تاثیری منفی بر دیگران نیز گذاشتند.
ما بوسیله دیگران و قدرتمداران اطراف خود هدایت میشویم. این جمله ایست که گیر اورسکید (Geir Overskeid) نویسنده مقاله که یک روانشناس است در مقاله خود در یک هفته نامه نروژی به نام آ مگزین مینویسد.
به نظر من مساله خود محوری در جوامع امروزی تنها وسیله ایست که با اتکا به آن میتوان به یک جامعه دموکراتیک دست یافت. به این معنی که هرچه شهروندان یک جامعه بیشتر به خود و افکار خود متکی باشند و کمتر از دیگران تاثیر پذیر باشند در آن جامعه پیشرفت دموکراتیک موفقتر خواهد بود. جوامعی که بره وار از این یا آن رهبر پیروی میکنند، مثل انقلاب 57 عاقبتی بهتر از آن نخواهند داشت.
با این پیش زمینه تصمیم گرفتم مقالهای را که بسیار خوب این پدیده جوامع بشری را تشریح کرده را برای شما ترجمه کنم .
ترجمه بخشهایی از مقاله (A-Magasinet) آ مگزین 9 دسامبر 2005 صفحه 58 و 59.
ما بوسیله قدرتمداران و اطرافیان هدایت می شویم. استقلال فکری برای بیشتر ما توهمی بیش نیست.
دنیا عادلانه نیست. اپرا آیینهای است از زندگی در نتیجه غیر عادلانه. ولی در اپرا مشکل را میتوان برطرف کرد.
سالهای 1820 در پاریس مشکلی برای بعضی از گردانندگان اپراها بوجود آمده بود، تعداد تماشاگران اپراها رو به رکود رفته بود و تماشاگران علاقهای به بعضی اپراها نشان نمیدادند.
برای مبارزه با این مشکل آقایان سوتون و پروشه شرکتی دایر کردند و فراوردهای به بازار عرضه کردند.
شرکت، “بیمه نمایش موفق” نام داشت و فراورده این شرکت هم چیزی نبود به جز “کف زدن”.
این دو اولین کف زنندگان حرفهای بودند. کار این دو مبتکر این بود که خود و کارمندان خود را در اختیار تهیه کنندگان اپراهایی قرار میدادند که خواهان بیمه کردن اپرای خود بودند، روال کار به این صورت بود که یکی از این کف زنندگان که رهبری این گروه را به عهده داشت شروع به کف زدن میکرد و دیگران با او هماهنگی میکردند و در طول مدت اجرای اپرا زمانی که لازم میدیدند با کف زدنهای هماهنگ خود تماشاگران را به این کار ترغیب میکردند. این کف زدنها باعث میشد که هم تعداد کف زدنها در طول مدت اجرای اپرا بیشتر شود و هم طول مدت کف زدنها. این “شرکت بیمه” در سالهای 1830 در کشورهای دیگری نیز برپا شده بود. کار به جایی رسید که حرفه کف زنی به مرور زمان به یک حرفه تبدیل شده و کف زنندگان از حقوق مکفی برخوردار بودند. یک نمونه لیست حقوقی از این حرفه را در زیر میخوانید:
یک بار کف زدن معمولی 10 لیره.
یک بار کف زدن طولانی مدت 15 لیره.
هورا کشیدن 5 لیره.
هیجان فوق العاده، بر اساس قرارداد (هرچی تیغ شون ببره).
کار فرهنگی و عرق جبین به فراموشی سپرده میشود ولی این گونه فراوردهها ادامه حیات میدهند. کف زنندگان حرفهای سابق با دست این کار را انجام میدادند امروزه اما خندهها در استودیوهای تلویزیونی به صورت ماشینی به خورد ما داده میشود (اشاره نویسنده به خندههای مصنوعی است که در برنامههای شو تلویزیونی به صورت ضبط شده پخش و در نتیجه باعث جو مورد نظر تهیه کننده میشوند).
حتی باورهای غالب نیز قابل تغییر هستند. قدرتهای گوناگونی در شکل گیری افکار ما تاثیر گذاراند. شما شاید بگویید “من خودم فکر میکنم”. ممکن است حق با شما باشد ولی اگر شما مثل اکثر مردم باشید، در این صورت تاثیر دیگران بر خودتان را دست کم گرفتهاید، مخصوصا تاثیر قدرتهای گوناگونی که شما را احاطه کردهاند.
در یک آزمایش تحقیقی در دانشگاه یل (Yale) استنلی میلگرام یک مرد (دانشجو) را بر روی یک صندلی بست، از او خواسته شد تا مطالبی را از بر پاسخ دهد و از تعدادی دانشجوی دیگر خواست تا در مقابل هر پاسخ غلط یک شوک الکتریکی به او بدهند و پس از هر پاسخ اشتباه ولتاژ مورد استفاده را افزایش دهند.
دانشجو یک هنرپیشه بود و شوکها نیز حقیقی نبودند ولی دانشجویانی که در این آزمایش شرکت کرده بودند از این مساله بی اطلاع بودند و در تمام مدت گمان میکردند که شوکها واقعی است.
در مرحلهای که شوک 120 ولتی به مرد داده میشود او ادعا میکند که شوک واقعا درد آور است. پس از شوک 150 ولتی دانشجو فریاد میزند. پس از آن با التماس تقاضای متوقف کردن آزمایش را میکند و پس از آن ساکت میشود. از این مرحله به بعد دانشجو دیگر در مقابل سوالها پاسخی نمیدهد و در عوض شوک های بیشتری تا مرز 450 ولت دریافت میکند.
عدهای روانشناس قبل از آزمایش پیش بینی کرده بودند که تنها یک نفر از هزار نفر حاضر خواهند شد تا مرحله قوی ترین شوک در این آزمایش از دستورات پیروی کنند درصورتی که در آزمایشی که انجام شد دو نفر از سه نفر حاضر شدند تا آخرین مرحله پیش بروند و از دستورات پیروی کنند.
آنهایی که در آزمایش شرکت کرده بودند هنگام افزایش شوک از سرپرست آزمایش سوال میکردند آیا میتوانند آزمایش را متوقف کنند ولی سرپرست آزمایش دستور ادامه آزمایش را میداد و همگی بدون استثنا از دستورات پیروی میکردند. همه شرکت کنندگان حتی زمانی که دانشجو مورد آزار التماس میکرد که دیگر حاضر به ادامه نیست به دادن شوک ادامه میدادند.
این آزمایش بر روی اشخاص مختلفی از طبقات مختلف اجتماعی انجام شده و اکثرا با نتیجهای مشابه همراه بوده و در همه آزمایشها نشان از این دارد که اکثر شرکت کنندگان از دستورات پیروی میکنند.
پس از شرح این دو مثال نویسنده اشارهای دارد به جنگ دوم جهانی و اینکه عده زیادی پس از جنگ عقیده داشتند که ملت آلمان با دیگر ملل دنیا فرق دارند که هیتلر توانست از آنها جانیهایی بسازد. نویسنده با استدلال به تحقیقات انجام شده در این زمینه معتقد است که فرقی بین ملت آلمان و دیگر ملل دنیا وجود ندارد و انسان بطور کلی از قدرتهای پیرامون خود پی روی میکند. او مینویسد که ما همگی در مراحل مختلف زندگی تحت فرمان و قدرت دیگران قرار میگیرم. او می نویسد در تمام مسیر زندگی فردی ما با دریافت پاداش ترغیب به پیروی از دستورات قدرت مداران اطراف خود مثل: والدین، معلم، روسا و افکار قالب بر جامعه قرار میگیریم.
بخاطر داشته باشید! وقتی که میخواهید در باره مساله مهمی تصمیم بگیرید با خود بیندیشید و از خود سوال کنید، آیا تحت تاثیر دیگران به راه غلط نمیروید؟
پ.ن.: با سپاس از کنجکاو عزیز بخاطر این لینک. از غیب رسید این لینک، حالا خودتان با گوش خودتان نتیجه تحقیقات بالا را در یک برنامه رادیویی بشنوید:
تکبیر!
به تازگی یک اتفاق تاریخی در جمهوری اسلامی افتاد. آیت الله خامنه ای به تکبیر گویان حاضر در صحنه گفت که الکی تکبیر نفرستید تا ما عرضمان را بکنیم. در تحلیل واقعی قضیه واقعیت اینست که تکبیر گوئی برای مقامات و سخنرانان در جمهوری اسلامی محاسن فراوانی داشته است، حتی اگر موارد خرابکاری کم نبوده اند. سياوش اردلان (rm) صدا | (wma) صدا [ 6:53 mins ]
در بخش: اجتماعی
14
Dec
2005
دوستان گویا این احمدی دست بردار نیست و روزی نیست که دست گلی به آب ندهد و خلاصه وسیله خنده و تفریح ملت همیشه در صحنه را فراهم نسازد. از این رو از این به بعد هر چه خبر در باره این راد مرد!! جمهوری اسلامی را یافتم جهت اطلاع عموم در قسمت خبرهای خواندنی خُسن آقا قرار خواهم داد. اصلا شاید اگر دست گل های احمدی عزیز ادامه پیدا کرد وبلاگ خُسن آقا را هم تبدیل خواهم کرد به وبلاگ احمدی. دنیا را چه دیدی شاید واقعا این یارو منجی ملت ایران باشد! آخه با این خریتهایی که این احمدی ما می کند و دست گلهایی که هر روز به آب میدهد بعید نیست تا قبل از پایان دوران ریاست جمهوری او کل رژیم به لقاء الله پرتاب شود. انشا الله!
در بخش: طنز
13
Dec
2005
هر دم از این باغ بری میرسد / تازه تر از تازه تری میرسد
دانشگاه و دیگر محیط های علمی معمولا مکانی است برای پیش رفت و پیدا کردن راههای نو برای رسیدن به آیندهای بهتر. در جمهوری اسلامی دانشگاه هم مثل مکانهای دیگر تبدیل شده به ابزاری برای عقب بردن ملت و ترویج خرافه پرستی.
پس از پخش فیلم احمدی نژاد که با جوادی آملی درباره نورانی شدن کله مبارک در سازمان ملل و پس از اینکه ملت از بزرگ و کوچک، مذهبی و بی دین کوتاه و بلند پیر و جوان آقای رئیس جمهور را دست انداختند گمان کردیم که دیگر از این چرندیات بلغور نخواهند کرد. هنوز چند هفتهای از آن موضوع نگذشته بود آقا در عربستان فرمودند که اسرائیل را میخواهند با همه محتویاتش به اروپا نقل مکان (بدهند)! این سخنان ایشان هم دست کمی از اولی نداشت و باز مردم همگی به ریش آقا و رهبر چلاق برای انتخاب چنین الاغی به عنوان رئیس جمهور خندیدند. این خنداندن ملت گویا پایانی ندارد و آقای احمقی نژاد تصمیم دارند آنهایی را که رژیم نتوانست با زجر بکشد ایشان میخواهند با خنداندن زیاد از حد به لقا الله پرتاب کنند.
از همه خنده دارتر اینکه وزیر وزرای این احمقی نژاد هم کم تر از خود ایشان دلقک تشریف ندارند.
آقای وزیر علوم هم در جمع اعضای بسیج دانشجویی به نقل از رییس جمهور فرمودهاند:
اینها آمدهاند پیش من و گفتند که خدا خیرت بدهد، تو آبروی ما مسلمانها را خریدی، تو هویت دادی به اسلام، تو حرف درد دل ما را زدی، حتی آنها که بر حسب ظاهر با امریکا رابطه دارند. از چند تا کشورها اسم بردند که وقتی همراهان آن کشورها وقتی رهبر آن کشور حرف میزدند، خودشان هم کفی نمیزدند، میگفت وقتی که ما صحبت کردیم، همه مشتها گره کرده، حالت هم مرگ بر امریکا و هم درود بر شما. میگفت با این حالت از ما استقبال کردند و خدا میداند ایشان در صحبتهایش این بود که اصلا محوریت کنفرانس رفت به سمت این که جمهوری اسلامی چه میگوید… منبع
باز هم میخواهید بخندید؟ یک نگاهی هم بیندازید به این سخن پراکنی استادان و محققان حکومت آخوندی دست کمی از سخنان خود آقای رئیس جمهور ندارد. انگاری همگی این اراذل به یک درد لاعلاج مشترک گرفتار شدهاند و صبح تا شب جفنگ به خورد مردم میهند.
در نشست علمی پژوهشی جاده ولایت اعلام شد؛ سخنان امام رضا(ع) باید به صورت نماد در قدمگاهها نصب شود
باور بفرمایید این اوضاع ایران حداقل کار طنز نویسان را حداقل بسیار ساده کرده طنز نویسها کافی است سخنان گه هر بار این آقایان را بدون تغییر منتقل کنند و از بابت آن نان بخورند.
در بخش: طنز
11
Dec
2005
ایسنا در خبری از قول “معاونت فرهنگی و تبلیغاتی دفاعی ستاد کل نیروهای مسلح” به تاریخ 16 آذر (روز حادثه) مینویسد:
به گزارش گروه دریافت خبر خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، در این اطلاعیه آمده است: برابر تدبیر مقام معظم رهبری و فرماندهی کل قوا، نظر نهایی برای تعیین مصادیق شهادت با ستاد کل نیروهای مسلح است.
این اطلاعیه میافزاید: از آن جا که عزیمت هواپیمای یاد شده به سوی منطقهی رزمایش آبی و خاکی عاشقان ولایت جزء رزمایش تلقی میشود، برابر بند هـ مادهی 107 قانون ارتش، کادر پروازی و همهی سرنشینان هواپیما شهید تلقی میشوند. لینک خبر
یقینا اگر فردی از افراد خانواده من در سانحهای از نوع سانحه هواپیمای سی 130 کشته میشد آنرا یک ننگ میدانستم نه افتخار.
چرا؟ به این دلیل ساده که این مسافرت و پرواز با این هواپیما جهت پوشش دادن خبری مانور نظامی بوده بنام “مانور عاشقان ولایت” و این مانور چیزی به جز ابزاری دیگر برای پیشبرد اهداف رهبر و دیگر روضه خوانها حکومتی نبوده در نتیجه کسانی که در این سانحه کشته شدهاند چیزی بجز شهید راه ولایت نمیتوان بر آنها نامی گذاشت.
ملاها 1400 سال با شهید پروری و روضه خوانی زالو وار به جان و مال ایرانی و بخصوص بی خبران تجاوز کردهاند، حال کسانی که به پیشبرد این اهداف کمک میکنند، حالا فرقی نمیکند که به چه روشی به این روند کمک میکنند خود در این خیمه شب بازی شریک جرم هستند.آنهایی که به زبان لاتی آشنایی دارند میدانند که در این زبان به این گونه شهادت ها چه میگویند! اگر حضور ذهن ندارید فقط جهت اطلاع به عرض میرسانم که در زبان لاتی به این گونه شهدا شهدای راه کiر خر میگویند.
این نوع شهید سازی در بهترین حالت کمک به همین روند 1400 ساله خواهد بود. این شیون و زاری که در یک هفته گذشته راه افتاد، دقیقا همان ابزاری است که آخوندهای سوار بر قدرت به آن نیاز دارند تا به این وسیله بتوانند به راه خود ادامه دهند. فراموش نکنید که خمینی جلاد کبیر مدام در باره جنگ و شهادت می گفت این جنگ و شهادت ها نعمت است (نعمت برای کی؟ برای آخوند). پس میتوان نتیجه گرفت که کمک به این شیون و زاریها چیزی بجز کمک به حکومت ولایت وقیح نیست.
اینکه آقایان دوباره دارند شهید تولید میکنند (تنها چیزی که ملاها در این 27 سال تولید کرده اند)، دو دلیل غیر قابل انکار دارد اولی همان هست که در بالا نوشتم و دومین دلیل برای این است که با پرداخت حقوق و مزایای (شهادت!) به خانواده این افراد، دهان آنها را ببندند و از پی گیری ماجرای پشت پرده این سانحه جلوگیری کنند.
در بخش: ملای حیله گر
09
Dec
2005
پ.ن.: دوستان بخاطر مشکلاتی که باکامنتهای اسپم (تبلیغاتی) داشتم (روزانه 30 تا 40 عدد) مجبور شدم وبلاگ رو منتقل کنم به ورژن 3.2 چون گویا از این نظر ایمنی بیشتری دارد.
از این ببعد نظرهای شما عزیزان بصورت مستقیم منتشر نخواه شد و آنها پس از بازبینی بر روی وبلاگ قرار خواهد گرفت. آنهایی که مرا میشناسند میدانند که از سانسور از هر نوعش متنفرم ولی متاسفانه این اسپمها مرا بیچاره کرده بود، مخصوصا وقتی تمام آنها از نوع ویاگرا و پورن و خلاصه بدترین نوع سرمایه داری کثیف که نمیتوانستم دیگر تحملشان کنم.
همیچ پیامی از دوستان چه موافق و چه مخالف سانسور نخواهد شد و روی وبلاگ قرار خواهد گرفت این سانسور فقط شامل پیامهای تبلیغاتی میشود و نه چیز دیگری.
درضمن همانگونه که می بینید وبلاگ هنوز آنگونه که دلم می خواهد کامل نشده ولی به مرور زمان تا چند روز آینده آنرا مرتب خوهم کرد. باز هم با پوزش فراوان بخاطر بهم ریختگی وبلاگ
—————-
رئیس جمهور مملکت گل و بلبل آخوندی که حتما معرف حضورتان هست!؟ چند وقت پیش ایشان در سخنانی این طرف و آن طرف ادعای محو کردن کشور اسرائیل از نقشه جهانی را داشتند. پس از اینکه سنگین سبک کردند و دیدند زورشان نمیرسد کشور چهار میلیونی را از روی نقشه بکنند و به لقا الله پرتاب کنند، از خواسته قبلی کوتاه آمدند و همین چند روز پیش تصمیم گرفتند بجای پرتاب به لقا الله، کشور اسرائیل را بوسیله شرکت حمل و نقل اَن ثار حزب الله به اروپا نقل مکان بدهند!! جالب است بدانید که این سخنان را کجا برزبان آوردهاند!؟ در جلسهای در کشور دوست و برادر عربستان سعودی!! همانهایی که قبلنها به آنها مرکز کفر و افساد فل العرض وهابیت میگفتند. تا اینجای داستان را داشته باشید تا بعد.
یک دوری میزدم روی اینترنت، من معمولا وقتی دور میزنم به همه جا سرک میکشم (فضول که میگویند همین هست). میگفتم! یک سایتی است بنام “خدمت” که گفته میشود بوسیله رفقا و لاتهای هم محلهای احمدی نژاد اداره میشود. در این سایت، خبری خواندم که کپی آنرا در زیر میآورم و بعد میروم سر باقی داستان:
مشکلات فنی سایت خبری خدمت
قابل توجه کاربران گرامی، به دلیل مسدود شدن سایت خدمت توسط شرکت آمریکایی میزبان ، احتمالاً تا پایان هفته جاری شاهد مشکلات فنی در سایت خواهیم بود .
پیشاپیش از بروز این مشکلات پوزش میطلبیم .
خوب حالا که خبر را خواندید، کلاهتان را بکنید قاضی، این مردک بیسواد و بی فرهنگ هنوز قادر نیست یک سایت راه اندازی کند که به طریقی دمش لای تله آمریکا نباشد و مجبور نباشد هر وقت آمریکا اراده کرد دکان دستگاهش را جمع کند و برود پی کارش! حالا چگونه قادر است یک قدرت اتمی مثل اسرائیل را از جا بکند و به لقا الله پرتاب کند!؟ امروزه هر ننه مردهای یک سرور فکسنی توی خانهاش می تواند راه بیندازد و بی نیاز از این و آن سرویس دهنده بشود، حالا ببینید وضع ما ملت بی چاره به کجا کشیده که این احمدی بشود رئیس جمهور ما! کسی که قادر نیست یک سایت اینترنتی را بدون مداخله آمریکا راه اندازی کند.
در بخش: طنز
07
Dec
2005
به خانهء دوست قدیمم می روم .
از وبلاگ آونگ خاطره های ما
چنان پریشان و خسته می بینمش که تاب ایستادن ندارم .
او ساکن بلوک مجاور بلوک ۵۲ همان بلوکی که در آتش سوختنش را دیدیم !
از حال و روزش می پرسم !
می گوید خودت ببین و پنجره را اشاره می کند .
از پنجره به بیرون نگاه می کنم ، پیش از ورود به بلوک دیده بودمش!
تلی از خاک و خاکستر !
و افرادی که همچنان مشغول گشتن و پیدا کردن جنازه ای ! جنازه که نه ! تکه های خاکستری!…
گاه گریه می کند و گاه سرش را به دیوار تکیه می دهد و چشمهایش را می بندد .
می گویم :” ز….. جان چه کاری از من ساخته است ؟ چکار می توانم برایت بکنم؟
اول می گوید هیچ! و بعد از لحظاتی گویی که برق او را گرفته تکانی می خورد و می گوید ” راوی” تو با اینترنت کار می کنی ترا جان دخترت صدای ما را به گوش همه برسان ! هر چه خرجش می شود پای من !!
می گویم “ز… ، عزیز دلم، خرجی ندارد ، بگو ، خواهم نوشت .
با نگاه التماس آمیزی می گوید پس چند دقیقه صبر می کنی من چند تا از همسایگان را هم خبر کنم؟
می گویم :ز… ، عزیزم ، هیچ عجله ندارم ، امروز من، مال تو ، هر کاری داری کنارت می مانم .
از آپارتمان خارج می شود و لحظاتی بعد می آید و می گوید به همسایه روبرویی گفتم تا بقیه را هم خبر کند.
و دقایقی بعد یکی یکی دو تا دو تا می آیند ، یک از یک پریشان تر .
“ز……” به آنها می گوید : راوی با اینترنت کار می کند و قرار است حرفهای ما را در آنجا عنوان کند ..
بعضی ها چپ چپ نگاهم می کنند و بعضی دیگر به همدیگر نگاه می کنند.
هراس در چهرهء یکا یک آنها دیده می شود.
به نرمی با آنان حرف می زنم و دلیل بهت آنان را می پرسم .
“ز…. به کمکم می آید و رو به آنها می گوید ، تا کی خفقان بگیریم؟ چرا حرف نمی زنید؟
وقتی که همدیگر را می بینیم دلمان پر از درد است و مرتب حرفهای تکراری را برای هم می گوییم ، خودمان که از این دردها با خبریم ، پس بگذارید تا همه بدانند ما چه می کشیم!
یکی از آن ها می گوید اگر به حالمان خبر شوند همین یک لقمه نان بخور و نمیر را هم از دست می دهیم!
به آنان اطمینان خاطر می دهم که از جانب من خیالشان راحت باشد .
یکی از آنان می گوید :
اگر بخواهیم حرف هم بزنیم کسی گوش به ما نمی دهد .
دیگری می گوید : اما از حالمان که خبر می شوند .
کم کم دل و جرات پیدا می کنند به طوری که بعد از دقایقی هیچ کدام به دیگری مهلت نمی دهند.
یکی می گوید :خانم ، روزی به همسرم گفتم چرا برای این بدبختیهایی که سرمان می آید ، هیچ جایی نیست تا درد دل کنیم ؟
همسرم یکی از” ماهنامه های ارتشی ” را نشانم می دهد و شعری را که در آن نوشته شده را برایم می خواند… لب مگشا ار چه در او نوش هاست ….. کز پس دیوار بسی گوش هاست …
ادامه می دهد که : همسرم به من گفت این شعر را آویزهء گوشت کن اگر ” جان من “برایت ارزش دارد !
به او می گویم نمی فهمم ! بیشتر توضیح بده
می گوید : اگر لب باز کنیم معلوم نیست چه بر سر همسران ما بیاید !
می گویم از دیروز برایم بگویید ، همهء دنیا با خبر شدند ، چرا می گویید که …
یکی داد می زند که خا……نم !!! می دانید چرا؟ برای این که این بار همه شان نظامی و خانوادهء نظامی نبودند!
این بار؟!!
بله !! این هفتمین C130 نیرو ی هوایی ست که سقوط می کند و هیچوقت اینطور خبرش در دنیا نمی پیچد .یادمان نرفته ۱۲۰ نفر از خانواده های بدبخت ارتشی ۴ سال پیش نزدیک مشهد توی کوه ها سقوط کرد و هیچ صدایش را هم در نیاوردند !
آن یکی می گوید : خبرنگار ها و عکاس ها جانشان عزیز است ، جان ما را از سر راه آورده اند .
می گویم فکر می کنید خبر نگار و عکاس و فیلمبردار چه کسانی هستند ؟ آن ها هم قشر زحمت کش و بی نصیب این جامعه …..
یکی صحبتم را قطع می کند و می گوید الهی بمیرم ، خودم تکه تکه های سوخته شان را دیدم
همه پریشان می شوند .
یکی می گوید : ببین خانم ، این چیزهایی که در رادیو تلویزیون می گویند همه اش دروغ است .
در این هواپیما تعداد زیادی از خانواده های ارتشی هم بودند ! سوختند اما کسی حرفی از آنان نمی زند.
می گویم : اما این هواپیمای باربری بوده و برای تهیهء گزارش از یک ، مانور این افراد به بندر عباس راهی شدند .
می گوید : همین دیگر ! وقتی می گویم به مردم حرف راست نمی زنند …
این هواپیما قرار بوده تعدادی از خانواده های ارتشی را به چابهار ببرد و بعد از چابهار به سوی بندر عباس پرواز کند .
می گویم خانواده در این هواپیما چه می کردند ؟
می گویند همه مان عادت داریم سوار C130 شویم .
پول بلیط هواپیما های دیگر را که نداریم وقتی قرار است مسافرت کنیم آن هم به بعضی از شهر ها مجبوریم با C130 برویم .
یکی به دادم می رسد و می گوید حالا اون ها را ولش کن همین دیروز را بگو
ز…. می گوید راوی جان من توی اطاق داشتم راه می رفتم که دیدم هواپیمایی از جلو بلوک مان رد شد و بلافصله صدای انفجار عظیم.
از پنجره نگاه کردم دیدم کوهی از آتش پایین بلوک روبرویی و هر تکه از هواپیما به گوشه ای پرتاب شده .
بلافاصله برق قطع شد و ما همه از پله ها سرازیر شدیم .
افرادی بی سیم به دست می چرخیدند و ما هم هر کدام به طرفی فرار می کردیم بی چادر و بی روسری پای برهنه! .
آتش زبانه می کشید و بلوک ۵۲ را هم به آتش کشید .
بال هواپیما به طبقهء اول ساختمان اصابت کرده بود و قسمتی از آن را فرو برده بود .
یکی از بالهای هواپیما جلوی در پایگاه افتاده بود.
بلافاصله دستور دادند در پایگاه را دژبان ها محاصره کردند تا هیچکس داخل نشود .
ماشین آتش نشانی پایگاه آمد و نتوانست آتش را خاموش کند ، بلدوزری آوردند و با خاک زیادی روی آتش را پوشاندند .
خوب که روی هواپیما و جسد ها خاک ریختند ، بعد از آن اجازه دادند خبرنگار و فیلمبردار وارد شوند .
بسیاری از افراد ساکن پایگاه را هم نمی گذاشتند وارد پایگاه شوند تا خوب همه چیز را پنهان کنند آنوقت اجازه دادند .
یکی می گفت دخترم حدود ۲ ساعت بیرون در پایگاه اشک می ریخته و التماس می کرده که داخل شود اما نیروهای امنیتی اجازه نمی دادند .
از افراد بلوک ۵۲ می پرسم .
می گویند بیشترشان سوختند و این ها دروغ می گویند .
دیشب می گویند برای ۳۶ خانوار چادر زدیم ! کو شما که آمدید چادری دیدید ؟
می گویم نه !
یکی از آنها می گوید ما همسایه ها نمرده بودیم که آنها بخواهند در چادر زندگی کنند اما می خواهم بدانم فرماندهان ارشد ارتش خجالت نکشیدند این حرف را زدند؟
مگر کم مهمانسرا در همین پایگاه و پایگاه یکم هست ؟ از بس به دروغ عادت کرده اند اقلا” دروغی نگفتند که آبرویشان نرود .
می پرسم کجا هستند افراد این بلوک ؟
می گویند: یک سری سوختند یک سری در بیمارستان بستری شدند و بقیه هم به خانهء اقوامشان رفتند .
یکی از خانم ها عصبانی می گوید :
مگر دستم به دست آن مسئول آتشنشانی نرسد که جلوی دوربین می گوید ما همهء افراد را از بلوک خارج کردیم .
به خدا دروغ می گفت ، ما خودمان شاهد بودیم کسانی که” گر “گرفته از بلوک بیرون می دویدند .
یکی می گوید : دیدید خانم؟ اصلا” گفتند که در شهرک توحید خانواده های ارتشی زندگی می کردند؟
آن یکی می گوید : بعد از انقلاب ما شدیم” چوب دو سر …. ” … مردم به ما می گویند شما نیرو هوایی ها بدبختمان کردید و از انقلاب حمایت کردید ، حکومت هم ارتش را ضعیف و بد بخت و گرسنه نگه داشته و سپاه پاسدارانش را تقویت می کند .
می خواهم بدانم اگر این اتفاق برای خانواده های سپاه افتاده بود همینطور بود؟ مثل ما غریب و بی کس؟
یکی از آن ها می گوید خانم ترا ارواح پدر مادرت بنویس که سرهنگ های نیرو هوایی همه مسافر کشی می کنند تا شکم زن و بچه هایشان را سیر کنند .
آن یکی می گوید : بنویس که هر وقت زنگ به تلویزیون می زنیم تا از کمبودهایمان حرفی بزنیم آن ها راضی به همکاری نمی شوند .
آن یکی می گوید چرا سرهنگ…… را نمی گویید که در ماموریت تصادف کرد و مرد آنوقت همسرش پول نداشت سنگ قبر برای شوهرش بگیرد و تا یک سال قبرش بی سنگ بود تا همکاران پول گذاشتند روی هم سنگ قبر آن بدبخت را خریدند .
یکی می گوید همسرم در قسمت…… نیرو هوایی کار می کند فقط ۱۲ بچه بین مسافران سوخت و صدایش را هم در نیاوردند ……………….
همینطور که می گویند صدای شیون چند نفر از پایین بلوک شنیده می شود همه هراسان به پایین می رویم .
تا از طبقهء …. به پایین برسیم زمان زیادی می گذرد ، وقتی می رسیم عده ای از خانمها را می بینیم که با هم حرف می زنند و گریه می کنند .
ز…… از آنان می پرسد چه خبر است؟
و آنها اسامی را پشت سر هم ردیف می کنند .. ….. افرادی که در بلوک ۵۲ سوختند و هیچکس به دادشان نرسید .
می پرسم از دیروز تا حالا چطور الآن خبر شدید؟
یکی می گوید : دیروز اینجا صحرای کربلا بود ، معلوم نبود چه کسی چه بلایی سرش آمده . …………
می خواهم خداحافظی کنم ، یکی می گوید : این را هم بنویس که این خانه ها را هم از صدقهء سر شاه داریم ! نور به قبرش ببارد ببین چه خانه های محکمی برایمان ساختند ، هواپیما با آن اصابت کرد و فرو نریخت !!!!!
می گویم چشم خواهم نوشت !!!!!!!!!
قدم بر می دارم که یکی به طرفم می آید و می گوید : به خدا خلبان فهمیده بوده هواپیما ایراد دارد و نمی خواسته پرواز کند اما او را به زور وادار می کنند….
پ. ن شهرک توحید منازل سازمانی نیرو هوایی ، دارای ۵۲ بلوک ۴/۹/۱۰هست که تعدادی ۶ واحده و بقیه ۴ واحده هستند . از درب پایگاه که وارد می شوی بلوک ۵۲ درست روبروی در قرار دارد .
در بخش: ملای حیله گر