08
Oct
2003
از قرار معلوم شرکتهای نروژی سوراخ دعا را در ایران پیدا کردهاند و فهمیدهاند که چگونه میتوان در حکومت اسلامی معاملههای نان و آب داری را به خود اختصاص دهند.
روزنامه نروژی VG، امروز مینویسد: شرکت Umoe Schat-Harding از این طریق دعوای مالی خود را بر سر فروش 9 قایق نجات با شرکت نفت ایران حل کرد.
بعد از پرداخت رشوهای به مبلغ 1.2 میلیون کرون نروژی مقامات شرکت نفت حاضر شدند پولی را که شرکت Umoe Schat-Harding مطالبه میکرد پرداخت کنند.
داستان از این قرار است که شرکت نامبرده در فورییه 1996 قراردادی به مبلغ 9 میلیون کرون نروژ با شرکت (Iranian Offshore Engineering and Construction Company) به امضا رسانده بود تا 9 قایق نجات با کلیه تجهیزات لازم را برای سکوی نفتی ابوذر ارسال کند. این قایقهای نجات پس از تکمیل از کارخانه یی که متعلق به شرکت Schat-Hardings در انگلستان است بسوی ایران بارگیری و در بندرعباس تحویل ایران داده میشود. چند روز بعد از تحویل محموله مقامات شرکت نفت ایران به اطلاع شرکت Umoe Schat-Harding میرسانند که کلیه قایقها بخاطر بسته بندی غیراستاندارد هنگام تخلیه آسیب دیدهاند و آسیبها بقدری است که قایقها قابل استفاده نیستدند و از پرداخت باقیمانده مبلغ معامله خوداری کردند.
شرکت Umoe Schat-Harding برای جبران خسارات وارده، حاضر به یک تخفیف 10 درصدی به شرکت نفت ایران میشود ولی شرکت نفت ایران از قبول این تخفیف خودداری میکند.
داستان را کوتاه کنم. بعد از آن طرفین به توافق میرسند که مبلغ 1.2 میلیون کرون نروژ را به حساب مسدود شده شرکت نفت واریز کنند تا مقامات ایرانی باقیمانده طلب شرکت Umoe Schat-Harding را به آنها پرداخت کنند.
از قرار معلوم شده این مبلغ بجای واریز شدن به حساب شرکت نفت به حساب مقامات ایرانی ریخته شده.
البته در خبرها هنوز نامی از این مقامات دولتی برده نشده، ولی با آشنایی که با ساختار قدرت در ایران و همچنین شرکت نفت ایران داریم بعید بنظر نمیرسد که آقازاده هاشمی در این معامله هم دخالت نداشته باشد.
اصل خبر
در بخش: بدون دسته بندی
07
Oct
2003
باور بفرمایید میخواستم یک چند خطی در مورد این نامه نگاریهای عاشقانه بین سروش و سازگارا بنویسم هرچه سعی کردم بصورت طنز تلخ بنویسم نتوانستم، حالا دیدم فضول زحمت این کار را کشیده و الحق هم سنگ تمام گذاشته.
در بخش: بدون دسته بندی
07
Oct
2003
چند مدت پیش کوشش کردم تا بلکه یک انجمنی راه بیندازیم تا بلکه وسیلهای شود برای اتحاد بین وبلاگ نویسان، البته نه به تنهایی بلکه با یاری دیگران، با همکاری کسانی که اعتقاد به کار دست جمعی دارند.
در آن زمان نوشتم که “سندیکا یا حسنیته انتخاب با شماست” کسی حرفم را جدی نگرفت. البته یکی دو نفری گرفتند ولی بقیه علاقهای نشان ندادند. حالا میتوانم با اطمینان بگویم که اگر ما موفق به تشکیل چنین انجمنی نشدیم مشاهده میشود که حتمآ حسینیهای در حال شکل گرفتن است. باز هم عدهای که گویا هنوز عقل شان به این جور چیزها نمیرسد، با اطمینان خاطر میفرمایند “مگر وبلاگ هدف سياسی-اجتماعی دارد که NGO لازم داشته باشد يا بخواهد از هويتش دفاع کند؟ اصلا مگر وبلاگها همه يک هويت واحد دارند که کسی يا چيزی بخواهد از آن دفاع کند؟“. یکی نیست از این حضرت سوال کند، خوب آدم حسابی تو این تئوریها را بر اساس کدام تحقیق یا تجربه میگویی که این همه به آن اطمینان داری!؟ مینویسد مگر وبلاگها هدف سیاسی اجتماعی دارند!؟ یا العجب پس بلا نسبت این همه انسان دست خرند! یا شاید این همه اصلآ وبلاگ نیستند و فقط شما وبلاگ می نویسید! پس این همه حرکتهای اجتماعی و سیاسی به حساب نمیآیند!؟ الحق که انسان بسیار باهوشی است این بشر!
این انجمنی که من تصوراش را میکردم برای این منظور بود که بتوانیم دوستانه با تقسیم کار دست به حرکتهای اجتماعی از این نوع (افسانه نوروزی) بزنیم. چنین کارهایی بدون یک همکاری دسته جمعی تقریبآ غیر ممکن است. درصورتی که اگر چنین اتحاد گروهی از قبل وجود داشته باشد این نوع آکسیونها در عرض چند ساعت قابل اجراست.
البته باید بگویم که این مسالهی افسانه نوروزی مرا امیدوار کرد که چگونه حرکتی خودجوش و بدون برنامه ریزی قبلی با این سرعت عملی شد و همه دوستان به اندازه توان خود وارد عمل شدند و دیدیم که چه سریع امضا جمع شد و چه سریع اخبار به سایتهای بزرگتر رسید و خلاصه کار مثبتی انجام شد.
در خاتمه پیشنهاد میکنم یک سری به این حسینیهای که گفتم دارند برایمان میسازند بزنید تا متوجه شوید که درد من از چیست قبل از رفتن به حسینیه پیشنهاد میکنم چند مقطع کوچک از نوشته هایشان را برایتان بازگو کنم:
تصویب اساسنامه
به اطلاع دوستان ميرساند :
۱- بدنبال برگزاری جلسات متعدد و دريافت نظرات راهگشای شما عزيزان نهايتا اساسنامه ذيل به تصويب کميته روابط عمومی و هيات موسس رسيد و ظرف روزهای آينده مراحل قانونی ثبت انجمن در وزارت کشور پيگيری و نتايج آن به اطلاع دوستان خواهد رسيد .
۴- شناساندن فرهنگ و اعتقادات اصیل ایرانی به جامعه جهانی از طریق وبلاگ نویسی
صفحه مربوطه
در بخش: بدون دسته بندی
07
Oct
2003
این بی شرفها همشهری مارو میخوان درکونی بزنن!
در پي شكايت مديركل فرهنگ و ارشاد اسلامي فارس از يك آهنگساز شيرازي، سعيد نياكوثري به هفتاد ضربه شلاق تعزيري محكوم شد.
نياكوثري با بيان اينكه مديركل ارشاد فارس در دادگاه ادعا كرده است كه من در شب ارتحال امام (ره) ساز ميزدهام، تصريح كرد: وي بايد اين ادعاي خود را ثابت كند كه از نظر من كذب محض است.
من واقعآ به این میگم همشهری. زنده باد کاکو، دفعهی دیگه شب قتل علی مطربی بکن تا بیشتر خوشمون بیاد.
من همیشه گفتم شیرازی جماعت بجز خوشگذرونی و عیاشی وشعرگویی و رقاصی کاری ازش بر نمییاد، البته بعلاوه شراب سازی و شرابخواری.
باقیمانده خبر
در بخش: بدون دسته بندی
06
Oct
2003
از قرار معلوم فشارهای بینالمللی بر آقایان فشار کافی را آورده که قاضی پرونده خود را مجبور به پاسخگویی دیده.
قاضی پروند به خدا و پیغمبر قسم میخورد که از روی عدالت حکم صادر کرده و اگر رييس قوهي قضاييه تشخيص دهد كه حكم صادره اشتباه بوده، با اختياراتي كه دارد، ميتواند پرونده را براي رسيدگي مجدد به شعب ديگر ارجاع كند.
با فشارهای بیشتر شاید بتوان هاشمی عراقی را هم مجبور به واکنش کرد. پس خواهشآ فشار (فشار 1 ، فشار 2) را افزایش دهید.
منبع خبر
در بخش: بدون دسته بندی
06
Oct
2003
سينا هدا در نظرخواهی صفحهای که بخاطر افسانه نوروزی درست کردهام مینویسد:
خسن آقاي عزيز!
سلام.
(اين متن عين متن هاله ي عزيز است)
تلاش ات را براي جلوگيري از اعدام و كشتن يك انسان ميستايم.
من با لغو حكم اعدام ميتوانم موافق باشم اما راجع به حكم افسانه نميتوانم اظهار نظر كنم كه او حتما”بايد آزاد شود! من نه از حقيقت ماجرا جز آنكه همه شنيده اند اطلاع دارم و نه نيت خوان دل افسانه و مقتول هستم..اين كار يكو ميانجي براي ختم قائله به نام مشتبه قاضي بايد صورت بگيرد…قضاوت را نه كار خود ونه كار ديگران ميدانم…اما ميتوانم به اين معتقد باشم وقتي كه حق حيات و زندگي در اراده و در دستان ما نيست لزوما نبايد حق مرگ نيز كار ما باشد…اين از حقوق طبيعت و احيانا متافيزيكي است كه از آن تجربه ي عمومي و مشترك نداريم است.پس با نفس كشتن به هر شكل از جنايت گرفته تا دفاع و كيفر مخالفم…
يعني حتي هنگام مقابله با كسي كه قصد جان مارا كرده معتقدم بايد دفاع كنيم و حتي المقدور او را از كار بيندازيم نه اينكه جانش را بگيريم…مگر اينكه قتل او تصادفي و خارج از اراده ي ما در حين دفاع صورت پذيرد.باين اوصاف خيال ميكنم بهتر باشد در اعتراض خود و آنچه ميخواهيم بگوييم كمي تامل كنيم تا مباحث با هم خلط نشود. اعتراض به اعدام آري ، اما تقاضاي آزادي را نميدانم.
از بحثهای جانبی این نوشته که بگذریم و به اصل مطلب که همانا جمله من باشد که نوشته بودم “افسانه نوروزی را آزاد کنید” برسیم، شاید در شرایطی حق با شما باشد. گفتم در شرایطی بخاطر اینکه همگی به شرایط عدالت در جمهوری اسلامی آگاهی داریم و اگر از لاف و گزاف زنیهای نوکران ولی فقیه بگذریم میبینیم که چیزی بنام عدالت و عدالتخانه در جمهوری لجن وجود ندارد. این واژه در آن دیار چیزی بجز یک مضحکه متعفن نیست. پس قبول کنید که در چنین جامعهای اصلا نباید در نوشتن جمله مورد بحث اندکی هم درنگ کرد.
اجازه بدهید موضوع را کمی بازتر کنم تا مجددآ باعث سوء تفاهمی مجدد نشده باشیم.
در کشورهایی که سیستمهای تا حدودی عادل حکم فرماست میگویند “بهتر است که صد جانی بی مکافات بمانند تا اینکه یک بیگناه مجازات شود”. به همین منظور هم در پروسههای محاکم، هرگاه کوچکترین اشتباهی از نظر تکنیکی اتفاق افتد، متهم را بلادرنگ آزاد میکنند تا مبادا در حق او اجحافی شده باشد.
من شناخت چندانی از شما ندارم و نمیدانم که آیا شما در چنین جوامعی زیستهاید یا نه و اگر زیستهاید که پس نیازی به توضیح نیست ولی اگر تجربهای اینچنین ندارید باید بگویم که این تجربه برای شما لازم است تا بهتر مفهوم جمله مورد بحث را دریابید.
در مملکتی که قاضی میگوید (نقل به مضمون): “او را اعدام کردیم اگر گناه کار باشد به جزای عملاش رسیده و اگر بیگناه باشد به بهشت میرود) بحث شما کاملآ بی مورد مینماید. باید همچنین بر آنچه گفتم افزود که حتی در همان دیار بی عدالتی هم قاضی مربوطه حکم صادره را مردود دانسته (بنا به اخباری که از این پروسه منتشر شده). پس مشاهده میکنید که در چنین شرایطی خواستن آزادی کسی که از خود درمقابل یک متجاوز دفاع کرده چیز زیادی نیست.
راستی باید به شما بخاطر شهامتتان آفرین گفت که در چنان حکومتی چنین با شهامت مینویسید.
در بخش: بدون دسته بندی
05
Oct
2003
اینو بخونید برای مزاج اسلامیتون خوبه:
دیشب رفته بودم یه جایی که یه کاری رو انجام بدم. موقع برگشت سر میرداماد سوار یه تاکسی شدم که بیام خونه. تا سوار شدم راننده بهم گفت بفرمایید شیرینی. بعدم دستشو دراز کرد عقب تا شیرینی هرو ازش بگیرم. گفت بفرمایید شیرنیه عیده. عید مبعث حضرت محمد.
گفتم مرسی نمیخوام. ممنون.
گفت : مگه میشه! تا حالا نشده کسی دست منو رد کنه. شیرینی عیده! بفرمایید. بفرمایید (با یه قیافه خندان و مهربان! و البته حزب اللهی)
گفتم : خیلی ممنون نمیخوام.
گفت : من هرسال شب مبعث شیرینی میدم. بگیر دستمو رد نکن. من هم اسم خودم محمده هم اسم پسرم. بگیر پسرم دهنتو شیرین کن. بگیر دیگه. تبرّکه مال عیده.
گفتم : مرصی آقا من دوست ندارم خیلی ممنون. (با یه لحنیم گفتم که یعنی خفه شو و راهتو برو.)
گفت : آدم شیرینی عید رو رد نمیکنه. اونم عید به این عزیزی. میترسی قند خونت بره بالا که نمیخوری؟
دیگه آمپرم زد بالا و گفتم : نه، میترسم اسلام خونم بره بالا.
رانندهه خفه شد و چیزی نگفت.
بغل دستیم یه نگاهی بهم کرد که انگار ارث باباجانشو خورده بودم.
…
باقی مطلب
در بخش: بدون دسته بندی