03
Sep
2006
آهای ملت عرب دان، لطفا برای حقیر ترجمه فرمایید این تیتربالا چه معنی میدهد.
داشتم دنبال دستور غذایی میگشتم تا شاید یک چیز جدید درست کنم بخورم، آخه خسته شدم از غذاهای خسته کننده معمولی. همینطوری که داشتم میگشتم بر خوردم به این دستور غذا. عجب غذایی جان جدم قسم!! بیخود نیست ما میگیم …
اصلا چرا من توضیح بدهم شما خودتان بخوانید و نتیجه گیری کنید.
شانس که نداشته باشیم بجای پیدا کردن یک دستور غذای درست و حسابی میرسیم به یک جایی که بدتر اشتهای مان را هم کور میکند.
خورشت سوسمار بادمجان یا چمیدانم! خورشت سوسمار با کوفت زهرمار.
در بخش: طنز
01
Sep
2006
بخاطر حادثه سقوط هواپیمای مسافربری مشهد و کشته شدن بیش از 80 نفر انسان بیگناه دیدم بد نیست خاطرهای از یک پرواز با هواپیمایی جمهوری اسلامی را برایتان تعریف کنم.
شش هفت سال پیش که بختم برگشته بود وقتی میخواستم به ایران مسافرت کنم مجبور شدم با هواپیمایی آخوندی پرواز کنم. هواپیمایی که مرا به ایران میبرد یک توقف کوتاه مدت در لارناکا برای پیاده و سوار کردن عدهای مسافر داشت. مدت توقف قرار بود کمتر از نیم ساعت باشد برخلاف برنامه پیش بینی شده هواپیما سه ساعت و نیم در فرودگاه لارناکا متوقف ماند وقتی از مهمانداران دلیل این توقف طولانی را پرسیدیم فرمودند که یک لکه کوچک روی لاستیک هواپیما است بهمین خاطر مسئولین فرودگاه تا تعویض لاستیک هواپیما اجازه پرواز از فرودگاه لارناکا را نخواهند داد. وقتی از پنجره هواپیما نگاه کردم دیدم لکهای را که مهماندار آنرا لکه کوچکی مینامید لکهای بود به قطر 15 تا 20 سانتیمتر (اندازه ای که از پنجره هواپیما قابل حدس زدن بود، یقینا اندازه واقعی بزرگتر هم بود) چنین بنظر میآمد که لکه مربوطه یک لایه از لاستیک هواپیما بود که از آن جدا شده بود.
مسئولین هواپیما با مسئولین فرودگاه درگیر این مساله بودند که هواپیما را از لارناکا به تهران پرواز بدهند و لاستیک را در تهران عوض کنند و مسئولین فرودگاه با این ایده مخالفت میکردند و اجازه پرواز نمیدادند.
وقتی من متوجه این درگیری شدم به یکی از مهمانداران هواپیما گفتم اگر چرخ هواپیما اینجا عوض نشود من حاظر به پرواز با این هواپیما نیستم. یکی دو نفر دیگر هم اعتراضی کردند ولی اکثر مسافران هیچ عکسالعملی از خود نشان ندادند. مسئولین هواپیما عاقبت مجبور شدند لاستیک هواپیما را عوض کنند تا اجازه پرواز دریافت کنند. دلیل مخالفت هم این بود که اگر لاستیک را خارج از ایران عوض میکردند باید مخارج را با دلار میپرداختند و همچنین مخارج آن گرانتر میشد.
وقتی خبر سقوط هواپیما را در مشهد خواندم با خودم فکر کردم من هم میتوانستم در این هواپیما باشم، قبل از اینکه جان خود را در دستان بی کفایت سیستم آخوندی بگذارید لطفا کمی فکر کنید.
توضیح: عکس کنار چهره محمد رحمتی وزیر بیکفایت راه و ترابری حکومتی است که بجز کشتن و قتل عام هنر دیگری ندارد
در بخش: اجتماعی
31
Aug
2006
تلفن زدم باهاش صحبت کنم، ناله میکنه، میگه خیلی وضع خراب هست. بهش گفتم به تخم خودم و تخم اسب شمر.
یک مرتبه میزند زیر داد و فریاد که ای آقا تو بودی به درد و دل ما گوش میکردی و حداقل چندتایی فحش به رژیم میدادی دل ما خنک میشد حالا تو هم میگویی به تخمت!؟
گفتم آخه عزیز دلم 27 سال داریم فریاد میزنیم آقا به این حرامزادگان کولی ندهید و باز میبینی ملت میروند مسجد، حتی اگر سگ خانه شان هم بیمیرد میروند یک ملای نرخر را میآورند برای سگ لامذهب هم ختم فلان میگیرند، شاخ بز بهمان میگیرند و پول کلانی را میدهند به آخوند تا گردنش کلفت تر شود و بیشتر سواری بگیرد. سفره ابوالفضله میاندازند و خانمهای سرخ آب سفیداب کرده میآیند مینشینند و یکی از اراذل را هم دعوت میکنند بیاید برایش روضه دست خر یا شاخ بز بخواند. خوب شما که به این چرندیات اعتقاد دارید پس باید هم زیر دست این آخوندها جان بدهید اصلا به من چه مربوط که آخوند دارد خون شما را میکند توی شیشه! وقتی خودتان سرتان را میگیرند دنبال کون آخوند میدوید پایتان را میگیرند دنبال کون آخوند میدوید.
حالا صبر کنید این مردک الدنگ خاتمی برود آمریکا ببینید چگونه پشت پرده جام زهر را کوفت خواهند کرد، تا حالا خودشان میچاپیدند و میدزدیدند از این به بعد هم با آمریکا روی هم خواهند ریخت و اگر یک درصد از درآمد نفت را هم تا امروز میدادند به ملت حالا باید یک چیزی هم از ملت بگیرند بگذارند روی آن و بدهند آمریکای گلو گشاد بخورد تا اجازه دهد آقایان بر سر قدرت بمانند.
اصلا ما سرپیازیم یا ته پیاز! وقتی ملت نشسته به امید اینکه یک سرخری از آن چاه مستراح جمکران بیرون بیاید و نجاتشان دهد! خوب بگذار صبر کنند تا جانشان در برود. مگر ما مسئول خریت ملت هستیم.
دیشب نشسته بودم تلویزیون نگاه میکردم خبرنگار نروژی رفته بود تهران با ملت الاغ مصاحبه میکرد، یک مردکی بود میگفت ما اتم میخواهیم! آمریکا میخواهد ما را تحریم کند بکند ما ملت قانعی هستیم و با هیچ میتوانیم زندگی کنیم. حالا شما توقع دارید با چنین الاغهای چهار دست و پایی چه کار کنیم!؟ خوب بگذارید بمیرند جانشان در برود آنهایی هم که از این رژیم عاجز شدهاند بیایند بیرون و بگذارند آن مملکت دست همان الاغها بماند تا آن چهارتا آجری هم که هنوز باقی مانده نابود کنند. عاقبت یک روز همه این الاغها خودشان خودشان را نابود خواهند کرد.
خسته شیدم آقا! چقد بنویسیم!؟ چقدر داد بزنیم!؟ زبانمان چوب شد بابا!
در بخش: بحران اتمی، جنگ
28
Aug
2006
وقتی میلوسویچ در یوگسلاوی سابق جولان میداد، گفتم که این مردک را نمیتوان با گفتگو و دیپلماسی به راه راست آورد و دیدیم که عاقبت تا زور سلاح گرم وارد میدان مبارزه نشد آن چموش کوتاه نیامد.
وقتی هم که حزب الله دو سربازان اسرائیلی را به گروگان گرفت نوشتم که آقای حسن نصرالله جای سفتی شاشیده و همین روزها ست که عواقب این شاشیدن بی جا را خواهد دید و مجبور به عقب نشینی خواهد شد. در عوض آقایان حکومت چی در ایران در بوق و کرنا کردن و سعی کردن از نصرالله یک چهرهای بسازند و به خیال خودشان ملت عرب و عجم را به نفع خود بسیج کنند، غافل از اینکه این تو بمیری از آن تو بمیری ها نیست و اینبار آقایان جای سفتی شاشیدهاند و باید هزینه بپردازند. بعد از اینکه اسرائیل لبنان را تقریبا با خاک یکسان کرد باز آقایان از پرررویی دست برنداشتند و حزب الله را برنده این جنگ اعلام کردند. تنها آخوندهای بی شرم و حیا قادر هستند وقتی که کشور لبنان با خاک یکسان شده ادعای پیروزی کنند وگرنه از هر انسان نادانی هم که میپرسیدی میتوانست نتیجه جنگ را ببیند و نتیجه بگیرد که نه تنها حزب الله شکست خورد بلکه این جنگ باعث خواهد شد که حزب الله بطور کلی خلع سلاح و در نتیجه تبدیل به یک نیروی بی اثر شود و حتی بطور کلی نابود شود، یا در بهترین حالت تبدیل شود به یک نیروی سیاسی بی تاثیر.
حالا امروز نتیجه این جنگ بطور غیر مستقیم از طرف خود حسن نصرالله اعلام شد. او امروز قبل از ملاقات با کوفی عنان گفت که اگر رهبران حزب الله میدانستند که عکسالعمل اسرائیل در مقابل به اسارت گرفتن دو سرباز اسرائیلی به این شدت خواهد بود به هیچ عنوان دست به چنین عملی نمی زدند. اگر بخواهیم به زبان ساده حرفهای او را ترجمه و تفسیر کنیم یعنی: اگر حزب الله میدانست که اسارت دو سرباز اسرائیلی چنین ضربهای به لبنان و حزب الله خواهد زد هرگز چنین غلطی را حزب الله نمیکرد.
شفاف تر از این نمیتوان شکست را پذیرفت. حداقل از این سخنان نصر الله میتوان به این نتیجه رسید که او هر چه باشد شعورش بیشتر از ملاهای خودمان است.
نتیجه این جنگ مشخص است یک نیروی سازمان ملل به لبنان اعزام و حزب الله خلع سلاح خواهد شد. حزب الله و چماق دار وقتی سلاحی در دست نداشته باشد برابر خواهد بود با عدد صفر.
در بخش: سیاسی
27
Aug
2006
آقا چفیه خود را به امام جمعه حسینیه اهل بیت اكراین هدیه کرد
اول که تیتر این خبر را خواندم خوشحال شدم! چرا؟ برای اینکه اول این فکر مسخره در مغز من شکل گرفت که ممکن است در ایران هم شوخی با مقام شامخ رهبری شروع شده و این خبر یک طنز است نه یک خبر جدی! حالا میفهمید چرا خوشحال شدم!؟
خیر قربان در ایران طنز زده ما اوباش و دلغکهایی حکومت میکنند که در دیگر کشورها نمونههایشان را حتی در باغ وحشها هم نمیتوانید پیدا کنید.
فکرش را بکنید آقا برداشته چفیه خود را که معمولا هنگام جلوس پای منقل دور گردن دارد و هر از گاهی هنگام فوت کردن و تقلا برای فرو بردن دود تریاک ناب محمدی، وقتی که حضرت شامخ مقام معظم رهبری دامن افاضاته مف متبرکشان سرازیر میشود، گوشه این چفیه متبرک را به دماغ مبارک شامخ شان نزدیک میکنند و با یک فین محکم و استوار و رهبر گونه! محتویات متبرک داخل بینی خود را به داخل چفیه متبرک تخلیه میکنند. یا مثلا هنگام تابستان کنار همان منقل کذایی وقتی گرمای طاقت فرسای در حین عملیات مبارزه جان کاه با خماری، عرق جبین ملوکانه جاری میشود، باز به کمک همان چفیه مبارک و متبرک عرق جاری شده ناب محمدی را پاک میکنند. حالا فکرش را بکنید چنین چفیه پر ارزشی را رهبر معظم بدون چشم داشت سیاسی یا حتی عبادی به همتای مفتی خود از اكراین هدیه کردهاند.
خاک بر سر بوش ملعون! اگر او هم مثل این امام جمعه آمده بود و در مقابل مقام شامخ رهبری در جماران دو زانو چمباتمه زده بود و به فرمایشات گه هر بار ایشان در باره راهکارهای اداره جهان گوش داده بود! حتما مقام شامخ معظم رهبری این چفیه متبرک به مف و عرق ملوکانه را یا اگر نه حداقل یدکی آنرا به آن ملعون هدیه میکردند! فکرش را بکنید چه سعادتی نصیب ملت آمریکا میشد! که امام امت و رهبر فرزانه شامخ معظم ملوکانه، چفیه حاوی مف و عرق جبین محمدی خود را به آن ملعون هدیه میکردند. خاک بر سرت بکند بوش ملعون.
ما همه سرباز تویم خامنهای!!
گوش به فرمان توییم خامنهای!!
برای مطالعه این خبر دشمن شکن و همچنین فرمایشات مهم ملوکانه رهبر فرزانه را در این مراسم در این آدرس مطالعه فرماید.
در بخش: طنز
26
Aug
2006
تصویری که در مطلب دیروز گذاشتم دخالتی بود در خصوصی ترین گوشه زندگی یک انسان، کاری بسیار زشت و غیر قابل بخشش ولی متاسفانه گاهی اوقات باید از این متدها برای گفتن حقایق استفاده کرد تا شاید شوکی وارد کرد و تاثیری گذاشت. حالا در این نوشته این توضیح را لازم میبینم.
تولد و مرگ از اتفاقات بسیار خصوصی زندگی هر انسانی است. در مورد اولی خواست ما در چگونگی آن هیچ تاثیری ندارد گرچه دومی هم از کنترل ما خارج است ولی حداقل در این یکی میتوان با یک وصیت نامه خواسته خود را تا حدودی به اجرا بگذاریم، البته اگر اطرافیان از شعور و معرفت کافی برخوردار باشند.
اتفاقاتی که در تصویر مطلب روز پیش در حال رخ دادن است را گمان نمیکنم مرده بیچاره در آن هیچ دخالتی داشته باشد، یا حداقل اگر هم خواسته خودش بوده باشد گمان نمیکنم که توقع داشته که از آن شویی بسازند برای دکانداران دینی، حتی اگر خودش یکی از آنها بوده باشد.
در ایران ما، مرگ انسان هم همراه با بی حرمتی است، بی حرمتی به آن که میمیرد، بی حرمتی به آنهایی که نظاره گر این شو چندش آور هستند.
آن کسی که با تلفن همراه در حال عکس گرفتن از جنازه است را باید به روانشناس معرفی کرد تا روانکاوی شود. آن یکی که از همه ماجرا عکس میگیرد را باید مدال کثیف ترین خبرنگار سال را به او داد که فیلمبردار شعبده بازی است و آن دیگر معرکه گیری که در گور خم شده را واقعا نمیدانم چه بنامم.
مراسم مرگ خمینی را به خاطر دارید؟ دیدید فرهنگ مرده پرستی این دیوانگان چگونه او را نزدیک بود روی دوش مرده کشان تکه تکه کند؟ آیا این همان ملتی است که ادعا دارد تاریخ و تمدن چند هزار ساله دارد!؟
در بخش: نقد اسلام
25
Aug
2006
ملت را اول جو گیر میکنند بعد سوارشان میشوند. کالبد شکافی شیعیسم نیازی به کنکاش زیاد ندارد. ترسی را در وجودت کشت میکنند (ترس از مرگ، ترس از روز جزا، ترس از آتش جهنم، ترس از سرازیری قبر!! این یکی آخری از همه خنده دارتر است، انگاری ماشین بدون ترمزی را انداخته باشن توی سرازیری!!) بعد بوسیله شاخ و برگهایی این ترس کاشته شده را آبیاری میکنند و وقتی کاملا جو گیر شدی دیگر برای خروج از این مدار بسته باید خیلی زحمت بکشی تا موفق شوی، البته اگر اصلا امکانش باشد، مخصوصا اگر از هوش بالایی برخوردار نباشی، آنگاه برای ابد بدامشان افتادهای. بی خود نبود که بیچاره مارکس میگفت دین افیون است.
در طول عمرم، یعنی از اون روزهایی که اعتقادم رو از مذهب از دست دادم تقریبا سنین 15 تا 16 سالگی، از همان زمان وارد مبارزه با مذهب شدم. هر کسی را که توانستم به چالش کشیدم.
جالب است که بدانید قوی ترین ارادههای مذهبی را میتوان با کار مداوم در هم شکست و ضربه آخر را وارد کرد.
درست به همین دلیل است که رژیم اجازه توقف در پروسه مغز شویی را به کسی نمیدهد. وقتی چند کیلو استخوان را به عنوان شهید میبرند و در دانشگاه زیر خاک میکنند درست پیگیر همین پروسه هستند. حتی به جوانان آن مملکت اجازه نمیدهند یک محیط دانشگاهی آسوده داشته باشند و چند ساعت روز را بدون لمس این پدیده و زنجیرها سپری کنند، زیرا میدانند که اگر وقفهای در این پروسه بوجود آید امکان این پدید خواهد آمد که فکر کرد و کنکاش کرد، به جستجوی حقایق رفت و شاید از این زنجیر رهایی پیدا کرد.
عاقبت سخن اینکه، در این شعبده بازی عدهای مثل این یکی و آن یکی بازیگرانی هستند که جماعت از همه جا بی خبر را به بازی میگیرند و این نهال بد قواره را آبیاری میکنند تا زنده بمایند.
اگر خواستید سری هم به لانه زنبورها بزنید. اینجا لانه بازیگران است، همانها که نادانان را به بازی میگیرند و تحمیق میکنند تا آنها را آماده سواری دادن کنند. خنده دار است درست مثل رام کردن اسب وحشی است که اول باید آن را رام کرد و بعد سواری گرفت.
در بخش: ملای حیله گر, نقد اسلام