09 Nov 2003

پیشنهادی به فرهنگستان زبان فارسی

نوشته:     :::       Comments Off on پیشنهادی به فرهنگستان زبان فارسی

البته اگه وجود خارجی داشته باشه، چون اینجوری که بنظر می‌رسه پیشتر باید گفت فرهنگستان زبان عربی یا زبان ملا.
معمولآ کلمات یک زبان به مرور زمان تغییر و تحول پیدا می‌کنند کلماتی از دور خارج و کلماتی وارد زبان می‌شوند و کلماتی هم تغییر معنی می‌دهند. این موضوع رو مخصوصآ زمانی که توی مملکت خودت زندگی نکرده باشی و مثلآ مثل من که مدت بیست و پنج شش سال از وطن دور بودم بخوبی قابل لمس هست که کلماتی از زبان فارسی خارج شده بودند و درعوض کلمات دیگر به زبان فارسی اضافه شده بود.
پیشنهاد من اینه که در مورد کلمه روحانی یک تجدید نظر کلی بشه و اونو به یک چیز دیگه تغییر بدن. همون طور که می‌دانیم در گذشته‌های دور روحانی به انسانی گفته می‌شده که بیشتر به دنبال معنویات بود و کاری به مادیات نداشت و با موقعیتی که امروز در جامعه ایران پیش آمده این کلمه از باری که قبلآ داشت تهی شده و باید تجدید نظری در مورد آن بشود. من برای اینکه کار عزیزانی را که در فرهنگستان زبان فارسی فعالند هستند را آسان کنم پیشنهادی می‌دهم درصورت توافق مرحمت فرموده کلمه روحانی را تغییر داده تا ملت از کلمه‌ای بهتر برای این موجود جدید استفاده کنند.
مثلآ می‌توان بجای روحانی گفت زالو، حالا چرا زالو! برای اینکه روحانی جماعت در این 25 سال به خوبی شایستگی کسب چنین نامی را ثابت کرده و در عوض می‌توان نام دیگری برای زالو پیدا کرد. با آشنایی که امروزه از فواید این جانور بیچاره داریم یغیین دارم این نام شایسته چنین جانوری که در طبیعت فقط به وظیفه خود عمل می‌کند نیست. امید است که عزیزان در فرهنگستان هرچه زودتر این تغییر را میسر کنند.

Comments Off on پیشنهادی به فرهنگستان زبان فارسی   |    |     |     

08 Nov 2003

ماجرای Upgarde کردن اسلام سه‌شنبه

نوشته:     :::       Comments Off on ماجرای Upgarde کردن اسلام سه‌شنبه

ماجرای Upgarde کردن اسلام
سه‌شنبه و چهارشنبه (4 و 5 نوامبر) را با چندتایی از همکاران به سمینار رفته بودیم. سمینار بر روی کشتی تفریحی بود که فاصله بین اسلو به کپنهاگ را طی می‌کند.
همکارانی را که می‌گویم نه اینکه با من در یک مکان کار کنند بلکه هر کسی از گوشه‌ای از نروژ به این سمینار آمده بودند. در بین ما دو خارجی بیشتر نبود یکی من و دیگری یک اریتره‌ای مسلمان مهندس نرم‌افزار.
بر سر میز شام تضاد آشکار شد، زمانی که عبدالله اریتره‌ای، تقاضای شام اسلامی کرد. آخر شام تشکیل شده بود از گوشت خوک و مخلفات. گویا بیچاره در طول روز هم روزه بوده. زمانی که مشاهده کرد که من بدون مکث غذای گوشت خوک را مثل دیگران سفارش دادم و شراب را بسلامتی دیگر همکاران بی هیچ مکثی بالا انداختم با چشمانی باز به من نگاهی انداخت و پرسید مگر تو ایرانی نیستی!؟ گفتم چرا. پرسید مگر مسلمان نیستی گفتم خیر. پرسید: پس جهودی؟ گفتم خیر جهود که گوشت خوک نمی خورد، پرسید پس باید مسیحی باشی! گفتم خیر. با تعجب بیشتر پرسید، پس چه هستی!؟ گفتم خُسن‌آقا.
بیچاره حیران به من نگاه می‌کرد و مانده بود چه پاسخی بدهد. بحث به درازا کشید و دیگر همکاران هم در آن شرکت کردند. گفتم اگر هم قبلآ مسلمان می‌بودم دیگر پس از 25 سال حکومت آخوندی بر ایران نمی‌توانستم مسلمان بمانم. مگر نتایج حکومت اسلامی را نمی‌بینی!؟ درجوابم گفت، اسلام خمینی اسلام نیست Upgarde نشده. یکی از همکاران به شوخی گفت باید از بیل گیت خواست تا بلکه یک Upgarde هم برای اسلام بیافریند. همگی از خنده داشتند می‌مردند. بحث تا پاسی از شب ادامه پیدا کرد ولی به مرورزمان و پس از نوشیدن چند بطری شراب بحث به چیزهای بهتری کشیده شد و عبدالله برای خوردن صحری و خوابیدن به کابین خود رفت ما هم تا دم دم‌های صبح به شرابخواری پرداخیتم.

Comments Off on ماجرای Upgarde کردن اسلام سه‌شنبه   |    |     |     

08 Nov 2003

برهان به سبک مسلمین

نوشته:     :::       Comments Off on برهان به سبک مسلمین

فرض یکم:
اگر آدم زمانی که زبان به سخن گفتن گشود موش را فیل و فیل را موش نامیده بود، امروز من و شما زمانی که صحبت از موش می‌کردیم موجودی بسیار بزرگ را در فکر خود تجسم می‌کردیم و برعکس فیل را موجودی بسیار کوچک و ناچیز.
بر اساس همین برهان فرض دویم هم صادق است.
فرض دویم:
اگر انسان زمانی که زبان به سخن گفتن گشود کیر خُسن‌آقا را خدا و خدا را کیر خُسن‌آقا نام گذاری کرده بود امروز همه مسلمین جهان دربرابر کیر خُسن‌آقا سجده می‌کردند.

Comments Off on برهان به سبک مسلمین   |    |     |     

07 Nov 2003

این مطلب را نانا در

نوشته:     :::       Comments Off on این مطلب را نانا در

این مطلب را نانا در نظرخواهی شمر نوشته:
خواب پر حول و تکانی که ره اورد من از اين سفرم هست . نيما يوشيج دوستان اين ماجرائی که براتو ن مينويسم در صورت تحقق يکی از فاجعه بار ترين وقايع تاريخ معاصر ما ميتونسته باشه . گروهی که زندگيشون در معرض خطر بوده معتقدند که اين ماجرا گرچه مدتی ازش گذشته بايد در سطح وسيع بين مردم افشا بشه تا شايد از طرح ريزی دوباره توسط رژيم جلوگيری بشه. بهر حال هر که مايل باشه ميتونه اين مطلب را منتشر کنه .
توطئه به دره انداختن اتوبوس حامل نويسندگان را حتما شنيده ايد در سفرم به ايران شبی در يک ميهمانی با يکی از اين نويسندگان ملاقاتی داشتم که شرح جزئيات اين ماجرا را برام گفت و من عينا براتون نقل ميکنم . .تعداد بيست و يکنفر از اعضا کانون نويسندگان که از بيست مرد و يک زن تشکيل شده بودند برای شرکت در يک کنفرانس ادبی راهی کشور اذربايجان بودند برای سفر اتوبوسی کرايه کرده و عازم ميشوند در بالای کوه نزديک استارا شب هنگام که تاريکی باعث شده بود چشم چشم را نبيند و اغلب افراد در خواب بودند تکان سختی به اتوبوس خورده ميشه و بلافاصله راننده از در بغل ميپره بيرون و بهد اتوبوس مي ايسته همه بلند ميشوند و داد و بيداد . راننده بر ميگرده و ميگه خوابش برده بوده و دوباره ميشينه پشت فرمان و بجای اينکه ماشين را از لبه پرتگاه کنار بياره دوباره به طرف پرتگاه ميبره و دوباره خودش از در بغل ميپره بيرون . خوشبختانه چرخ عقب اتوبوس به لبه پرتگاه کير کرده بوده و اتوبوس سقوط نکرده همه با سختی پياده ميشوند و يکی از نويسندگان دنبال راننده ميکنه و يقه اش را ميگيره و ميگه مادر قحبه چقدر بهت داده بودند که ما را سر به نيست کنی راننده هم ميگه ده ميليون تومان ولی طوری ميگه که يعنی داريد به من اتهام ميزنيد . در اين قسمت خاکی کنار جاده مردی در کنار بساطش بوده که از اهالی استاراست و سالهاست در انجا شير و عسل ميفروخته اين دوست نويسنده به من گفت که از چند ساعت قبل هروقت به راننده گفتيم يه جائی نگه دار که چای بخوريم به ما گفت که يه جائی ميبرمتون که شير و عسل خوبی داره و گويا اين محل از قبل برای اجرای نقشه طرح ريزی شده بوده . بهر حال فردی که فردی که شير و عسل ميفروخته بعدا به گروه ميگه که تو تاريکی کنار بساطش خوابيده بوده که چند لحضه قبل از رسيدن اتوبوس شما يه ماشين بنز با دو سر نشين اينجا بودند و گوشه و کنار را بازرسی ميکردند و وقتی چراغهای اتوبوس از کنار پيچ ديده شد يکی به ديگری گفت اوناهاشن . .بهر حال با کمک ماشينهای عبوری به ژاندارمری استارا خبر داده ميشه و گروهی مامور ميان و همه بيست و يک نفر و راننده را به پاسگاه ميبرن که به عقيده اين دوست دخالت ژاندارمری استارا باعث نجات اينها از سر به نيست کردن دوباره شون ميشه چون از تهران خبر ميرسه که همه را نگه داريد دو مامور مهم با هليکوپتر دارند ميان وقتی اين دو مامور که اسم يکيشون هاشمی بوده ميرسند همه گروه را با ماشين به استارا برده و زندانی ميکنند راوی ميگفت در حالی که ما نميدانستيم که چه سر نوشتی در انتظار ما است و پشت ميله زندان بوديم را ننده خيلی راحت همه جا پرسه ميرد و با مقامات خوش و بش ميکرد بهر حال نزديکی های صبح بهشون اجازه ميدند که به افراد خانواده خود تلفن بزنن و تازه خيال نويسندگان راحت ميشه که خطر رفع شده گويا يه افسر مهم استارائی بهشون ميگه اقايون ازادند ولی من توصيه ميکنم که از هم جدا شيد و تک تک برگرديد تهران . نويسنده ای که اين ماجرا را برام تعريف کرد ميگفت اگه قصد به دره انداختن اتوبوس فقط يکبار انجام شده بود و راننده ادعا ميکرد که خوابش برده برای ما قابل قبول بود کما اينکه باور کرديم ولی اقدام دوم جای شک برايمان باقی نگذاشت مضافا اظهارات مردی که شير و عسل ميفروخته دوستان به ابعاد اين فاجعه فکر کنيد بيست و يکنفر از بهترين افراد اين ملک بعبارتی گلهای سر سبد جامعه من از تمام شما ازادگان تقاضا ميکنم اين ماجرا را با جزئيات برای هرکه ميشناسيد بگيد تا شايد اين رژيم جنايتکار کثيف پادر گور برای توطئه هائی از اين دست لحظه ای درنگ کنه و بدونه که همه مردم به پليدی هايش اگاهند . به اميد ايرانی ازاد و اباد

Comments Off on این مطلب را نانا در   |    |     |     

07 Nov 2003

معرفی یک وبلاگ

نوشته:     :::       Comments Off on معرفی یک وبلاگ

امروز یک وبلاگی را بهتون معرفی می‌کنم که بگمان از قماش وبلاگ اسلام و شیطان باشد. هنوز وقت نکرده‌ام همه مطالب‌اش را بخوانم ولی با هیمن چند صفحه‌ای که خوانده‌ام به دین نداشته‌ام قسم می‌خورم که وبلاگ خواندنی و خوبی است.

:¨¨:…:¨¨:…:¨¨:…:¨¨:…:¨¨:

آریا جان این جهانخانه تو دیگه مارا می‌شکه تا باز بشه عزیز یک فکری به حلش بکن.

Comments Off on معرفی یک وبلاگ   |    |     |     

06 Nov 2003

پاسخی به امید

نوشته:     :::       Comments Off on پاسخی به امید

مطلب قبلی رو که مشاهدات نانا از ایران است را امید با یک جمله کوتاه به زیر سوال برده که بد ندیدم خودم هم با مشاهداتی که در ایران در این چند سال گذشته داشته‌ام مقایسه کنم. امید در پاسخ به نوشته نانا می‌نویسد:

البته این‌قدری هم بد نیست…

در پاسخ به جمله امید نانا درنظرخواهی می‌نویسد:

اميد ميلانی عزيز شما که نوشته ايد اينقدرها هم بد نيست اگه يه مورد از چيزهائی که من نوشته ام غير واقعی و يا حتی غلو است خواهش ميکنم بنويس در ضمن چيزهای زياد وحشتناک ديگری هست که من ترجيج ميدهم برای شمر بطور خصوصی ايميل کنم تا اگه خودش صلاح ديد با اندکی تغيير بنويسه چون پای افراد ديگر و بنوعی خودم در ميان است .

من با گفته نانا بطور کامل موافقم، و در این باره باید گوشزد کنم که در بعضی مواقع مشاهدات من بسیار غم‌انگیزتر از چیزی بوده که نانا نوشته و تازه نکته دیگری را که باید درنظر گرفته شود این مشاهدات بیشتر از شهرهایی مثل تهران یا شیراز نوشته شده است که بنظر من زیاد هم از نظر آماری تصویر واقعی ایران را نمایش نمی‌دهد و با آگاهی که نسبت به اختلاف طبقاتی مابین این دوشهری که ذکر شد با مناظقی از ایران مثل سیستان و بلوچستان و یا کردستان داریم وضع از این هم به مراتب اسفناک‌تر است که مشاهدات نانا مطرح می‌کند.
همانطور که شمر هم در توضیح‌اش در این باره در نظرخواهی نوشته زمانی که در محیط لجن‌زار جمهوری اسلامی زندگی می‌کنیم، به طریقی به اینگونه نا هنجاری‌ها عادت می‌کنیم و بسادگی از مشکلاتی مثل کودکان بی‌سرپست و خیابان‌گرد چشم پوشی می‌کنیم. دانسته یا ندانسته درضمیر ناخودآگاه ما یک نوع شرم از این ناهنجاری‌ها باعث می‌شود که اینگونه تصاویر را با رنگهای زیباتر بر آن بپوشانیم و تصویر بهتری را برای فرار از حقیقت در ذهن خود قرار دهیم.
عزیزان، برای دانستن عمق ناهنجاری‌های اجتماعی در ایران نیاز به مطالعه چندانی نیست. کافیست حقوق یک کارگر با درآمدهای نجومی دست اندرکاران رژیم را با هم مقایسه کنیم و این دو را با اجاره یک اتاق خواب محقر بسنجیم تا دریابیم که فقر و نابرابری در ایران حتی از حد قابل تصور و جنون هم گذشته.
نکته دیگری را که در این زمینه باید در نظر داشت این است که ایرانیان مقیم خارج از کشور معمولآ متعلق به خانواده‌های مرفه جامعه ایران هستند و در بازگشت به ایران، بیشترین تماس را با همین طبقه برقرار می‌کنند، پس امید جان قبول کن که وضع موجود از مشاهدات نانا بمراتب نگران کننده‌تر و تراژیک‌تر است.

Comments Off on پاسخی به امید   |    |     |     

04 Nov 2003

هدیه‌ای از ایران

نوشته:     :::       Comments Off on هدیه‌ای از ایران

من سه‌شنبه و چهارشنبه در خدمتان نخواهم بود بهمین خاطر این هدیه را که نانا از ایران آورده اینجا میگذارم تا دوستان که سر میزنند بی نسیب نروند. بخوانید و گریه کنید به حا مام وطن:
منبع نظرخواهی شمر
1. شمر عزيز درود چند ساعت پيش از ايران برگشتم ميليونها کار عقب افتاده دارم وقتی سر و صورت دادم گزارشی از سفرم برايت خواهم نوشت . وبلاگ تو وديگر دوستان را در هر کافی نتی ميتوان ديد ( خوشبختانه ) تنها چيزی که الان ميتونم بگم اينه که شايد استقرار دموکراسی در ايران بزودی انجام پذير باشه ولی متاسفانه ان جامعه با مدنيت صدها سال فاصله داره .
2. در باره شیرین عبادی هم باید بگم که بیشتر مردمی که من دیدم نه از بردن جایزه نوبل توسط ایشان خیلی به هیجان امدند و نه از حرفهائی که بعدش زد خیلی ناامید شدند چون بنظر میرسه از این ماجراها کلی جلوتر هستند و او را کلک تازه رژیم برای شرکت مردم در انتخابات میدونند و خوشبختانه انچنان اگاه به منافع خود هستند که کلیه ترفندهای حاکمان را به سرعت برق بین خودشان افشا میکنند و الان شیرین خانم تبدیل به عضوی از اعضا رژیم شده و بالطبع پوسیده و کنار گذاشته شده .
3. ( در تهران چه ديدم )
گر از بساط زمين عقل منعدم گردد       به خود گمان نبرد هيچکس که نادانم
شمر عزيز پس از ده سال دوری سفری کوتاه به تهران داشتم . با دردی در قلب تصميم گرفتم چيزهائی را که ديدم بدون هيچ تحليلی برای تو و دوستان خارج از ايران بنويسم شايد تصوير کوچک و محدودی از انچه ميگذره بهتون بدم . ميخوام برات از شبی که با حدود هشتصد مسافر ديگر با چهار خط هوائی ديگر به فرودگاه غبار گرفته مهراباد رسيدم بگم که برای اين عده فقط چهار مامور کريه و عبوس که گويا ارث پدرشان را از ما ميخواهند در چهار دکه شيشه ای جوابگو بودند.
4. و دو سه تا لاشخور جمهوری اسلامی در سطح سالن رفت و امد ميکردند و هر از گاهی يه حزب الهی کثافت را که تسبيح در دست داشت و پشت سرش چند زن بقچه پيچ در چادر سياه راه ميرفتند از دری خصوصی خارج از نوبت بيرون ميبردند و اعتراض من که توسط ايرانيان خارج از کشور در گلو خفه شد که با گفتن ای خانم دردسر درست نکن که بيشتر معطل ميشويم . و بعد خايه مالی اين ايرانيان که برادر خسته نباشی و وطن بهشته و از اين قبيل شرو ورها. و بعد بيرون و شب تهران با دود گازوئيل.
5. و تنديس هائی زشت که نمونه کامل هنر تخمی اسلامی و مث قارچ سر از زمين بر اورده بود .و اولين شعاری که روی ديوار ديدم و خنده بر لبم اورد شعار اين بود ( دامپزشکی ضامن سلامت جامعّه است ) . ميخوام برات از صندوقهای صدقه بگم که در سراسر شهر نصب شده و گداها که رژيم را نفرين ميکنند که حتی به پول گدائی انها دست درازی کرده اند بگم . برات از فاحشه های جوانی بگم که در ميادين شهر اگه چهار تا ماشين براشون واسته بدون نگاه کردن به قيافه راننده ها به سوی ماشينی ميدوند که از همه گرونتره .برات از زنانی بگم که پس از پايان نماز نيم ساعت سر سجاده ها برای سرنگونی رژيم اسلامی به درگاه خدا دعا ميکنند.
6. برات از دو دختر جوانی که مثل هنرپيشه ها ارايش کرده و لباس پوشيده و مشغول شمع روشن کردن و گذاشتن پول در يک سقاخانه بودند و وقتی که من ازشون پرسيدم شما ديگه چرا !!! جواب دادند که حساب اینها را از دین جدا کن بگم . میخوام برات از صحنه غم انگیز کودکان معصومی بگم که در گروههای چهار پنج نفره با سنین بین ده تا هفده سال اخر شبها زباله ها را برای یافتن چیزی برای فروش زیر و رو میکنند و چون هنوز غروری دارند به رهگذران حتی نگاهی نمیکنند .
7. میخوام برات از پسران جوانی بگم که سر چهارراه ها گل مریم سفید میفروشند و لایه ای از دود گلهای مریم سفید و صورتهای معصوم این بیگناهان را خاکستری کرده. میخوام برات از دو تا درخت زیبای خرمالو که در حیاط خانه قدیمی مادرم بو د و حالا سر پا خشک شده اند درست مثل روح و جسم مادرم بگم .میخوام برات از بخش مبارزه عجیب زنان ایران بگم و ان خالکوبی ارایش بروی صورتهاشون است یعنی دور لبها را خالکوبی قرمز و دور چشمها و ابروهایشان را خالکوبی سیاه میکنند و در واقع ارایش را برای همیشه بصورت خودشون حک کرده اند و همه از دور زیبا بنظر میرسند ولی
8. وقتی از نزدیک بهشون نگاه میکنی یه چیز کافکائی غریبی میبینی مثل ماسکی که تمام احساس را زیر لایه ای مصنوعی مخفی میکنه . میخوام برات از کوچه های لجن الودی بگم که برای نیمه شعبان با کاغذ رنگی و چراغ رنگی تزئین شده بود و در گوشه و کنارش سرنگ های خالی معتادین بچشم میخورد و اعتقاد عمومی مردم این بود که رژیم جوانان را برای به انفعال کشیدن معتاد کرده چون قیمت یه بسته سیگار ششصد تومان است ولی یه بسته هروئین را در هر پارک و چهار راهی میتوان با دویست تومان به اسانی خرید. میخوام برات از
9. صاحبان یه نمایشگاه اتومبیل بگم که همشون مثل زالو میمونن ولی برا ی نیمه شعبان شیرینی و غذا پخش میکردند و هجوم مردم برای گرفتن غذای مجانی و زیر دست و پا رفتن دو سه تا زن وبچه و یه کوچه پائین تر پیرمرد پینه دوزی که پشت بساطش نان و انگور میخورد و به امام زمان و نایبانش فحش میداد. میخوام برات از تهران بگم که هیولائی شده عظیم همه چا ساختمانهای بلند که بدون هیچ گونه قواعد شهر سازی بیقواره کنار هم درست شده . میخوام برات از سیستم سرمایه داری غیر مولد دلالی — بساز بفروشی بگم که داره بیداد میکنه نه تنها پانزده در صد ثروتمند را به مسابقه جنون پول در اوردن کشانده بلکه
10. خورده ریزه هایش افراد طبقه متوسط را هم تبدیل به جانورانی کرده که در این مسابقه جنون با بیرحمی حتی نسبت به سرنوشت خودشون شرکت میکنند . خانم دکتری به من گفت که ملکی که داشته در عرض یکسال چنان قیمتش بالا رفته که دیگه به سختی حاضره بره مطبش چون جساب کرده اگه پانزده سال کار کنه نمیتونه این همه سود ببره . لازم نیست برات از مافیای اقتصادی بگم همین بس که سپاه باسداران تمام زمینهائی را که طی سالها اشغال کرده بوده تبدیل کرده به اپارتمان سازی و دو سه تا اسکله خصوصی در جنوب داره که با کشتی همه چیز وارد میکنه بازار پر است از اجناس قاچاق .
11. .دولت به تازگی عرق گندم را بعنوان الکل صنعتی به داروخانه ها میده و مردم میخرند و بعنوان عرق میخوردند و کاملا قانونی و سالم است حتی در این مورد هم داره به پول ارامنه دست درازی میکنه . در کل جامعه فقط چهار گروه کار میکنند کارگران نفت – کشاورزان – کارگران ساختمانی – پلیس مخفی . رژیم احتمالا از ترس سقوط نزدیک تقریبا انچنان مشغول چپاول و دزدی است که دیگه کاری بکار جامعه نداره و جامعه در حال انفجاره هیچ پیچ و مهره ای سر جای خودش نیست . همه منتظرند .
12. و دست اخر میخوام از زیبا ترین چیزی که دیدم برات بگم و اون کوه البرز بود که همچنان با ابهت و عظمت در ضلع شمالی تهران پا بر جا ایستاده و به این همه زشتی و بیدادگری نگاه میکنه و من در حیرتم که چرا بغضش نمیترکه . باقی بقایت نانا
13. اريای عزيز خيلی ممنونم که ياد من بودی ظاهرا تو تنها کسی بودی که متوجه غيبت من شدی ازت تشکر ميکنم .
14. شمر عزيز اگه دلت خواست چرت و پرتهای مرا در باره سفر ميتوانی در شمر نامه بياوری .

Comments Off on هدیه‌ای از ایران   |    |     |     

« نوشته های جدیدتر - نوشته‌های قمدیمی تر »

اخبار و مطالب خواندنی