11 Jul 2003

رابطه حسن آقا هميشه ميگويد

نوشته:     :::       Comments Off on رابطه حسن آقا هميشه ميگويد

رابطه
حسن آقا هميشه ميگويد كه براي امت وبلاگ خوان بلند ننويس كه نميخوانند و حوصله شان سر ميرود ولي من نميتوانم. شايد يكي از عللهايش بقول معروف گذشت عمر ميباشد كه بر اثر آن هر انساني تجاربي را كسب ميكند و بطور نسبي كمابيش ريشه ها را ميبيند و اين خود باعث ميشود كه از مسائل براحتي جوانترها گذر نكند. پس، پيش از هر چيزي از خواننده براي اين كه مطلب ممكن است كه بدرازا بكشد، پوزش ميخواهم.
پس از انجام بدفرجام عمل جراحي بر روي دوقلوهاي بهم چسبيده ايراني، در محافل و خبرگزاريهاي مختلف صحبت از مطالعه ناكافي در مورد شيوه ها و طرزالعمل ميشود كه گويا به گفته ارباب نظر كاملاْ نسنجيده و بدور از احتياط بود. قدر مسلم اينستكه تا زمانيكه احتمال موفقيت در اين عمل در ديگاه لاله و لادن قرار نگرفته بود، ايشان نيز با سرنوشت دردناك خويش ساخته و تحمل ميكردند و يا اينكه منتظر ميماندند تا زمان براي انجامش فرا رسد و زمينه آماده گردد. يعني بعبارتي ميتوان تصور نمود كه موج تبليغات و بقول حسن آقا نماياندن در باغ سبز گمراهشان كرد و هيجان زده. البته فراموش ننمائيد كه پس از اتفاق، نظر دادن افراد و منجمله خود من آسانتر است تا اتخاذ تصميم براي انجام كاري در بحبوهه جريان. شايد هر كس ديگر كه ميبود پس از تحمل رنجهاي فراوان و مشكلات ناشي از فرد نبودن بلكه افراد بودن آنهم براي يكنفر تنها، همين تصميم را ميگرفت. اينرا بعنوان فرض يك قضيه فراموش نكنيد تا احياناْ به اثبات مسئله ديگري برسيم.
فرض دوم قضيه جريان تظاهرات دانشجوئي چند سال پيش در چين ميباشد كه در آن دانشجويان چيني، بحق و بدور از تاءثيرات خارجي و تنها و تنها بر اساس تكيه بر اصل انسان آزاد و مستقل الراي بودن بر حقوق شهروندي خويش پاي ميفشردند و سرانجام نيز جنبش ايشان توسط زمامداران چيني در هم شكسته و رهبر آن زنداني شد. در تمامي دوران جنبش دانشجوئي چين كه بيواسطه از تحريكات خارجي انجام گرفت و منشاء آن تنها كمبودها ، فساد اداري و دولتي و تضادهاي دروني ناشي از عواقب بدكاريهاي دولت در خود جامعه چين بود، اين جنبش توسط زمامداران آمريكا كه خرده حسابي با چين داشتند پشتيباني شديد ولي لفظي ميگرديد. اين پشتيباني هرگز جنبه عملي جدي بخود نگرفت و در حد يك مشاجره لفظي تبليغاتي مابين دو كشور باقي ماند. و بدتر از همه آنكه دولت چين، بلافاصله پس از سركوب خشونت آميز جنبش دانشجوئي، نزديكي با آمريكا را جويا گرديده و به اين صورت هر دو دولت متخاصم يك روح در دو بدن گرديدند كه گوئي بي يكديگر زيست نتوانند كرد.
مطمئن هستم كه از اينجا ببعد را اگر حسن آقا حضور ميداشت با مشكلات فراوان متوانستم كه تحرير كنم زيرا بيدرنگ ميگفت كه باز هم دارم تئوري بندي و بدبيني ميكنم اما خوشبختانه هنوز اختيار قلم بدست خودم هست پس بادا باد مينويسم.
در فرض اول قضيه يعني روانشادان لاله و لادن بيژني، اگر همه چيز بخوبي پيش ميرفت از نگاه عمومي نامبردگان پس از مدتي فراموش گشته و احياناْ با عوارض بعدي ناشي از عمل تنها مانده اما سرشناسي و شهرت و گيتي نامي براي ديگران باقي ميماند و در صورت ناكامي هم، همانطور كه اتفاق افتاد، نامبردگان جان باختند و ديگران آرزوي شهرت. كه حداقل از ديد من قياس نامتعادلي است.
در فرض دوم نيز بهمينگونه دانشجويان چيني سر نخ را از دست دادند و اما پشتيبانان چندان ضرري هم كه نكردند هيچ، برد موضعي نيز نصيبشان گشت. شبيه اين ماجرا در عراق چند سال پيش هم با كردها و شيعيان عراقي انجام گرديد. اگر بردي در كار ميبود كه ديگران براي بهره برداري آماده بودند و در صورت باخت ( كه اين نيز خواست خودشان بود) شيعيان و اكراد به باجه وصول وجوه فراخوانده شدند.
شگفت دنيائي است اين جهان ما. جمع اضداد و تناقضات و حيل.
با نقل قولي از حسن آقا، نوشته را بپايان ميرسانم او ميگويد در شيراز شهر ما در مواقعي كه مشكلات و مسائل از هر طرف به انسان حمله ميكنند، گويا شيرازيها براي تعمق بيشتر و گيج نشدن، ميگويند اين طرفم را لر گرفته، اون طرف را بختياري و سپس سر در گريبان فكر و چاره جوئي فرو ميبرند تا چاره درد خويش را خود يافته و وابسته و منتظر كسي نمانند. و اين توهين به هيچ اقليتي نبوده بلكه بازگوكننده حال يك ستون ارتشي ميباشد كه زماني بدون آمادگي و تداركات لازم براي سركوب اعزام گرديده بود و بناگاه از هر طرف با دو طايفه مذكور روبرو گرديدند و حيران در كار خويش كه چه بكنند تا رهائي يابند چون بخوبي ميدانستند كه نبايد اميد به كمكهاي خارجي داشته باشند.

Comments Off on رابطه حسن آقا هميشه ميگويد   |    |     |     

10 Jul 2003

قبل از هرچیز باید گوشزد

نوشته:     :::       Comments Off on قبل از هرچیز باید گوشزد

قبل از هرچیز باید گوشزد کنم که به علت دسترسی کمتر به اینترنت در این چند روزه ممکن است که در تحلیل‌هایم هم کمی به بیراهه رفته باشم
وقایع اخیر را مدتی است که با شک و تردید دنبال می‌کنم، چه چیزی در حال رخ دادن است یا بهتر است بگویم رخ داد. اول اینکه چرا وقایع امسال زودتر از 18 تیر آغاز شد؟ آیا برای این بود که دکمه استارت آن را خود رژیم زد!؟ تا با آمادگی بیشتر بتواند رهبران احتمالی جنبش 18 تیر را از پیش شناسایی و دستگیر کند و یک قیام مردمی را خنثی سازد یا اینکه استارت را نیروهای شاه‌الهی زدند تا کنترل خود را بر اوضاع ایران به رخ واشنگتن بکشند، و خود را بیشتر در مرکز توجه و درنتیجه محاسبات کاخ سفید قرار دهند!؟
رفت و آمدهای آقای استرا برای چه منظور است!؟ چه چیزی آنقدر اهمیت دارد که دولت فخیمه بلندپایه ترین مقام خارجه‌اش را این اواخر دوباره و چندباره به پابوس ملاها می‌فرستد. با آگاهی از اینکه ملت زجر کشیده ایران دیگر خیال آن را ندارد که از سرنگونی رژیم ملاها دست بردارد شاید بهتر می‌بود که آقای استرا یک دفتر دائم برای خودشان در تهران دست وپا می‌کردند تا دیگر نیازی به این همه رفت و آمدها نباشد و مستقیمآ امور را از تهران اداره می‌کردند تا سوگلی‌هایشان مجبور نباشند دائم ایشان را به تهران فراخوانند.
این گفته های آقای بلر که “از جنبش دانشجویان حمایت میکند” و بعد فرستادن آقای استرا به تهران معنایی بجز “یا با ما یا برما” ندارد و اینها به زبان سیاسی یعنی یا بی‌چون و چرا ایران را در اختیار ما می‌گذارید و به حکومت خود ادامه می‌دهید یا چنان می‌کنیم که از هستی ساقط شوید.
نکته دیگری که ابهام‌ها را بیشتر می‌کند این دوپهلو حرف زدن‌های دانشجویان است، البته اگر شوراي مركزي انجمن اسلامي دانشگاه تهران را نمایندگان برحق دانشجویان بدانیم(دانشجویان تهران).
دلیل این جمله‌ها چیست : “عده‌‏‌‏اي خيلي علاقه‌‏مند هستند كه دانشجو را پشتوانه‌‏ نظام نبينند. در حالي كه به نظر ما دانشجويان پشتوانه اصلي نظام هستندعده‌‏‌‏اي خيلي علاقه‌‏مند هستند كه دانشجو را پشتوانه‌‏ نظام نبينند. در حالي كه به نظر ما دانشجويان پشتوانه اصلي نظام هستند”
آقای امير حسين معتمدي که این جملات گهربار!! را در نشست مطبوعاتی شان میگویند آیا به عواقب گفته‌های خود واقف‌اند!؟ یا از روی بی تجربگی!! این حرفها را می‌زنند البته امیدوارم که از روی ترس یا چیزهای دیگر نباشد. امیدوارم که باز عده‌ای این نغمه‌ی همیشگی را سر ندهند که : “باز از بیرون گود می‌گوید لنگ‌اش کن” پاسخ من از پیش به این افراد این است که کسی که وارد گود می‌شود باید بداند که این گود عواقبی دارد و اگر کسی مثلآ مثل من لیاقت داخل گود بودن را نداشته باشد در بیرون گود نظاره می‌کند ولی این دلیل نمی‌شود که داخل گودی‌ها مماشات بخرج دهند و از جانب کلیه دانشجویان بیانیه صادرکنند و خود را جزئی از رژیم قلمداد کنند زمانی که می دانیم در جامعه جوی دیگر حاکم است.
به این بهانه که در داخل گود خطرناک است نمی‌توان جنبش را به بیراهه کشید، همیشه کسانی هستند که حاظر باشند وارد گود شوند و هزنیه آن را هم با جان و دل بپردازند، این را تاریخ مبارزات ملت ایران به نمایش گذاشته نیازی به توضیح ندارد.
نکته دیگری که باید به آن نگاه کرد و آن را بررسی کرد بيانيه انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه صنعتي سهند تبريز است که از شهامتی بی‌نظیر برخوردار است و بدون سیاست بازی حقایق جامعه را آنچنان که هست منعکس می‌کند.
چه خواهد شد؟ کجای کاریم، آیا باز باید تا 18 تیری دیگر منتظر شد! یا واشنگتن را رها کرد تا با رژیم ملاها وارد معامله شود و آقای استرا یا یک سرخر دیگری را به تهران بفرستند و ملت را به هیچ انگارند و معاملات نفتی‌شان را ادامه دهند و همچون گذشته به چپاول بی دردسر خود بپردازند؟ یا شاید برعکس گفته آقای امير حسين معتمدي، دیگر ملت تصمیم خوداش را گرفته و هیچ کس خود را در خط رژیم نمی‌داند و فقط اوباش و مزدوران هستند که خود را در خط ولایت استسمار می‌دانند و دیری نخواهد پایید که ملت کل رژیم را از اصلاح طلب‌اش تا غیر اصلاح طلب‌اش را به زباله دان تاریخ خواهد سپرد

Comments Off on قبل از هرچیز باید گوشزد   |    |     |     

09 Jul 2003

مرگ بر آخوندیسم

نوشته:     :::       Comments Off on مرگ بر آخوندیسم

مرگ بر آخوندیسم

Comments Off on مرگ بر آخوندیسم   |    |     |     

09 Jul 2003

چندساعت اول‌اش شبیه به این

نوشته:     :::       Comments Off on چندساعت اول‌اش شبیه به این

چندساعت اول‌اش شبیه به این میمونه که یک گمشده‌ای چیزی داری مدام دنبال گمشده‌ات می‌چرخی بدون اینکه پیداش کنی، بعد به خودت میگی یک سرگرمی چیزی بری خودم پیدا کنم تا شاید از یادت بره که دنبال چیچی می‌گردی. باز هم می‌بینی انگار نه انگار بعد می‌بینی که نه خیر این لامصب ول کن نیست هیچ چیزی نمی‌تونه تورو از فکرش بازداره. تازه می‌فهمی که باید یک راهی برای بدست آوردن‌اش پیدا کنی می‌زنی تو خیابون هیچ کجارو هم بلد نیستی سردرگم از چپ می‌ری به راست باز مثل خرعصاری برمی‌گردی جای اولت، از این می‌پرسی از او ن می‌پرسی، خیر! هیچ احدی نمی‌دونه کجا میتونی یک همچین زهرماری رو بخری .
موسیو سیلوپله: می‌دونید کجا میشه اینترنت خرید ، فرانسوی‌هارو اگه بشناسید می‌دونید که این عجوبه‌ها برای هرچیزی که سر درنیاورند یک شیشکی جانانه نثار طرف می‌کنن بعدش هم میگن “شه پا موا!!” یعنی من چمی‌دونم.
انگار از اش پرسیدی جن رو کجا می‌شه گیرآورد. اصلآ الاغعلی نمی‌دونه اینترنت خوردنی ِ یا پوشیدنی! شیش ماه پیش که شیراز بودم توی هر خراب شده‌ای که می‌رفتی و می‌پرسیدی آقا اینترنت کجا میشه پیداکرد یارو صدا میزد شاگردشو میگفت “بچه برو بیین توی انبار اینترنت مونده یا تموم شده. یک کیلو که چه عرض کنم خروارش رو هم اگه میخواسی بقال سرکوچه در عرض چند دقیقه برات تهیه می‌کرد حالا توی ناف اروپا می‌پرسی آقا اینترنت کجا میشه گیرآورد شیشکی می‌بنده به شکمت!. به این میگن پیشرفت!! نامردا اگه یه چیزی سرشون می‌شد آدم دلش نمی‌سوخت! هیچی حالیشون نیست بر دنیا هم دارن حکومت می‌کنن. مواد خامش رو که از خودمون می‌دزدند، متخصص‌اش رو هم که همگی در جریان‌اش هستید! اول نسل جهان سومی رو تحت فشار قرار میدن بعد که طرف طاقت‌اش تموم شد و از مملکت‌اش فرار کرد مثل ماهی گیری که از آب گل‌آلود ماهی می‌گیره پناهنده می‌گیرند و رشد اقتصادی‌شون رو از این راه تامین می‌کنن. من خار این دنیای نامرد رو گاییدم.

Comments Off on چندساعت اول‌اش شبیه به این   |    |     |     

09 Jul 2003

پايان غم انگيز دوقلوهاي بهم

نوشته:     :::       Comments Off on پايان غم انگيز دوقلوهاي بهم

پايان غم انگيز دوقلوهاي بهم چسبيده ايراني
امروز تمامي خبرگزاريهاي معتبر جهان از پايان غم انگيز دوقلوهاي بهم چسبيده ايراني گزارش دادند. چيزي كه تاءسف همگان را برانگيخت. در ايران نيز اكثريت مردم اوضاع لاله ولادن بيژني را با جديت دنبال ميكردند و جويا ميشدند. چند صباحي همگان با خوشبيني به اين ماجرا نگريسته و پايان ديگري را تصور ميكردند ولي گذشت سالها چنان تار و پود اعضاي ايندو را بهم پيوسته بود كه جدائي جز با مرگ ميسر نگرديد. لاله و لادن كه تحصيلات حقوق را به اتمام رسانيده بودند و در زندگي شخصي موفق مينمودند لحظاتي را در زندگي خود درك كردند كه داوطلبانه حاضر به انجام اين عمل خطير گرديدند. روانشان شاد باد.
آقاي خاتمي ضمن اظهار تاءسف خود بر ماوقع از طرف دولت ايران پذيرا گرديدد تا مخارج اين عمليات را كه بالغ بر سيصد هزار دلار ميشود،پرداخت نمايد. سخنگوي وزارت امور خارجه ايران نيز ضمن قدرداني از دست اندركاران مراتب تاءسف خويش را از انجام ماجرا ابراز نمود.

Comments Off on پايان غم انگيز دوقلوهاي بهم   |    |     |     

07 Jul 2003

انتخاب اين مقاله همانطور كه

نوشته:     :::       Comments Off on انتخاب اين مقاله همانطور كه

انتخاب اين مقاله همانطور كه به اثبات رسيد، درست بود و بجا. بجا و درستييش از نظرها و آراي وارده مشخص ميگردد. بايستي كه از نويسنده اش سپاسگزار بود كه اين فرصت را با نوشتنش فراهم آورد تا كاستي ها را نمايان كنيم.
خواننده اي (آقا يا خانم معلوم نيست) مينويسد : كه چي؟ آذربايجانيها به دو دسته تقسيم گرديدند تا هواي هر دو طرف را داشته باشند كه سرشان كلاه نرود.
زهي پندار باطل، زهي فكر پوچ، زهي ناداني، زهي بيمايگي. كاش كه ميتوانست دليلي بر ادعاهاي واهي خود ارائه كند. كاش ميتوانست بغض تاريخي در گلو مانده اش را مهار نمايد تا سرافكندگي را يه بيش از آنچه كه هست نرساند. براي اين خواننده فقط مينويسم كه آيا فراموش كرده كه مرحوم دكتر مصدق كه ايراندوستي از ذره ذره وجودش ميتراويد خود يك ترك ايراني بود؟ آيا به فراموشي سپرده شده كه كسروي از كجاي ايران برخاست؟ به گذشته هاي دورتر نميروم. بگفته مصطفي شعاعيان، حرف زدن كه بلد نيستي، حرف نزدن هم بلد نيستي؟ نگراني من هميشه اين بود و هنوز هم، كه تخم نفاق را در ميانمان بيفكنند و از مرحله بدورمان نگاه دارند. اگر چنين نميبود، چنين چيزي را هم اكنون نميخوانديم. شخصي كه به ادعاي خويش برخاسته از آذرابادگان است چيزي مينويسد كه ظاهراْ با خاستگاه جغرافيائيش منافات داشته و جستجوگر راستي و درستي است و با چنين عكس العمل نابخردانه اي مواجه ميگردد. كاش كه او سرمشقي ميگرديد براي نويسندگان ديگر مناطق ايران كه كدورتها و اختلافات كاذب قومي را بكنار گذاشته و در كنار هم ايستاده تا ديگر هر كس و ناكس بنام دين و دنيا، حيثيتشان را خراب ننموده و آينده شان را معكوس رقم نزند.
امروزه ميخوانيم كه اتحاديه اعراب ايراني به دامان آمريكا پناه برده و چاره درد خويش از ايشان طلب ميكنند با اين دليل كه نفت ايران از خوزستان ميآيد و خوزستان سرزمين اعراب است. سواي اينكه با الحاق و ادغام اقوام با يگديگر در طي قرون، ديگر نميتوان در هيچ كجاي منطقه از عرب و ترك و عجم و ……. خالص سخن گفت، اين نيز نمايانمان ميگردد كه ما هنوز هم اندر خم يك كوچه مانده ايم و گامي بسوي جلو نميتوانيم كه برداريم. و اين نفاق مابين درست همان چيزي است كه دستمايه سوء استفاده هاي عوامل داخلي و خارجي قرار گرفته است و درست همان پيش زمينه اي است كه مستمسك سركوب و تحميق مردمان توسط عمال حكومتي گرديده و متواتراْ ميگردد. خواه اين حكومت سلطنتي باشد و يا ديني و جمهوري.
اگر در ايران بدنبال اقليتي غارتگر ميگرديد كه حقوق ديگران را برسميت نميشناسد، پس به حكومتهايتان بنگرديد تا اين اقليت را بيابيد. در اين اقليت نيز نمايندگان تمامي اقوام ايراني را خواهيد يافت.
سرزميني كه امروزه ايرانش خوانند را ايران ميدانم تا زماني كه منسجم است. ايرانش ميدانم تا بهنگامي كه مردمانش بتوانند دروغ و نفاق و كدورت را بطريق منطقي از ميان خود محو نمايند و پيوندها را كه ريشه هاي فراوان دارند مستحكم. ايرانش خوانم تا زمانيكه حقوق شهروندانش، سواي سوابق قومي و نژادي و مذهبي و قبيله اي بطور يكسان و كامل از سوي كل جامعه تضمين، تاءمين و فراهم گردد وگرنه همان قبرستانيست كه هست و زالوها و كرمها را راغ باشد.
افسوس بر از جان گذشتگاني كه جان شيرين را در اين راه از دست دادند. با سپاس مجدد از مزدك بامدادان.
صد هزاران گل شكفت و بانگ مرغي برنخاست عندليبان را چه پيش آمد، هزاران را چه شد؟

Comments Off on انتخاب اين مقاله همانطور كه   |    |     |     

06 Jul 2003

اين مقاله را خواندم و

نوشته:     :::       Comments Off on اين مقاله را خواندم و

اين مقاله را خواندم و لازم دانستم كه در اينجا به چاپ رسانم تا آغازگر بحث و گفتگو گردد.
بابک خرمدين، آذربايجان و هويت ملی
به بهانه مراسم قلعه بابک
جنبش بابك، جنبشی سراسری و فرا منطقه‌ای بود و بابک هدفی جز بيرون راندن اشغالگران از همه ايران و پی افکندن نظامی عادلانه بر پايه آموزه‌های مزدک در سر نمی‌پرورد
بابک مانند يک قهرمان باليد، مانند يک قهرمان زيست، مانند يک قهرمان جنگيد و مانند يک قهرمان کشته شد و با آلودن چهره‌اش به خونی که از بازوی بريده‌اش ميريخت، حسرت ديدن رخ زردش را نيز به دل کشندگانش گذاشت و يادگاری بزرگ در انساندوستی، دادگستری و دادجوئی، دليری و بيش و پيش از هر چيز ايراندوستی، برای همه ايرانيان؛ از ارس تا هيرمند و از دريای خزر تا خليج پارس بجای گذاشت
مزدک بامدادان
mazdakbamdadan@arcor.de
يكشنبه ۱۵ تير ۱۳۸۲
همه ساله با نزديک شدن زادروز بابک، مراسمی در قلعه جمهور برگزار ميشود، که به گفته دست اندرکاران و برگزارکنندگان آن تجديد پيمانی است با جنبش هويت طلبی مردم آذربايجان، که بابک خرمدين به عنوان “قهرمان ملی آذربايجان” سمبل و نماد آنست.
تا هنگامی که اين آئينها تنها جنبه بزرگداشت يک قهرمان ملی و پيکارگر راه آزادی را داشتند، برای من نيز به عنوان يک ايرانی اين رخکرد فراگير به تاريخ ايران و قهرمانانش تنها مايه شادی و افتخار بود. از دوسال پيش به اين سو ولی، آئينهای بزرگداشت بابک رفته رفته ميروند که رنگ و بوئی ناخوشايند به خود بگيرند.
برای من به عنوان يک ايرانی “آذري- پارسي” دردناک است که شاهد اوج گرفتن سوء استفاده نژادپرستان ترک از اين آئينهای پر شکوه به بهانه مبارزه با نژادپرستی فارسها باشم، و بدليل وابستگی خونی و فرهنگی توأمان به هر دو ملت فارس و آذری نميتوانم شعارهائی چون “نابود باد ارمنی، مرگ بر داشناک” (محو اولسون ارمنی، ائولئوم اولسون داشناکا) را که به بهانه اشغال قره باغ سرداده ميشوند بشنوم و گرگ خاکستری (بوز گورت) را که نماد نژادپرستان ترکيه است ببينم و دم بر نياورم. بويژه هنگامی که با شگفتی فراوان ميخوانم: “بابک انقلابی ترکی بود، که بدست افشين، يک سردار فارس دستگير و کشته شد”!
نکته ديگر نيز بازميگردد به مصادره تنگ نظرانه بابک خرمدين، اين نماد مبارزه ايرانيان بر عليه اشغالگران عرب، به نفع جنبشی که داعيه احقاق حقوق برابر برای همه ايرانيان را دارد. نقش آذربايجان و مردم قهرمان آن در سراسر تاريخ پر افتخار اين خطه ايرانزمين در شکل گيری هويت ملی ايرانی آنچنان بزرگ و پررنگ است که نيازی به اين ترفندها باقی نميگذارد. نوشته زير نگاهی است تند و گذرا به تاريخ آذربايجان و تلاشی است در پالايش پندار تلاشگران جنبش هويت طلبی از آميخته‌های غيرمستند و سودجويانه نژادپرستان؛ چه فارس و چه ترک!
يکم، آذربايجان: آذربايجان نام خود را مديون آذرباد (آثوروات) سردار هخامنشی و حکمران ماد شمالی است که با مقاومت دليرانه و سياست هوشمندانه‌اش اين سرزمين را از گزند و دسترس اسکندر مقدونی بدور داشت و از آن پس ايرانيان اين خطه را به پاس و ياد او “آثورواتگانه” يا سرزمين آذرباد خواندند، که به مرور زمان به آثوروادگان و آذربادگان تغيير نام داد و آذربايجان عربی شده آنست.
مردم ساکن اين خطه تا قرنها پس از آغاز مهاجرت اقوام ترکمن و غز در سده‌های پنجم و ششم هجری به زبان يا گويش “پهلوي- آذری” سخن ميگفتند که شباهت بسياری به زبان کردی داشت. همام تبريزی شاعر مشهور آذربايجان (سده هفتم و هشتم هجری) ميسرايد:
وهار و ول و ديم يار خوش بی (بهار و گل به روی يار خوش است)
اوی ياران مه ول بی مه وهاران (بدون ياران نه گل باشد و نه بهاران)
عزالدين عادل بن يوسف تبريزی (سده هشتم و نهم هجری) ميسرايد:
سحرگاهان که ديلم تاوه گيری (سحرگاهان که دلم ميگيرد)
جه آهم هفت چرخ آلاوه گيری (از آهم هفت چرخ آتش ميگيرد)
از ديگر شاعران و سخنورانی که آثار خود را به زبان پارسی نگاشته‌اند ميتوان از صائب تبريزی و شمس تبريزی نام برد.
قدر مسلم اين که زبان رايج در آذربايجان تا اواسط حکومت صفويان “پهلوي- آذری” ميبوده و ترکی آذربايجانی (زبانی که ما آذربايجانيها امروز به آن سخن ميگوئيم) رفته رفته از اواخر سده دهم هجری جايگزين آن شده است.
پس از کوچ گسترده اقوام ترک زبان به غرب آسيا و آسيای کوچک تيره‌هائی از آنان (غزها و ترکمانان) در اران و آذربايجان ساکن شدند و از امتزاج ايشان با ساکنان اصلی اين سرزمينها ملتی پديد آمد که از همان آغاز به رغم همزبانی و همکيشی با ترکان عثمانی با اتکا به عناصر اساطيری و تاريخی ايران، راه خود را از آنان جدا کردند و بدنبال پی ريزی هويتی مستقل از ترکان عثمانی بودند و اين نکته چندان نيز غريب نبود، چرا که “مردم آذربايجان” در اين دوره نتيجه ترکيب و اختلاط دو فرهنگ بودند: فرهنگ مهاجرين ترک و فرهنگ ساکنين آريائی. در همين راستا بود که نشان ملی ايران – شيروخورشيد – در دربار غياث الدين کيخسرو پسر علاء الدين کيقباد از پادشاهان سلجوقی آسيای کوچک (ترکيه امروزی) پديد آمد. (لقبهای اساطيری اين شاهان ترک، کيخسرو و کيقباد، دليلی محکم برای اثبات مدعای بالاست).
در آذربايجان امروزی و شرق آسيای کوچک دو تيره بر سر ايجاد دولتی مستقل از دربار عثمانی با يکديگر رقابت ميکردند: آق قويونلوها (سپيد گوسپندان) و قره قويونلوها (سياه گوسپندان)، و بر خلاف ادعای برخی از پان تورکيستها که اختلاف اين تيره‌ها و دربار عثمانی را دارای ريشه‌هائی مذهبی (شيعه و سنی) و نه ملی ميدانند، بايد گفت که مذهب شيعه تنها پس از به قدرت رسيدن سلسله صفوی بود که در اين خطه و سراسر ايران رواج يافت و اختلاف نياکان آذربايجانی ما با همزبانان عثمانيشان تنها و تنها ريشه ملی داشت. آق قويونلوها پيروز شدند و زمينه را برای برآمدن خاندان صفوی فراهم کردند.
نهصد سال پس از بر افتادن پادشاهی ساسانيان گهواره نوزائی ملت ايران سرزمين آذربايجان بود و احياگر آن، پادشاهی ترکنژاد؛ شاه اسمائيل صفوی، که نسب خود را به امامان شيعه و از آن طريق به بی بی شهربانو و يزدگرد سوم ميرسانيد و بر پسرانش نامهای اساطيری (تهماسب، سام، بهرام) مينهاد و والتر هينتس اورا به حق “بنيانگذار نخستين دولت واحد ملی” در ايران خوانده است. از اين دوران است که نقش محوری آذربايجان در جنبشهای سياسی ايران روز به روز پررنگتر ميشود و به جنبش مشروطه ميرسد. افزون بر اين، تاريخ ايران بويژه در سده‌های اخير پر از شخصيتهای آذربايجانی است که ردپايشان در جای جای گستره فرهنگی ايران به چشم ميخورد. برای نمونه بزرگترين شاعر سبک قديم ايرانی شهريار است که اشعار ترکی او نيز در همه کشورهای ترکزبان هماورد ميجويند. ديگری احمد کسروی است که به تنهائی به اندازه يک فرهنگسرای چند سد نفره به زبان پارسی خدمت کرده است و آثار تاريخی او در باره آذربايجان و ايران از مستندترينها به شمار می‌آيند (اگر چه من با نظرات او در مورد زبان ترکی و هويت آذربايجان بشدت مخالفم). فهرست چهره‌های ادبی، علمی، هنری و اجتماعی آذربايجان چندان بلند است که ميتواند مقاله مستقلی را به خود اختصاص دهد.
دوم، بابک خرمدين: بابک در خانواده‌ای زحمتکش و تنگدست بدنيا آمد و در سالهای کودکی پدرش را از دست داد (به روايتی پدرش مردآس هنگامی که زنش باردار بود، در دفاع از او بدست اشغالگران عرب کشته شد). مادرش که زنی يکچشم ميبود و با کار در خانه دارايان گذران ميکرد، بابک را در همان سنين نوجوانی به جاويدان پسر شهرک، خداوند دژ بذ و سرکرده خرمدينان سپرد. پس از مرگ جاويدان بابک همسر او گل اندام را به زنی گرفت و همو، سران خرمدينان را به اطاعت از بابک خواند و گفت که روح جاويدان در تن بابک حلول کرده است و بدين گونه بابک به سال صد و نود و پنج خورشيدی، يعنی چيزی بيش از سيصد سال پيش از آنکه پای نخستين مهاجرين ترک به آذربايجان برسد، خداوند دژ بذ و سر کرده بی رقيب خرمدينان شد.
در باره واژه “خرمدين” بيشتر تاريخنگاران بر آنند که دليل اين نامگذاری اعتقاد خرمدينان به خوشی و خرمی و استفاده از نعمتهای خدادادی در همين جهان است. روايت ديگری که به نظر من درستتر می‌آيد مربوط است به جنبش مزدکی در دهه‌های پايانی حکومت ساسانيان: پس از سرکوب درست دينان و کشته شدن رهبر و بنيانگذار اين جنبش، مزدک بامدادان، همسر او خرمه (خورمٌک) به مادآذربادگان گريخت و در اندک زمانی مردم بسياری بر سر او گرد آمدند. جنبش خرمدينی در حقيقت نام از خرمه، همسر مزدک داشت، بويژه که همه تاريخنگاران در مزدکی بودن عقايد خرمدينان متفقند.
جنبش بابک بيست و دو سال به درازا کشيد و چنان لرزه‌ای بر اندام خلفای عباسی افکند، که معتصم دستور به ساختن موضعی در سامرا داد که هرگاه محمره (سرخ جامگان) بناگاه در بغداد سر بر کردند، بدانجا بگريزد. اين جنبش، جنبشی سراسری و فرا منطقه‌ای بود و بابک هدفی جز بيرون راندن اشغالگران از همه ايران و پی افکندن نظامی عادلانه بر پايه آموزه‌های مزدک در سر نمی‌پرورد. جنبش خرمدينان در همه شهرهای آذربايجان، اسپهان، همدان و کردستان امروزی رواج کامل داشت و دامنه نفوذ آن به بغداد نيز ميرسيد و در سالهای پايانی آن، حتی بردگان ساکن در زنگيان (زنجان) و اعراب ساکن در نواحی کرگ (کرج) نيز به آن پيوستند. از سوی ديگر، ارتباط منظم بابک با سران ديگر جنبشهای رهائی بخش در ايران مانند مازيار در تبرستان و سندباد در سيستان نشان از آن دارد که قهرمان بذ در پی گسترش جنبش به سراسر ايران ميبوده و هيچگاه تنها پروای آذربايجان را در سر نداشته است.
پايان دردناک جنبش سرخ پرچمان، پيش از آنکه دليلی بر کوتاهی کوشندگان آن و يا دليری و پايمردی اشغالگران باشد، تکرار چندين باره مثل پارسی است که ميگويد: “از ماست که بر ماست…”. افشين (خيذر پسر کاووس فرمانروای اشروسنه در جنوب تاجيکستان امروزی) اگر چه خود پروای احيای عظمت گذشته ايران و راندن اشغالگران را در سر ميپرورد (و عاقبت نيز جان خود را در اين راه گذاشت)، ولی به خاطر تربيت اشرافی و افکار طبقاتيش به عنوان يک شاهزاده، قادر به پذيرش خواسته‌های خرمدينان نيز، که با معيارهای امروزين در پی برپائی يک حکومت سوسياليستی بودند نميبود. از ياد نبايد برد که اجداد افشين (اشراف و زمينداران دوره ساسانی) اجداد بابک (مزدکيان) را به وحشيانه ترين شکلی سرکوب کرده بودند.
بابک مانند يک قهرمان باليد، مانند يک قهرمان زيست، مانند يک قهرمان جنگيد و مانند يک قهرمان کشته شد و با آلودن چهره‌اش به خونی که از بازوی بريده‌اش ميريخت، حسرت ديدن رخ زردش را نيز به دل کشندگانش گذاشت و يادگاری بزرگ در انساندوستی، دادگستری و دادجوئی، دليری و بيش و پيش از هر چيز ايراندوستی، برای همه ايرانيان؛ از ارس تا هيرمند و از دريای خزر تا خليج پارس بجای گذاشت.
روا نيست که ياد و نام اين قهرمان بزرگ دستمايه برانگيختن احساسات کوته بينانه مشتی کم خرد شود که بنام دفاع از هويت ملی آذربايجان آب به آسياب پان تورکيستهای ترکيه ميريزند. ملت آذربايجان برای رسيدن به حقوق حقه خود و ديگر اقوام ساکن ايرانزمين، و زيستن در ايرانی آزاد، که در آن هيچ تبعيضی، نه سياسی، نه فرهنگی و نه اقتصادی به هيچکدام از اقوام اين مرز و بوم روا داشته نشود و هر ايرانی در هر کجای اين سرزمين کهن که هست، بتواند به زبان مادريش بخواند، بنويسد و بياموزد و در هر لحظه زندگی ‌اش فرمانروای سرنوشت خود باشد، مبارزه ميکند. در شأن چنين ملتی نيست که بنامش تاريخ را تحريف کنند و از قهرمانی که متعلق به همه ايرانيان، که همه بشريت است، بدروغ يک مبارز محلی بسازند، که برای رهائی آذربايجان و ساکنين ترکزبان آن ميجنگيده است.
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ايران زمين بدور دارد
چهاردهم تير هشتاد و دو
مزدک بامدادان
mazdakbamdadan@arcor.de
پانوشت:
پس از درج نوشته پيشين من “مجاهدين، پايان غم انگيز……” دوستان بسياری مرا با فرستادن‌ای ميلهايشان شرمنده مهرشان کردند. ويروس نابکاری همه ساز و کار کامپيوتر را به هم ريخت و نشانی مرا بديگران و نشانی ديگران را به من وصل کرد و در هر رفت و آمدی گيرنده را هم از برکات خود بی نصيب نگذاشت. پايان سخن اينکه من مجبور به عوض کردن “سرور”م شدم و اگر اين دوستان جوابی دريافت نکردند، از سر کوتاهی نه، که از ترس اشاعه اين ويروس بوده است. نفرين خدا بر فرستنده‌اش!!!

Comments Off on اين مقاله را خواندم و   |    |     |     

« نوشته های جدیدتر - نوشته‌های قمدیمی تر »

اخبار و مطالب خواندنی