16
Aug
2006
در خبرها آمده است که آقای وزیر مسکن و شهرسازی اعلام آمادگی فرمودهاند برای بازسازی لبنان. معمولا انسان دوستی و محبت به هم نوع عمل شایستهای است، البته اگر از روی خلوص نیت و نه ریا و تزویر باشد. آقای وزیر شهر ساز ما هم چون از جنس آخوند است در نتیجه بر ما پوشیده نیست که ایشان هم مثل دیگر ملاها هر کاری را برای منافعی انجام میدهند، به همین دلیل هم هست که بم که در اصل در محدود مرز ایران واقع شده هنوز ساخته نشده ولی لبنان باید هرچه زودتر با پول ملت فقیر ایران ساخته شود. دلیل این کار هم همان هست که نوشتم، در ساختن لبنان منافع عدیده سیاسی ملا و حزب الله موجود است، درصورتی که در بم نیست.
آقایان پول ملت بدبخت ایران را می چاپند و بجای ساختن مناطق زلزله زده و حتی جنگ زده ایران که سالهاست منتظر ساخت و ساز آقایان معطل مانده حالا این دایههای مهربان تر از مادر تصمیم دارند هر چه زودتر هنوز در و دیوارهای لبنان خراب نشده آنرا بسازند. وقتی که ما میگوییم که این مادر قحبهها عرب هستند عدهای به ما اعتراض میکنند. آیا این امر دلیل بر صحت گفتهای پیشین ما نیست؟
این هم اصل خبر:
وزیر مسکن:آماده بازسازی لبنان هستیم
خبرگزاری فارس: وزیر مسکن و شهرسازی آمادگی این وزارتخانه را در بازسازی لبنان با همکاری وزارت کشور اعلام کرد.
به گزارش خبرگزاری فارس، از مشهد محمد سعیدیکیا امروز در حاشیه سومین همایش معاونین امور عمرانی استانداریهای سراسر کشور در مشهد در جمع خبرنگاران افزود: هیئتی از معاونین عمرانی وزیر کشور و مسکن و شهرسازی به لبنان سفر کرده وپس از بررسی نسبت به بازسازی شهرها و پشتیبانی تصمیمهای لازم گرفته میشود. ادامه خبر
در بخش: ملای حیله گر
14
Aug
2006
پس فردا دو سال میشود، در چنین روزی دختری 16 سالهی را که عدهای از مامورین انتظامی جمهوری اسلامی و حاجی رضائی رئیس دادگاه نکا بارها مورد تجاوز قرار داده بودند به دادگاه عدل علی آوردند، برای او حکم اعدام صادر کردند و کمتر 105 روز از صدور حكم بدوی خود حاجی رضایی طناب دار عدالت علی را به گردن ظریف دختر 16 ساله انداختند تا به زندگی کوتاهش خاتمه دهند تا مبادا جنایت و تجاوز قاضی حکومت سید علی خامنهای برملا شود. (فیلمی در این باره)
نام او عاطفه رجبی بود. او در 5 سالگی مادرش را از دست داد، پدرش دست فروشی دورهگرد بود. عاطفه هیچگاه محبت پدر یا مادر را نچشیده بود. بر اساس مدارک مستند از اختلالات روانی نیز رنج میبرده با این حال قاضی دادگاه عدل علی او را به اعدام محکوم و بدون هیچ فریاد رس واقعی او را در کمتر از 105 روز به پای چوبه دار بردند تا قاضی حاجی رضائی قاضی نکا خود طناب را به گردنش بینداز و مدرک جرم را برای همیشه پاک کند.
عاطفه را روز 13 اردیبهشتماه 83 دستگیر، در تاریخ 3 خرداد، از سوی دادگاه بدوی محكوم به اعدام و پس از اعتراض، حكم اعدام در 13 تیرماه از سوی دیوان عالی كشور تایید و در 25 مرداد سال 83 به اجرا گذاشته شده.
آیا میتوانیم روزی دادگاهی برپا کنیم تا این جنایت کاران پاسخ گوی گناهان خود باشند؟
———
اخبار و مطالبی که دو سال پیش در چنین روزهایی جمع آوری کردم را میتوانید در آدرسهای زیر بخوانید:
عاطفه او رفته با نگاهش شايد جنگلی از خاک او برويد
http://news.hasanagha.org/old/_16_1.html
http://news.hasanagha.org/old/_2_1.html
http://news.hasanagha.org/old/_16_2.html
http://news.hasanagha.org/old/_105.html
در بخش: حقوق بشر
14
Aug
2006
رژیم این روزها خیلی به سیستم فیلترینگش مینازه! حالا با این همه تلاش و زور زدنی که آقایون کردهاند اگه وبلاگ نویسها کونها رو بهم بکشن و مطالبشون رو به صورت تصویر منتشر کنند آقایون چه خاکی تو سرشون خواهند کرد!؟
مثلا مثل این نوشته زیر:

در بخش: کامپیوتر و اینترنت
13
Aug
2006
این مجموعه بویسله یکی از پیام گذاران وبلاگ نوشته شده، من آنها را از پیامهای مختلف که مجموعا 32 پیام تا این تاریخ بوده را جمع کردم در این پست
——————————————-
جهد ِ خر آنست که تسليم و مسلمانت کند
چون خودش سازد مسلمانی و پالانت کند
تا که عزت بخشدت، در پيش ِ رب خوارت کند
تا که خوشبختت کند، بد بخت و نالانت کند
اخته و بی خايه ات سازد برای جا کشی
پر ز کيک ِ زرد جای ِ خايه تنبانت کند
بنده ی ِ خر بنده ی ِ خود، رب ِ جبارت کند
بر در ِ ارباب ِ خود دژبان و دربانت کند
تا که رفع ِ خارش خود خر کند، بندد نماز
هم به نوبت کير ِ رب در کان و درمانت کند
از برای ِ آخوری در آخرت با حوض و حور
فکر ِ فردا از همين حالا و الانت کند
تا علی آبت دهد فردا ز شاشش در بهشت
آشنا با رب تو را از راه ِ دالانت کند
——————————————-
خداوندا که خر را از خرد دور آفريدی
دوا و مرهم ِ خود را و خر زور آفريدی
ملخ غارتگر و ويرانگر و طاعون ِ طاعت
و خان بر خوان ِ رنج و کِشته ی ِ مور آفريدی
به نفت ِ خشم و کين و نفرتت بر راه ِ آدم
الاغان را چراغ و مشعل ِ نور آفريدی
يکی را خر وليکن خوره اش پر از همه رنگ
يکی را ساده و خوش باور و بور آفريدی
يکی را موذی و دام افکن و مکار و روباه
يکی را ابله و چشم ِ خرد کور آفريدی
به هرجا پشته ها بر کشته هايت پشته کردی
برای ِ لاشه خوار از لاشه ها سور آفريدی
ز گند ِ لاشه های ِ خر به همراهی ِ ارواح
تو آش ِ حوری ِ بيچاره را شور آفريدی
به تسبيحت قسم از کير و از صد خايه ی ِ خر سفاهت را به قد و قامتت جور آفريدی
چو کندی چاه ها با تيشه ی ِ آدم ستيزی
چه خوش آخر برای ِ خويش هم گور آفريدی
——————————————-
خداوندا که ملا هرزه و هيز آفريدی
به جان و مال ِ ما پيوسته در خيز آفريدی
ز ِ قرب ِ خود به ربّ و پمپ ِ کبر ِ کبريائی
به چشمش خود بزرگ و مردمان ريز آفريدی
بزک کردی خود و پيغمبرت با زيورِ زور
برای ِ سيقل ِ هر عقل ِ لق پيز آفريدی
براقت را چو دادی بال و پر با نعل ِ زرين
تو خار ِ چشم ِ رخش و رشک ِ شبديز آفريدی
شتر با هُف هُف و سگ عوعو و، پوپو کوکو
ز بيکاری دمادم اين و آن نيز آفريدی
چپانی چوب ِ دين در کون ِ خر بی چانه و چون
و ليکن کون ِ نرم ِ سيدان ليز آفريدی
به جانداری خويش و حفظ ِ اسرارِ الهی
سگانت خونی و دندانشان تيز آفريدی
يکی دزدی چو اکبر را به نعمت غرق کردی
هزاران را به نان محتاج و بی چيز آفريدی
شبيخون تا زدی هرجا تو چون طاعون ِ طاعت
زِ جانداران الاغ از خورد و از ريز آفريدی
به پالانت قسم وان عرّ و فر ِ کبريائی
به آن جل بر تنت کش زير ِ آن کيز آفريدی
که اکنون گردن ِ کبر ِ تو است در زير آن تيغ
که تو بر گردن ِ اهل ِ خرد تيز آفريدی
——————————————-
چهرِ ِ عن آلود ِ رهبر آيت ِ حسن ِ «خدا»ست
گر که گردد قبله گاه ِ گه به عالم آن بجاست
نيست خر را با خرد همخوانی و هم خانگی
گر به جفتک ميکند تضمين ِ نسلش خر رواست
در وجود ِ خر خداوندش خدائی ميکند
خر چو جفتک ميزند، آن جفتک ِ خر از خداست
چون خدای ِ خر نمی باشد بدون ِ دُمب و سُمب
گر خمينی ميشود جلد ِ وجود ِ رب بجاست
بی رقابت هر گهی را ميتوان چون زر فروخت
هرچه از دين ِ پيمبر آيد آن شِمش ِ طلاست
قحطی ِ عقل و خرد مزدور و گه خور ميکند
در بيابان ريده ی ِ رب بر مذابان ذلبياست
کون ِ نقدش چون برای سَفته ی ِ کـُس ميدهد
کون خر بر سُفته های ِ سِفت ِ ملا با صفاست
آدمی بر ناکجا آباد ِ رب شاشيد و رفت
جای آدم بر زمين ِ سفت و، خر در نا کجاست
آنچه در دريای ِ عَن حالی به حالی شد عَن است
خر چو از بيخش عرب شد، هم «عرب» بر او رواست
——————————————-
بسم ِ رب، الله ِ رحمان و رحيم
خالق ِ تزوير و شيطان ِ رجيم
مالک ِ روز ِ جزا و يوم ِ دين
صاحب ِ تنبان ِ پر حجم و حجيم
هم بسيم و هم وسيم و هم جسيم
بر زن و ناموس ِ مغلوبان قسيم
تيغ ِ او خونين چو بُس وقت ِ غزا
خون چکان از آن جگرهای ِ يتيم
ننگ ايرانی و فخر ِ بی شرف
خالق ِ نادانی و عقل ِ عقيم
چـِندِش ايرانی و لـُب ِ عرب
موش هر آشی و لـَحم ِ هر حليم
گر بهشت است مستراح، چاهش تو نيز
جای ِ ما بهتر که باشد در جحيم
——————————————-
در سر ِ چشمه توان شايد ببستن با دو بيل
پر اگر گردد نميگردد دگر حتی به پيل
گـُربه گر بالش دهی زان اژدها گردد پديد
مور گر سازی بزرگش ميشود افضل به پيل
گوش خز ميگرددت راه آهن ِ آدمخوران
خوف ِ تو در زير چرخ ِ نکبتش مانند ِ ريل
کرمکی زورش دهی اژدر به جانت ميشود
بر تو اين آتش نگردد آنچنان چون بر خلليل
مفت ِ ملا را مخر جامی بنوش از زندگی
گو بماند روی دستت حور و حوض و سلسبيل
قطره های اشک ِ شب را بستر ِ همبستگی
ميکند طغيانگر ِ بنيانکنی مانند نيل
پمپ ِ تکبيرت اگرچه سازدت يارب کبير
باد کم کن تا نگردی گر رود بادت ذلیل
——————————————-
ايا يا رب که تهديگ در ته ِ ديگ آفريدی
دُمت را بر درِ ديگت چو سرديگ آفريدی
به هر قفلی کليدی در تطابق خلق کردی
برای کون ِ رهبر کير خر بيگ آفريدی
خروسان را ز ِ حکمت جنگی و با تاج و کاکل
نخودمغز و، برای جوجه جيک جيک آفريدی
به عالم گه زدی با ريق ِ خود از عرش اعلا
خمينی را چو خُم، مُلا ز گه خيگ آفريدی
به جنگی در دفاع از عن و دريائی نجاسات
مگس را بر فراز کوه ِ گه ميگ آفريدی
چو افتادی ز ِ کون ِ پوچی يت بر جان ِ هستی
شريکی بر نمی تابی و شرّ نيک آفريدی
چو گور ِ خويش را کندی تو با انسانستيزی
برای ساعتت هم تاک و هم تيک آفريدی
ز خوف ِ خود برای ِ وحشت ِ ما از حقيقت
بيابان را پر از غولان و از ريگ آفريدی
به پالانت قسم وان طوق ِ زيبايت ز ِ القاب
خريت را به قد و قامتت شيک آفريدی
به خود زنگوله بستی تا بدانيمت کجائی
از آن زنگوله ات هم بنگ و هم بيگ آفريدی
سپاس از ما که چون تو همچو رعدی عرّی از عرش
تو بيتالعَن ِ ما را خانهء گيک آفريدی
——————————————-
اَيا يا رب که عالم را پر از جنگ آفريدی
به راه صلح خواهان دمبدم سنگ آفريدی
الاغان را برای جفتک و جنگ و جهيدن
به طاعت تيز و فهميدن ولی منگ آفريدی
برای رهبر کونی ولی فرزانهء ما
تو هم بافور و هم ترياک و هم بنگ آفریدی
ز حلواها که هر شب ميخوری با اهل قدوس
در ِ کون ِ امامان از شکر پنگ آفريدی
آخوندان را همه با آرواری همچو کفتار
مجهز با دم و بر پنجشان چنگ آفريدی
تفضل را به تکبيری چنان ارزان نمودی
که بر خر آدم و بر شر شرف رنگ آفريدی
برای خانهء حوران ژتون با قيمت جان
فروشی و برای خانهشان زنگ آفريدی
برای گاو ِ دَهر زنگوله اش خود آفريدی
برای خلقتت هم بيگ و هم بنگ آفريدی
نسازدرد دستت زانکه خر را هم ز حِکمت
به عرّيدن دلير اما به گِل لنگ آفريدی
——————————————-
ايا يا رب که از بهر الاغ جل آفريدی
و نعلش را برايش کامل و کل آفريدی
سوارش را آخوند و شيخ و شاه و شحنه کردی
ايدولش را براق و اسب ِ دلدل آفريدی
چو دلخون بودی از آدم که بر احکام دين ريد
خر آوردی و خر از بيخ و بن خل آفريدی
چو کردی اختراع ِ خر، ز تدبير و ز حکمت
تو سيمش قاطی و پيچش همه شل آفريدی
چو گفتی اقرب و خر عرّ ِ تکبير تو سر داد
به قليان دود و دم دادی و قلقل آفريدی
وجودت را چو کيفت کوک شد در کون دميدی
خمينی را ميان گوز و گه پل آفريدی
چو گشتی آن خر ِ خربندهی ِ با بنده ملحق
بقای نظم شاه و شحنه بر غل آفريدی
ز کينت بر بشر هرجا که در باغش گلی کاشت
لگد کردی و سرگينی از آن گل آفريدی
نشان فضل ِ فاضلآبيت بر ما همين بس
که روی آبرويت با دمت پل آفريدی
چو کردی اخته و بی خايه خر با تيغ وحشت
تو سرگردان و بدبختش پی ِ کـُل آفريدی
——————————————-
ز موهومات و نا معلوم ِ ايکس و ايگرگ و زد
برای شاه شاهان تاج و کاکـُل آفريدی
——————————————-
ايا رحمان که از بيکاريت گوز آفريدی
و شب را از برای ِ وحشت ِ روز آفريدی
برای شيخ ِ قصاب بره ها را چاق و چله
برای گرگ ِ گشنه زوزه جانسوز آفريدی
به ميخ ِ کوه ها بستی زمين و اخته کردی
پرستارش عقاب و عقرب و يوز آفريدی
چو آدم بر بهشتت ريد، خر را خلق کردی
چو کردی خلقت خر نيز جلدوز آفريدی
ز حکمتها بسی گفتی ولی پوشيدی اين راز
که ملا را چرا چون کون ِ خر، پوز آفريدی
نکردی همتی تا کربلا دولی ندرند
ولی ملا برای ِ بخيه و دوز آفريدی
هرآنکس حاجت آورد تا که قوزش را بر آری
تو قوز ديگری بالای آن قوز آفريدی
——————————————-
پای هر بت خر نهد، سرها بريدن بايدش
بال و پر يابد چو خر، از جا پريدن بايدش
در مرام خر مجال هيچ چون و چند نيست
هر که توحيدی نباشد سر بريدن با يدش
نيست چيزی کان نداند بهتر از هر کس الاغ
تا کند امرت به معروف، خر جِريدن بايدش
خر نبوغش در تعصب ها شکوفا ميشود
تا که خر باشد خری، بر تو پريدن بايدش
تا مرام خر مرامی باشد و بر خر چو جل
بر مرام و قامت ِ همچون تو ريدن بايدش
کسب سالار ِ الاغ خر سازی و خر پروريست
هر که خر خواهد، ز رحمان خر خريدن بايدش
بر نمی تابد خرد خر را و خر هر گز خرد
در چرا گاه ِ توَهُم خر چريدن بايدش
گر تو خر دانی خری، خر خود نميداند خرت
هر که خر چون خر نباشد زو بريدن بايدش
عالَم ِ خر بر مدار و ثِقل و بُعد ديگرست
تا کند اظهار هستی، خر عريدن بايدش
در وجود خر خداوندش خدائی ميکند
هر چه را رب بر نمی تابد لِهيدن بايدش
مذهب از خون ِ خرد سر زنده و پاينده است
عنکبوت دين به انديشه تنيدن بايدش
——————————————-
ايا يا رب که بر کون آخوند دُمب آفريدی
برای بمب خاتون اتم قـُمب آفريدی
چو بردی دل ز شيخ با ناز ِ اين لکاتهء مست
به کون ِ لق ِ او از عشق ِ بُمب جمب آفريدی
ترکمون چون زند بمب تو با الله و اکبر
برای شادی حور و ملک رُمب آفريدی
هرآنجا ريده ای تا کس گمان دارد که گنجی ست
به رويش بارگاه و قبه و گـُمب آفريدی
برای مُهر تأييدت بر احکام الهی
تو جوهر را گه و مهرت همه سُمب آفريدی
که تا ماستت کنی در کيسه و گوئی که خايه ست
به پايت کيسه ای با هيئت تـُمب آفريدی
که تا خالی نگردی لحظه ای از باد ِ نخوت
به کونت کرده ای تکبير و زان پُمپ آفريدی
——————————————-
به نام ِ ما که رحمان و رحيميم
عرب را موش ِ هر آش و حليميم
عجم را اهرمن ديو ِ کراهت
عرب را مظهر ِ حسن و وجيهيم
شبيخون چون زنيم بر مال و جانت
به يک دم خالق ِ خلد و جحيميم
چو سيب ِ سرخ در وقت رسيدن
سر جنبنده را از تن بچينيم
چو اوباشان ما دارو بخواهند
به درد ِ حرص و شهوت ما حکيميم
وياگرای ِ قوی ِ باه و شهوت
به صحرا و به گائيدن کريميم
سرت را چون بريم و زن بگائيم
به بذل ِ مال و ناموست قسيميم
چه بچه باز باشد يا چه قاتل
اگر شيعه است ما يار و شفيعيم
به جان ِ با خرد جبار و قهار
به جان ِ بی خرد اما رحيميم
بلائيم و قضای ِ آسمانی
به هر خرمن زديم، در آن حريقيم
به ضرب و شتم خر چون ميخ ما رفت
همه بادی و هر طوفان حريفيم
چو کيک ِ زرد خواهی پيش ما آی
که ما دارای تنبانی حجيميم
——————————————-
مشک رهبر
اين تملق های امت رهبرا کيرند اندر خوش خوشک
چون نوازی شامه شان را دمبدم با چوس چوسک
امتت تر ميکنند و مينهند ت بر تشک
دشمنان نا سفته می گايند و بيرون از تشک
امتت می ليسد ت چون خامه بر قندان گه
دشمنان را اندر اندازی به اخّ و تف تفک
دشمنان را می رمانی با دو بمب گوزوچس
امتت را ميدهی حلوای نذر و پف پفک
گر بز آمد تا به سهم خود تو را گايد بگو
در قياس کير خر کيرت چه باشد، بلبلک!
گر چه حق است اين سخن اما تو محرومش مکن
گو بيا بر ما بتازان هم تو ای بز دُ لدُ لک
مشک ما را خوش بزن بز با حرارت تا سحر
تا مذابان روغنش گيرند و قدری بُندُوَک
نوح آئينی نوين ميباش و ختم روزگار
گو که ملت بر تو خندد يا نخندد دز دزک
——————————————-
در بهشتت ماديانها ميدهند و نرّه گر مادينه ای
بانگ خر می آيد از هر مسجد آدينه ای
خواندت خر با اذانٌ خم از برای گا شدن
رب ز کون سان بيند و همراه رب کابينه ای
يک به يک گايند و مشمول عنايت ميکنند
اولت ربّ و وزيران و سپس باقينه ای
گر شوی بیهوش زير گا، برای تقويت
ميخورانند ت ز تخم چپّ ِ رب خاگينه ای
گرکه کونت پاره گردد بی خيالش، بيمه ای
ميکنندت بخيه با ميخينه هر چاکينه ای
گر شوی حتی شهيد آنجا طبيبان حاذقند
ميکنندت وصله حتی گر که صد پارينه ای
گر که حوری کس ندادت، غم مخور، چون ميدهند،
تا به عشق کون خود جرقی زنی، آئينه ای
——————————————-
در بهشتت ماديانها ميدهند و نرّه گر مادينه ای
بانگ خر می آيد از هر مسجد آدينه ای
خواندت خر با اذانٌ خم از برای گا شدن
رب ز کون سان بيند و همراه رب کابينه ای
يک به يک گايند و مشمول عنايت ميکنند
اولت ربّ و وزيران و سپس باقينه ای
گر شوی بیهوش زير گا، برای تقويت
ميخورانند ت ز تخم چپّ ِ رب خاگينه ای
گرکه کونت پاره گردد بی خيالش، بيمه ای
ميکنندت بخيه با ميخينه هر چاکينه ای
گر شوی حتی شهيد آنجا طبيبان حاذقند
ميکنندت وصله حتی گر که صد پارينه ای
گر که حوری کس ندادت، غم مخور، چون ميدهند،
تا به عشق کون خود جرقی زنی، آئينه ای
——————————————-
خر چو بارش شکر است و عرّ شيرينش عسل
گشنگان را ميکند با نطق شيرينش هچل
آنکه شعبان را درمان ميکند با يک حديث
فضله اش هم ميکند درمان درد هر کچل
حق و نا حق در مرام خر به باور کردن است
هر چه باور کرده خر در آن نمی باشد خلل
در مرام خر نمی باشد مجال چون و چند
بر روايات و بر آيات و حديث و بر متـل
تا بداند هر مخالف ميخورد از خر کتک
گِـرد خر از گـَرد و خاک است هاله ای همچون جبل
توپ عرّخر چو ميغرد به ميدان همچو رعد
دير يا زود است کار هر مخا طب با اجل
خر بزرگی يابد از خواری و تحقير "حقير"
از کمال ذات خر جز اين نمی آيد عمل
بر نمی تابد خدای خر رقابت يا که شرک
جنگها زان دارد و پيوسته با هر کس جد ل
نيست چيزی کان نميداند به از هر کس الاغ
عقل خر پروار و فربه گشته از عل العلـل
هر کجا دارند بحثی در ميان اهل خرد
ميشمارد خر به حکم عقل کل خود علـل
سر پناه و رزق و جا و جاه خر در آخور است
آدميت نيست جايش در ميان اين ملـل
کره خر خر ميرود از عالم سفلی به عرش
چون نخورد از مادرش جز شير شيرين از مَمَل
رنگها دارد مسلمانی، که تسليم است و زور،
دارد از هر سايز و هر اندازه اين مذهب مثل
خر نميفهمد چرا آدم خر است و بی خرد
که از جناب خر نه راه چاره می چويد نه حل
—————————————–
من که در پاشورهء کس زنت پا شسته ام
در دل غار محمد مار و عقرب کشته ام
بر قد و قدر تو و جدت محمد ريده ام
حرمت قبر پيمبر را به شاشم شسته ام
بر بهشت و دوزخ و عقل لقت گوزيده ام
کون صدر الجاکشين و کس زينب سفته ام
هی مترسانم ز الله اين خدای بی شعور
من به آتشگاه و آتش از ازل دل بسته ام
در فروغش با تمام تار و پود انزجار
از برای دار ِ دين ِ کين طنابی رشته ام
—————————————–
وای اگر خر داند ای ملا بهشتت کشک بود
هم کس و کون ننت، هم حوريانت مشک بود
هرچه جـِـر خر حنجرش ميداد در تکبير رب
گوز بالا بود وآن افسانه هايت پَشک بود
آن همه کو کون ملا ميکشيد از بهر اجر
عاقبت بی اجر و اجرت بود و مزدش کشک بود
هرچه جنگيد خر برای آخوری در آخرت
نفع ملا بود و او قول بهشتش تـَشک بود
صبح چون برخواست خر از خواب ماچ ماچه ها
چشم خر بيچاره خواب آلود و پر از شَشک بود
هفت مرغ چاق ملا خورد و ر ِ شکوئی هنوز
در پی يک جوجه از انصاف رب در رشک بود
وای از روزی که کير خر برايت پا شود
کو به جر دادن ببينی پر شتاب و وَشک بود
وای آن روزی که چشم مادرت بر حال تو
چون تو را ببيند شهيد ِ کيرخر، پراشک بود
—————————————–
بر تو هالو، ميزند خر حقهء هالو پشنگ
کير خود را داده دستت تا بجنگی با تفنگ
تا که گفتی گشته ای سرباز گمنام امام
بيندت خر خرتر از خود خر مسلمان و مشنگ
چون سگ خلخال گائيدت دگر داری گمان
گشته ای خال خالی و برنا و چابک چون پلنگ
جفتک اندازان پری هرجا به ميدان در ميان
تا که مهدی بخشدت جل، سازدت افسر به جنگ
تا شنيدی حضرت مهديست در راه ظهور
ميخوری باروت و ديناميت و ميرينی فشنگ
تا که خوردی جرعه ای از ريق استفراغ رب
غوطه ور در طشت قران گشته ای همچون نهنگ
خر جل و افسار و نعلش را به تو بخشيد و رفت
چونکه ديدت ميکنی باور ز ملا هر جفنگ
—————————————–
زخر ای خردمند مردی مجوی
به جزجفتک و عرّو زردی مجوی
مکن وقت خود بر من ِ خر تباه
که از خر مسلمان گذشت هر صلاح
خرد چون چو خاری به پايم خلد
بکوبم مخت را به جفت و لگد
ندارم به جز گردن شق چو کير
به حجت، چو بحثيست در کارو گير
منم توپ سرگين ِ دين در جهاد
کزآن جنگ دارد جهان بس به ياد
نهاد من است سمب و ايمان من
جهان در جهاد است جولان من
نگيرد مرا هيچ غرّّنده شير
مگر مکر روباه مکار و پير
ميازار گوشم به آزادگی
به صلح و صفا و به آبادگی
به پا بر نهادن ز ِ واماندگی
که آن نيست بر من جز آوارگی
نه خر خود، خر از خرسوارش خراست
نه از خود، ز ايل و تبارش خر است
مرا جهد، کون سواران کشی است
به عشق کس حوريان کون کشی است
مرا فخر، کون پيمبر بريست
گهی ممبر و گاه پا ممبريست
مرا خر دلی ميکند جنگجو
تهيب خدا گويدم: \"جنگ جو!\"
چو جنگم مرا جاست خلد برين
وگرنه خورم همچو آدم زمين
چو جنگم به من حوريان ميدهند
نجنگم اگر، کون من ميدرند
نه خضری نشانم دهد راه کس
نه حوری مشامت نوازد به چس
گـَهی رينم از خوف رب در خودم
گهی همچو شيری خود از هيبتم
مجو تا زخر اسب آيد پديد
نيايد ز خر به ز قاطر پديد
به عرشم بری، من خدا ميشوم
زمينم زنی، نا خدا ميشوم
به عمامه گردد امامی زمن
به تاجی بگردد رضائی ز من
سوارم شوی، بال در آورم
به عرشت رسانم به حال آورم
کنی قايمم ميشوم قائمت
چنان گايمت تا کنم قائمت
کنی بنده ام، ميشوم قالبت
تو آن روح اعلی و من غالبت
به عرعر نيابی چو راه خروج
چو گوزی کـُنی باز قصد عروج
تو مرغی و من بر تنت چون قفس
تو عنی و من در طوافت مگس
تو عنی و من بر تو ام همچو چاه
چو گنجی که افتاده در مستراح
چو بادی که پيچيده اندر شکم
گسسته لگام و دريده حَکـَم
تو گوزی و من بر تو دروازه ام
جهانی ز جَست تو آزرده ام
تو من، من تو، ما ئيم يک
خری در گِليم و به پائيم يک
خدا و خر و خار و خارنده يک
جل و جان و انبان ِ يابنده يک
هنر پيش ما کار ِ پيغمبريست
گـَهی ريدن و گاه هم گه خوريست
الاغ
—————————————–
چيستان
چماقی خـُرّم است چون پرچمی سبز
که ملا ميکند نانش از آن خبز
همه آباديش زان است که گير است
سری چون شير و آن ديگر چو کير است
سری در گـُه که اش همچون خمير است
سری ديگر چو خوانی از حرير است
سری آبشخورش کون الاغ است
سری از خرمی باغ کلاغ است
سری درندهء کون ضرير است
سری در زير ملا چون سرير است
—————————————–
زير بار باورت گشتی تو در امت فسيل
خوش به حالت گر شود روزی زخر پيدا فسيل
خانهء بالای خود را تا تو دادی دست رب
نيست کونت را حريف حتی بيل اردبيل
چون خوری هر ريدهء رب را تو چون خرمای تر
ميزنند جمعی ملک بر رطب رب زنجبيل
گرچه الله تو را موری نمی گيرد به کير
می چـسی تکبير گويان با تفخر همچو فيل
کون خود را پيشکش چون ميکنی در هر نماز
لشکری کـير ملک را ميکنی بر خود گسيل
بر قد و قدر تو و قبر پيمبر اهل دل
چون بشـاشند می برد آن شاششان رونق ز نيل
آنچنان آباد گردد باغ اوهام تو زان
تا که از يادت رود حور و بهشت و سلسبيل
—————————————–
چهرهء چون کون ِ عن آلود رهبر شو به شاش
هم به احکام حکومت تا کنی شادش بشاش
تا کنی شارژ هالهء نورانی او را زنو
عن نو بر چهره و بر قامت رهبر بپاش
—————————————–
چيستان
از تبار دم مداران است و آل سم تبار
در جهاد با خرد پيوسته می آيد به کار
تا نباشد کس سوارش او نمی باشد خسی
از سوار خود گمان دارد که می باشد چسی
جز جل و افسار و نعل و کون ندارد در قمار
می برد هم کون و هم کون ميدهد با افتخار
حرفه اش کون پيمبر بردن است و جاکشيست
در رکاب انبيا در راه حق چاقو کشيست
گرچه از مخ نيستش سهمی و بر خود اختيار
کله ای دارد چو ديگی پر ز باد و از بخار
—————————————–
خريت دفع شرّ خر ز خويش است
خری هم خود شدن از پيشپيش است
برای آخوری در آخرت چون
تو میبينی که خر در جنگ کيش است
نخواهی گر که خر خونت بريزد
سپر بر تو جلی بر پشت خويش است
هنر را شيخ استخراج \"معنی\" ست
از آن طشتی که چون دریاش پيش است
\"عرب\" را عرّ ِ رب اعجاز جاز است
که هر عرّش ز صد ارکستر بيش است
در آن باغی که پر از گاو و ميش است،
الاغ و قاطر و هم گاوميش است،
شتر با اشتر و خر با الاغ است،
زغن با زاغ و بز با آل ریش است،
پلنگ است با پلنگ، کفتار کفتار،
همی با خویش وبا هم کيش خویش است،
نشان مؤمنان پشم است و ریش است،
عبای شيخ خر از پشم ميش است،
چو بينی بر درش شيری نشسته
کباب ران خر شيرش به نيش است
—————————————–
چماقی خود رُو است اسلام در کون
که چون شد ميرود بی چانه و چون
نه می آيد برون ديگر زکونت
نه می آيد به بند ديگر تو خونت
چنان ميجوشدت در خانه و چَرد
که هر کس در زند می نالی از درد
هَمَت فخر است و هم بوی خريت
هَمَت ننگ است و هم بوی هويت
چو دانی ننگ و هم نيکوئی دُم
که هم سنگ است و هم سوغاتی قم
نه ننگ بار ِ دُم داری تحمل
نه همت تا کـَـنی دل زين تجمل
چو دُم دارند اين خيل الاغان
ز گند لاشه خوش خيل کلاغان
که گرد لاشه ای اندر طوافند
برای کير خر اندر مصافند
نداری چاره جز حجاج بودن
و يا بر دار چون حلاج بودن
چو وحشت پايهء هستی شود عقل
شود ضايع چراغت ميشود جهل
چو بنهادی تو حق بر سنگ باطل
همه بنياد توست از اصل عاطل
—————————————–
آن ابرغولی که نيرنگش سراب
هست و فضل او تمام از فاضل آب،
لشکرش جمعی ز گاو است و الاغ،
قاری و قرطاس ِ قرآنش کلاغ،
با خرد در جنگ و از بن با جهاد
دين و ايمان بر شرارت بر نهاد،
شيخ خر در پيش و لشکردار اوست،
در جهاد با بشر سردار اوست،
پستيش حسن است و حسنش در کمال،
هر کراهت چون وجاهت در جمال،
گويد: \"من اين کردم و آن کرده ام!
در همه کوه و کتل عن کرده ام!
هرچی می بينی تو، آن من کرده ام!
هرچه عن است درجهان من کرده ام!
زلزل آوردم که تا عبرت کنيد!
در جهاد با خرد غيرت کنيد!
رعد آوردم که تا وحشت کنيد!
برق آوردم که تا رعشت کنيد!
محنت آوردم که تا طاعت کنيد!
زورتان را تا قضا حاجت کنيد!
خلقتی را زيور خود کرده است،
مستراح بی در خود کرده است،
سازد از قرص قمر کيرش دو نعل،
کون خونين مسلمان را چو لعل،
ميکند خر را مجهز با دوبال،
می پراند ميکند، بس قيل وقال،
آورد پيشش محمد را به عرش،
ميکند پالان و با خود هم عَرَ ش،
ميخورند اول يکايک کوه ِ کاه،
در پسش صد کاسه از حلوای باه،
پس به جان هم درافتند آن دو خر،
گاه رب در زير و گاه آن نره خر،
معنويت ميکند هم سنگ کير،
کره خر را افکند در جنگ شير،
نعل خود ميخواند هر ماه هلال،
چون نمايان گردد از پشت جبال،
ريزدت خون گر نمالی خايه اش،
از در کونش نليسی مايه اش،
گويدت: \"در من مبادا شک کنی،
قفل اسرار مرا هم هک کنی،
برکـَنی از من تو تنبانم چو برق،
لخت و عريانم کنی در پيش خلق،
بر دری پرده ز حوری خانه ام،
هم زنی اوضاع جاکش خانه ام،
تا به عشق کون من جمعی به جلق
گردد و جمعی دگر گايد به حلق؛
وان تباهيهای کابوس سياه،
کان نموده هستيت بر تو تباه،
گر کـُنی بر او تو گوزت را حلال
پاشد ازهم همچو ابری از خيال
—————————————–
خلقت
دوش در علميه گل از خاک ترميساختند
خاک را گِل، خر سپس از خاک تر ميساختند
تربت پای پيمبر بود گويا خاکشان
آن کزان هم ماچه هم از جنس نر ميساختند
خود خمينی بود آنجا همچو الگوی الاغ
طبق آن از نـُخله آنجا کره خر ميساختند
فضلهء حور و ملک را نيک بر هم ميزدند
لوله ميکردند و از آن فخر خر ميساختند
تا که باشد خر خری با فخر و با نام و نشان
لای پايش فخر خر را کير خر ميساختند
کره خرها تـُرد و تر بودند و خام و بی ثبات
زان سبب با دود و دم در کوره خر ميساختند
ديدم آنجا هم ملايک را به حکم رب به گا
ميدميدند در خر و با بال و پر ميساختند
تا که آيد نيک و خوش تکبير رب از خر برون
خِر خِر ِ خر را و کونش را ز زر ميساختند
چون ندا آمد ز رب اقرب وکـُر آغاز شد
با چه غوغا گوش می بردند و کر ميساختند
—————————————–
تمام فخر بز وقتی که ريش است
اگر شاخت زند از ترس ريش است
—————————————–
حقيقتهای ربانی، همه مفتند و مجانی
بهای آن نه با جانيست، نه چيزی ارزدش جانی
تو هم با جمع جل پوشان، سرت در رحمت رب کن
بخور از آخور رحمان، که تا رب را نرنجانی
مگو من خر نمی باشم، و اين با من نمی سازد
که گر رب را برنجانی، بهايش باشدت جانی
چو ملا ميرود ممبر، ببندد همچو پيغمبر
زمين و آسمان يکسر، همه با بند تنبانی
چو ميداند که آن بستش، نمی پايد دمی با علم
به ذوق و بر مذاق خر، ز خدعه دارد انبانی
اگر ملا نمی ترسيد، به تنبانش نمی شاشيد
کجا بر قلعه اش بگماشت، سگانش بر نگهبانی
چه خوف از دشمنی ناحق، اگر دين است خود بر حق
يکی دژ کز خود است محکم، نه سگ خواهد نه دژبانی
کجا شمشير اين دين چرخ، زدی بر فرق انديشه
اگر بودش مسلمانی، به جز اوهام بنيانی
به خون مردمان تشنه، به جوی خون دلش آرام
رحيم و عادل و قهار، چه رحمی و چه رحمانی!!!ـ
چه حاجت لشکری اوباش، به قتل و دزدی و غارت
گر آئينی ست يزدانی، نه آئينی ز دزدانی
اگر بودش جوی از عقل، کجا خر گردنش بنمود
به حجت همچو کيری شق، چنان کان خود تو ميدانی
اگر شيرينتر از شکر، و طعمش خوشتر از حلواست
به نوش جان ملا باد، حلاوتهای قرآنی
تو اما رين بر اين ايمان، به فکر نان شو و تنبان
که صد من ريق قرآنی، نمی ارزد به به تنبانی
بر آن دينی که پيشش جان، نمی ارزد به عر خر
برآئينی که جز جفتک، ندارد هيچ برهانی
—————————————–
به باورهای خونآلود خر توهين مسازيد
به جنگ و بر جنون و جهل خر توهين مسازيد
اگر خر بر مرام و قدتان ريند، بريند
شما بر دين و بر آئين خر توهين مسازيد
چو باورهای خونينرنگ خر علماليقينند
به پای دين به دژبانی خر توهين مسازيد
چو خر با خط سرخ ره بر خرد گيرد، بگرديد
به »پايان!« بر خرد با خط خر توهين مسازيد
چو خر خوش میچرد در باغ اوهام و خرافات
به اوهام و خريت های خر توهين مسازيد
چو نـَهيـَت ميکند از منکر و امرت به معروف
به فضل و برفضوليهای خر توهين مسازيد
چو تاوان جنون و جهل خود خر خواهد از تو
به شرّ و شور و شرعيات خر توهين مسازيد
چو در حکم »ا ُلاغی« جای چون و چند ما نيست
اگر رب عرّد از حلقوم خر توهين مسازيد
خـدا خر را چو خلعت نعل و جل داده است و افسار
به نعل و افسر و افسار خر توهين مسازيد
چو خر با جاکشی ِ سرور خويش است فخار
اگر خر خوارتان دارد به خر توهين مسازيد
چو خر می رنجد از نازکتر از گل، ارچه عَرّد
چو »ا َرُ(ه) لاغ« به احساسات خر توهين مسازيد
بقای خر چو با آبشخور است و سرپناهش
به »کـَه دان« آخور ِ آخوند و خر توهين مسازيد
چو خر سيف است و سياف است و ثار و جُند ِ »ا َلاغ«
به جُندُلاغ« و »جـِلدَُلاغ« و خر توهين مسازيد
خر و خربنده چون شير و خط ِ قلبی سياهند
به تعزيز دوسر از شير و خر توهين مسازيد
…
چو شيخ فرمود: »خدا فرمود!« و خر تأييد فرمود
به فرمان ِ رب و امضایِ خر توهين مسازيد
چو خر شادان به سلاخی رود با شيخ ِ شياد
به شيخ و بر فراستهای خر توهين مسازيد
خوراک شيخ اگر مغز ِ الاغ و گرگ ران است
به شيخ و گرگ و آن مرحوم خر توهين مسازيد
چو قدوسی ست ديوسی برای اهل قدوس
به قدوسيت ِ ناموس خر توهين مسازيد
چوتان با عجز ِ خود درمانده و عاجز نمايد
به اين عجز و بر اين اعجاز خر توهين مسازيد
—————————————–
چهرهء چون کون و عن آلود رهبر هر که ديد
حسن الله و پيمبر را در آئينه ديد
منع شک و عقل و پرسيدن چو شد بنيان دين
جز جهالت امتی نادان از آن ايمان نچيد
باور خونين خر از هر حقيقت برتر است
خر به \"اقرب!\" هم عرب گرديد و هم ناديده ديد
گر ز شک است و ز پرسش باروَر دار خرد
خر ز پُمپ کير رحمان چون صنوبر شد رشيد
بر نمی تابد خدای خر شراکت را و شرک
بی رقابت ميتوان تپاله اش چون زر خريد
هرکجا اين شرّ ِانور تخم توحيدی فکند
شيخ و شاه و شحنه و داروغه از آن خوشه چيد
مذهب اسلام تسليم است و خر پروردن است
کس در اين مذهب به جز احشام و چوپانان نديد
همت عالی مدار از خر طلب، خر بنده است
از الاغان جز تفخر بر خريت کس نديد
با چماق دين ِخوف و وحشت و آئين زور
در کجا جز چاکر و اوباش الله آفريد
هر که باور کرد مُفت ِ شيخ و شد مرعوب رب
خايهء رب خورد و از خوف خدا خاگينه ريد
—————————————–
خداوندا که بر کون امام دُم آفريدی
الاغان را پیَش با هوش و با سُم آفريدی
ز حکمت پيش چشم کور ِ کيران راه کس را
ميان جنگل ِ انبوه ِ رُم گُم آفريدی
طويله های خرگاهت با آخورهای ِ پرکاه
برای اسب ِ چُس بالای کـُس کـُم آفريدی
چو ديدی پاره دول ِ شيخ و شاه و شحنه در شهر
زيارتگاهِ اهلِ بخيه را قُم آفريدی
سپاس و شکر باد از ما گمراهان ِ عالم
که مارا گمره و بر راه ما خُم آفريدی
—————————————–
خداوندا که دست رهبر فرزانه را کـَج آفريدی
ز نسل دزد ِ معروف عرب مَـج آفريدی
که تا جائی نباشد از برای عقل در آن
مخ انصار ِ حزب اللاغی از گچ آفريدی
به هر جا در بيابان اَن-بيا ريدند و رفتند
برای کاروانهای مگس حج آفريدی
چو آدم بر بهشت خدعه و احکام دين ريد
خر آوردی و با اهل خرد لج آفريدی
زکَمچَک کمچه، ازخرکره، وز سگ تولهء سگ
ز مرغان جوجه و از آدمی بَچ آفريدی
برای لذتت زيرا تو بيماری و تنها
الف-لام-ميم به هم بستی و زان رنج آفريدی
برای رونق دکان غم در پای ممبر
عزا و شيون و بدبختی و زَنج آفريدی
ز چرم خر چو ملا ميرود بهر زيارت
برای کُس خاتون آخوند مَچ آفريدی
چو ماری پير شد قورباغه کونش ميگذارد
سپاست کز برای ديگِ خود چَمچ آفريدی
—————————————–
اَيا ای آنکه کون سيد علی لق آفريدی
به حجت گردنش چون کير خر شق آفريدی
چو جز کون دادن و گوزيدن و ريدن نداند
برای ياری ِ کونش تو اش حلق آفريدی
چو دلخور گشتی از آدم، به خر بستی تو اميد
ميان نسل خربا آدمی فرق آفريدی
خريتْ فخر ِ خر کردی و بستی راه بر عقل
جهالت را يقين کردی و مطلق آفريدی
چو میعری که تا از وحشتت ابری بشاشد
طلايهدار ِ رعد از آسمان برق آفريدی
به عشق جندهگان ِ جنتت در پای کوثر
برای جاهلان تا پای جان جلق آفريدی
به جای آنکه صحرا را بسازی دشت ِ سرسبز
زدی زور و چُسيدی و قمر شق آفريدی
به هر آبادیيی بردی تو اوباشت ملخوار
بسوزاندی و از هر جنگلی خَرق آفريدی
به زور خون و خونريزی نمودی نکبتت حـُسن
به خون ِ حق ز ظلم و ظلمتت حق آفريدی
به هر لانه نشستی در جهان چون جُغد ِ نکبت
در آن لانه تو تخمی فاسد و لق آفريدی
که تا خر در عجب باشد ز ِجهل ِ آدمیزاد
حقایق را به چشم خر معلق آفريدی
چوئی کمتر ز پخ بی ياری ِ خِيل ِ الاغان
سپاهی را ز جُنداللاغيان ِ چاق و احمق آفريدی
مکش بر رُخ که کردی زيورت را رشتهای نام
تو دلقک دلقکت با زَرقْ اَزرق آفريدی
—————————————–
خداوندا که دست سيد علی کـَج آفريدی
ز نسل دزد ِ معروف عرب مَـج آفريدی
که تا جائی نباشد از برای عقل در آن
مخ انصار ِ حزب اللاغی از گچ آفريدی
به هر جا در بيابان اَن-بيا ريدند و رفتند
برای کاروانهای مگس حج آفريدی
چو آدم بر بهشت خدعه و احکام دين ريد
خر آوردی و با اهل خرد لج آفريدی
زکَمچَک کمچه، ازخرکره، وز سگ تولهء سگ
ز مرغان جوجه و از آدمی بَچ آفريدی
برای لذتت زيرا تو بيماری و تنها
الف-لام-ميم به هم بستی و زان رنج آفريدی
برای رونق دکان غم در پای ممبر
عزا و شيون و بدبختی و زَنج آفريدی
ز چرم خر چو ملا ميرود بهر زيارت
برای کُس خاتون آخوند مَچ آفريدی
چو ماری پير شد قورباغه کونش ميگذارد
سپاست کز برای ديگِ خود چَمچ آفريدی
در بخش: طنز
12
Aug
2006
این اولین عکسالعمل بوش به حوادث روز پنج شنبه لندن بود.
مساله کشف عملیات برنامه ریزی شده جدیدی که در انگلستان برملا شد را باید با احتیاط با آن برخورد کرد. از یک طرف اینگونه عملیات در انگلستان سابقه قبلی دارد و اینکه نیروهای مذهبی در این کشور قابل ملاحظه هستند از طرف دیگر در استدلال بعدی باید از خود پرسید آیا این عملیات را واقعا القاعده رهبری میکرده! یا شاید باید این سوال را مطرح کرد که: آیا این عملیات عملا دروغی سیاسی بیش نیست برای اهدافی دیگر!؟
قبل از شروع باید چند سوال را مطرح کرد.
اول از همه باید سوال کرد که آیا القاعده و رهبران آنرا انسانهایی باهوش میدانیم یا انسانهایی که فقط مواد منفجره به خود میبندند و کورکورانه به میان جمعیت میروند.
برای پاسخ به این سوال کافی است به عملیاتی که این گروه پیشتر انجام داده است نگاه کنیم تا به این نتیجه برسیم که این گروه یک گروه تروریستی معمولی نیست و رهبران و طراحهان آن قبلا بارها نشان دادهاند که قادرند عملیات دقیق و بزرگ را همزمان در نقاط مختلف دنیا رهبری و اجرا کنند. حداقل این شواهدی است که ما در اختیار داریم. پس نتیجه نهایی این است که این گروه تروریستی میداند چه میکند و از امکانات بسیار زیاد و تقریبا نامحدود برخوردار است.
سوال دومی را که باید از خود پرسید این است که: آیا چنین گروهی با این خواصی که در بالا ذکر شد حاضر بود به این آسانی که در انگلستان به دام افتاد به دام بیفتد؟ یقینا پاسخ به این سوال منفی خواهد بود. دلایل آنرا در زیر میآورم.
اگر یک گروه باهوش و استعداد القاعده می خواست چنین عملیاتی را رهبری کند یقینا این عملیات را نه از آمریکا و نه در انگلیس هدایت میکرد، چرا چنین گروهی که در بالا ثابت کردیم که گروهی است با هوش و با امکانات زیاد چنین ریسکی را باید بپذیرد. فراموش نکنید که انگلستان بخاطر درگیری های چند ده گذشته خود با گروههای تروریستی ایرلندی از تجربه بسیار بالایی برای مقابله با گروههای تروریستی برخوردار است، در نتیجه به نظر نگارنده انجام عملیاتی در این کشور اشتباه بسیار فاحشی است که از گروهی مثل القاعده بعید مینماید. اصلا چرا باید چنین عملیاتی را از انگلیس هدایت و اجرا کنند!؟ همین عملیات را میتوانستند بر روی همان هواپیماها در نقاط دیگر دنیا انجام دهند، کافی بود همان هواپیماها را در کشورهای دیگر مورد حمله قرار دهند و همان خسارات را به آمریکا و انگلیس وارد آورند و به خواسته خود برسند، بدون اینکه مجبور به درگیری مستقیم با این دو کشور شوند.
در خبرها همچنین میخوانیم که مامورین امنیتی این عملیات را از یک سال پیش زیر نظر داشتهاند حالا سوال سومی که در این مورد باید مطرح شود این است که چگونه است که به قول همین منابع این گروه را یک سال زیر نظر داشتهاند ولی یک مرتبه روز پنج شنبه زمان برملا کردن آن رسیده!؟ آیا دلیل بخصوصی وجود داشته که این عملیات درست در این مقطع برملا شود؟ پاسخ من به این سوال این است که یقینا دلیلی برای افشای این عملیات در چنین مقطعی وجود دارد، چه دلیلی بهتر از اینکه حملات اسرائیل به لبنان نتایجی را که آقایان میخواستند به دنبال نداشته و عملا اسرائیل در برابر حزب الله لبنان متوقف شده و هنوز بعد از بیش از یک ماه بمبارانهای سنگین و کشتار مردم غیرنطامی بی گناه نتواستهاند موشک پرانیهای حزب الله را متوقف کنند، در نتیجه دولت های آمریکا و انگلیس که دستور این عملیات را داده بودند حالا خود مجبورند وارد بازی شوند تا اسرائیل با شکست دیگری در مقابل حزب الله روبرو نشود. در ضمن همین سه کشور نیازمند این عملیات هستند تا بتوانند کشتار سنگین غیرنظامیان در لبنان را توجیه کنند و احیانا اگر لازم شد این جنگ را به ایران و سوریه نیز گسترش دهند. فراموش نکنید که اهود اولمرت جنگ اسرائیل حزب الله را جنگ اسرائیل ایران و سوریه خواند و مدعی شد که اسرائیل در عمل دارد با ایران و سوریه میجنگد. در همین زمینه خانم رایس هم در جریان رایگیری قطعنامه شورای امنیت در مورد جنگ اسرائیل حزب الله به نوعی دیگر همین سخنان را تکرار کرد و ایران و سوریه را مسئول خونریزی لبنان خواند.
پایان سخن: اینها همه نشان از این موضوع دارد که جنجالهای برپا شده روز پنجشنبه در انگلیس پیش از هر چیز مربوط میشود به مساله ایران و سوریه، و لبنان بیچاره تنها فدای درگیریهای ایران سوریه از یک طرف، آمریکا انگلیس و اسرائیل از طرف دیگر شده است. و عملیات نامبرده در انگلیس تنها ابزاری است برای توجیه ادامه خونریزیها در خاورمیانه.
مطالب مطرح شده در بالا را میتوانیم بدون نیاز به استدلال هم از سخنان آقای بوش در رابطه با اتفاقات لندن نتیجه گیری کنیم که گفت:
بوش: آمريکا با فاشيسم اسلامی در جنگ است.
پ.ن.:
والد بمانعلی عزیز لینکی را برایم فرستاده که بد نیست شما هم آنرا ببینید، قطعه فیلمی است از یک مصاحبه جرج گلوی با اسکای نیوز:
George Galloway Savages SKY NEWS!
در بخش: روابط خارجی
10
Aug
2006
آقایان گویا فریبی را که نباید میخوردند خوردند و وارد بن بست حزب الله شدند. متاسفانه امروز بیشتر از همیشه نشانههای جنگی که یک طرف آن جمهوری اسلامی است و طرف دیگر آن آمریکا در حال شکل گرفتن است. نشانههای آن بسیار مشهود شده است و روشها نیز کاملا شناخته شدهاند.
رژیم را در بن بستی قرار دادهاند که چه به پیش برود و چه به پس مجبور به رویارویی خواهد شد.
اول حملهای به حزب الله لبنان کردند و فیلمهای دلخراش آنرا چند هفته به خورد جهانیان دادند. منتظر شدند تا حزب الله موشکهای ساخت ایران خود را پرتاب کند تا بتوانند آنها را بعنوان مدرک در اختیار جهانیان قرار دهند. از طرف دیگر آقایان حکومتچی جمهوری آخوندی هرچه سعی کردند وارد بازی حزب الله نشوند، نشد که نشد. و عاقبت رهبر را مجبور به موضع گرفتن به نفع حزب الله کردند تا بقول این خبر رهبر فتوایش را صادر کند، او هم راهی بجز این نداشت، اگر از حزب الله حمایت نمیکرد در بین مسلمانان منزوی میشد و اگر موضع حمایت میگرفت که گرفت، در پس این موضع، هم او و هم رژیماش مجبور خواهند بود که بطور عملی هرچه زودتر وارد عمل شوند، یعنی باید بصورت فعال وارد جنگ لبنان شوند. اگر وارد بازی نشوند باعث منزوی شدن خود در بین مسلمانان و خصوصا شیعیان خواهند شد، همان شیعیانی که رژیم روی آنها برای مقابله با آمریکا حساب باز کرده بود. اگر هم وارد بازی شوند همان چیزی که آمریکا با تحریکهایش این یک سال گذشته تمام وقت منتظر بوده تا بتواند ضربه آخر را وارد کند.
حالا یا آقایان باید تا آخر خط بروند یا ریزش نیروهای حمایت کننده شروع خواهد شد که باز این هم تاکتیکی بود که غرب (آمریکا) برای یک حمله به آن نیاز داشت تا مبادا در صورت حمله به ایران شیعیان به کمک رژیم بیایند.
خلاصه مطلب اینکه آقای خامنهای در شرایط کیش و مات قرار دارد چه بخواهد چه نخواهد حرکت بعدی کیش مات خواهد بود.
حالا آمریکا و شرکایش توپ را به زمین خامنهای انداختهاند و منتظر عکس العمل او هستند تا یا بصورت شفاف وارد بازی حزب الله شود یا منزوی گردد.
*) همچنین با این شامورتی بازیهایی که در باره حملات (تخیلی!) تروریستی در انگلستان راه انداختهاند دارند افکار عمومی جهان و خصوصا آمریکا و انگلیس را آماده حمله (ضربه) نهایی میکنند.
فراموش نکنیم که داستان اتمی رژیم و تحریمهای احتمالی هم همین روزها عمل خواهد شد و مشکلات رژیم را طاقت فرسا خواهد کرد
برای خاتمه این سخنان امروز بوش را (President Bush speaks on terror plot) حتما بشنوید در استفاده از واژه هایش چهره جنگ را میتوانید ببینید. متاسفانه لینک مستقیم آن کار نمیکرد، آنرا میتوانید روی سایت سی ان ان ببینید.
*) درباره این جریان ترورهایی که امروز بنا بود در فرودگاه هیترو اتفاق بیفتد را در مطلب دیگری به آن خواهم پرداخت. این داستان تخیلی بسیار جالب است اگر روزی مشخص شود که همه این شوکهای مدیاتیک فقط یک بازی سیاسی بوده و هیچ جریان تروری درکار نبوده و تنها شویی بوده برای زمینه سازی یک جنگ تازه و دیگر هیچ.
—————-
خارج از موضوع:
دوستان شعرهایی را که زیر عنوان الاغنامه دوست پیام گذارمان در پیامهای این وبلاگ نوشته بود را در این آدرس جمع آوری کردهام.
در بخش: بحران اتمی، جنگ
10
Aug
2006
عده ای از دوستان این طرف و آنطرف بحث و استدلال می کنند که حزب الله یا همان نیروهایی مذهبی اسلامی که به طریقی در خاورمیانه ریشه دواندهاند را نمیتوان از بین برد. دلیل اغلب این دوستان هم این است که حزب الله خود مردماند و الخ.
این گمان که حزب الله با دیگر احزاب و پدیدههای سیاسی جامعه امروزی فرق دارد ساده انگاری محض است زیرا هر نیروی سیاسی قدرت خود را از جامعهای که در آن هست میگیرد. خوب اینجا ممکن است دوستان بیایند و استدلال کنند که خوب پس قدرت حزب الله در ایران و مثلا لبنان خود نشان تفکر غالب بر این جوامع دارد و در نتیجه این نیروها خودِ مردماند و الخ.
دوستان در تاریخ معاصر هیچ نیروی سیاسی بزرگ تر و غیر قابل کنترلتر از کمونیسم یا حد عقل کمونیسم روسیه شوروی سابق و نازیسم آلمان نازی وجود نداشته، ولی دیدیم که اولی به وسیله تحولات جهانی سرنگون شد و دومی در اثر جنگ جهانی. نیروی حزب الله در مقابل این دو نیروی نامبرده بکل غیر قابل مقایسه است اول به این دلیل که این ایدئولوژی تاریخ مصرفاش قرنها ست که بسر آمده و عملا قدرت گرفتن این ایدئولوژی در قرن بیست و یکم خود به یک معجزه میماند و یک عقب گرد جامعه بود و دیر یا زود خود به خود رو به نابودی خواهد رفت، یعنی اگر حتی نام و نشانش از بین نرود حداقل کل ایدئولوژی حزب الله از درون تهی خواهد شد همانگونه که در ایران در این 27 سال شاهدش بودهایم. حکومت اسلامی سالهای 60 را در نظر بگیرید و بعد آنرا با جمهوری اسلامی امروز مقایسه کنید تا به گفته من پی ببرید. آقایان در سالهای 60 برای یک کاست ویدئو جوانها را دستگیر میکردند و شلاق میزدند و مجازاتهای دیگر، دستگاه ویدئو مثل مواد مخدر غیرقانونی بود، امروزه در خبرها میخوانیم که:
به گزارش روابط عمومی دادسرای عمومی و انقلاب تهران، سعید مرتضوی در جلسه ستاد پیشگیری و مبارزه با جرایم خاص با تاکید بر اتخاذ تدابیر بیشتر برای تامین امنیت اجتماعی گفت:
برخی از افراد جامعه که ماهواره های خود را بر روی پنجره های مشرف به بزرگراه ها و محل تردد مردم نصب می کنند، قصد هنجار شکنی در سطح جامعه را دارند و جلوگیری از این اقدام غیرقانونی و ناهنجار در اولویت است.
همان گونه که میبینید آقایان دیگر کم کم دست از ممنوعیت این پدیده هم برداشتهاند و عملا در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتهاند و حالا تنها به این دل خوش کردهاند که گریبان آنهایی را بگیرند که هنجار شکنی میکنند. در نظر داشته باشید که گروههایی که مردم را به شرکت در انتخابات ترغیب میکردند مدعی بودند که با آمدن احمدی نژاد جو جامعه بسته خواهد شد ولی عملا دیدیم که حتی خود احمدی نژاد هم برای عوامفریبی اعلام کرد که به زنان اجازه ورود به استادیومهای فوتبال را خواهد داد. اگر این عقب نشینی و از درون تهی شدن ایدئولوژی حزب الله نیست پس چیست!؟ همان گونه که میبینید رژیم اسلامی را مردم و فعالین فرهنگی بدون سرو صدا و به مرور زمان به عقب راندند درصورتی که نیروهای مسلح مثل مجاهدین و دیگران حتی نتوانستند یک قدم هم رژیم را به عقب برانند. شاید بد نباشد که این پارادکس را هم آمریکا، اسرائیل و هم دیگران که میخواهند این رژیم ایدئولوژیک را با زور سرنیزه و نیروی نظامی عقب برانند پاسخ دهند.
حالا اگر پذیرفتیم که ایدئولوژی حزب الله هم مثل ایدئولوژیهای قبلی قابل شکستن و عقب راندن است و همچنین اگر پذیرفتیم که عقب راندن این هیولای مرگبار مذهبی را با ابزار فرهنگی بهتر میتوان به عقب راند و عاقبت شکست داد باید برای پیش برد این هدف برنامه ریزی کرد تا هم روند این عقب نشاندن ایدئولوژی را سرعت ببخشیم و هم جامعه را به آن سویی ببریم که میخواهیم.
کار فرهنگی وظیفهای است که به گمان من به عهده همه اقشار جامعه است و همچنین باید با کسانی که با همین ابزار فرهنگی سعی در کمک به حفظ این ایدئولوژی پوسیده را دارند مبارزه جدی کرد و تا حد امکان دست این عمله فرهنگی حزب الله را افشا و خنثی کرد.
در بخش: نقد اسلام