12
Feb
2005
علیرضا طاهرپور پناهجوی ایرانی و عضو کانون وبلاگ نویسان ایران در شهر مالموی سوئد دستگیر شده است و در خطر بازگرداندن به ایران قرار دارد.
طبق خبرهایی که به کانون وبلاگ نویسان ایران رسیده است علیرضا طاهرپور پناهجوی ایرانی و عضو کانون وبلاگ نویسان ایران در شهر مالموی سوئد دستگیر شده است و در خطر بازگرداندن به ایران قرار دارد. از آن جا که بازگشت علیرضا به ایران برای وی خطرات جانی درپی دارد و طبق اصل عدم بازگرداندن (non-refoulement) در قانون بینالمللی وضعیت پناهندگان مصوب 1951 و پروتکل 1967 آن که به تصویب دولت سوئد هم رسیده است دولت سوئد باید از بازگرداندن چنین پناهندگانی خودداری کند.خواهشمند است هرچه سریع تر به کمک علیرضا طاهرپور بشتابید.
بااحترام فراوان
کانون وبلاگ نویسان ایران
جهت اعتراض به دولت سوئد میتوانید به این آدرس مراجعه کنید
در بخش: بدون دسته بندی
11
Feb
2005
خریت مالیات ندارد
امام خمینی
در بخش: بدون دسته بندی
11
Feb
2005
آقایان اروپایی باید مشنگ باشند که این اراجیف را گوش بکنند و به این ملاها اعتماد کند. آخوند جماعت دروغگوتر از چوپان دروغگوست.
خاطرتان میآید وقتی دجال خاتمی چگونه 20 میلیون رای دهنده را فریب داد و حرف از جامعه مدنی را سرداد و برای اینکه فریب را تکمیل کند پیاده به خیابان گردی پرداخت. امروز دیگر نه او و نه هیچ ملای حرامزاده دیگری نمیتواند ملت را فریب دهند، ممکن است اروپاییها یا آمریکایی های هالو را فریب بدهند ولی ملت ایران را دیگر قادر نیستند فریب بدهند. سخنان خاتمی را که حتما در جریان روز استفراغ شنیدهاید.
خاتمی با تحدید آمریکا گفت “ایران جهنمی سوزان برای متجاوزان خواهد بود” این جملهای است که خاتمی حرامزاده همان کسی که حرف از گفتگوی تمدنها میزد با هیجان بیان کرد. آیا دیگر کسی هست که به دجال بودن اینها شک بکند؟ اگر اروپاییها چنین خر باشند یا عافیت طلب آنوقت پاداش خود را بزودی از این رژیم دریافت خواهند کرد.
فقط این سخنان خاتمی را بخوانید:
خاتمی : امتیاز انقلاب اسلامی این بود كه خواست تاریخی مردم، یعنی مردمسالاری و آزادی و پیشرفت با هویت تاریخی مردم ما كه عمدتا ماهیت دینی دارد، همسو شد.
دروغ هرچه بزرگتر بهتر. ملا هیچوقت برای دروغ گفتن مالیات که نمیدهد که پس هرچه بزرگتر بهتر.
در بخش: بدون دسته بندی
10
Feb
2005
قرتی بازیهای جمهوری اسهالی آدم را به خنده میاندازد. سالها قبل برادرم را در شیراز گرفتند فقط بخاطر اینکه داشته آهنگی را زمزمه میکرده. یک فصل شلاقاش زده بودند و بعد گفته بودند برو خدا را شکر کن که جرم قردادنت را ندیده گرفتیم چون هنگامی که آهنگ را زمزمه میکردی قمبلت هم کمی تکان میخورده.
حالا امشب با نگاه به عکس سوم این صفحه خبری ایسنا از مراسم آتش بازی میدان شهیاد سابق و آزادی! امروز و شاید میدان چمیدانم چی چی فردا در ملع عام با فتوای خامنهای قرکمر میدهند و نه فقط کمر را میجنبانند بلکه قمبل خود را هم تکان تکان میدهند. البته ملت ایران بخوبی میداند که این عشوههای عربی برای چی است. آنها بخوبی میدانند که اگر رژیم موفق نشود روز 22 بهمن ملت را بازیچه دست خود بکند و آنها را مثل عروسکهای خیمه شب بازی به خیابان بکشد و در انتخابات خرداد آینده ملت به میدان نیایند کارشان واقعا تمام است.
بروید و عکسها را ببینید و بخاطر بیاورید که زمانی بود که حتی ملت را برای کوچکترین حرکت شادی بخش به زندان میانداختند و در حاد ترین شرایط حتی میتوانستی جانت را از دست بدهی. همان روزی که خمینی دجال خاویار و شطرنج را حلال اعلام کرد و به مرور زمان سنگر به سنگر دجالهای تاریخ ایران قدم به قدم عقب رانده شدند باید این روز را میدیدند و پیش بینی میکردند که یک قدم به عقب یعنی سرنگونی. دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد. روزی ملاها هم مثل رژیم شاه خواهند رفت آن زمان دیر نیست.
در بخش: بدون دسته بندی
09
Feb
2005
این ترانه رو دوست عزیزی همراه با یک میل پر مهر و محبت از ایران برایم فرستاده اند، با سپاس از ایشان.
مام وطن
مام وطن مام وطن
خسته و درمونده چرا؟
ساز تولد میزدن
بچهی ناخونده چرا؟
برای تو هزار هزار
قلندرا رفته به دار
ما سپر حادثهها
تو پير و وامونده چرا؟
نپرس از اين پارهدلی
قصهی تبعيد و قفس
ساز پر از زخمهی خون
کبوترِ کُشتهنفس
نپرس از اين ساعت شب
چراغ و تکليف عزا
همنفس گريه شدن
لعنت چشمای خدا
مُهر عذابه داغ من
رو قلب ويرون زمين
چارقدتو بالا بزن
چشماتو وا کن و ببين
مام وطن مام وطن
شبپرِ سينهشعلهور
بغض هميشه تو گلو
مادر پير دربهدر
برای تو هزار هزار
باز میميرن قلندرا
اونا از اون بالا میگن
کودک آزادی بيا
بايد دوباره روشنی
رو خاک تو پا بگيره
حتی اگه صدا ما
تو راه فردا بميره
م. مهدی مرادی
در بخش: بدون دسته بندی
08
Feb
2005
شاید برای آنهایی که منتظرند آمریکا حمله کند و کلید دروازههای ایران را بدستشان بدهد بد نباشد نگاهی به این سه خبر بیندازند.
برداشت خودم را از این سه خبر مینویسم شاید دوستان هم به همین نتیجه من برسند.
نکته اولی که باید به آن توجه داشت این است که مذاکرات ایران با اروپا مجددا شروع شده و در نتیجه این سه خبر را باید با توجه به این موضوع بررسی کرد.
خبر اول علنیترین و شفافترین حملهای است که انگلیسیها در بالاترین مقام ممکن به ایران کردهاند. این بدان معنی است که دیگر حاضر نیستند بازیچه دست آخوندها بشوند و خواهان نتایجی دلخواه از این مذاکرات هستند. این به معنی تسلیم صد در صد حکومت آخوندی است.
در خبر دوم و سوم دو شخصیت قدرتمند در جمهوری اسلامی یکی نماینده مستقیم ولی فقیه یعنی همان کسی که شب و روز پای منقل آقا نشسته و چنین بنظر میرسد که بستهای زیادی را با هم کشیدهاند پس حرفهایی که او میزند به این معنی باید تلقی شود که حرفهای رهبر است. ایشان بطور غیر مستقیم منافع ایران با آمریکا را در شرایطی همسو میداند اگر این یک چراغ سبز نیست پس من نمیدان چراغ سبز چه گونه چراغی است.
همین چراغ سبز را بسیار پررنگتر هاشمی شخص شماره دوم حکومت ملاها ابراز داشته و مستقیما از مقامات آمریکایی دعوت به عمل آورده تا بیایند و با هم کیک و چایی بخورند حتما این بار هم کیکاش از آمریکاییهاست و چاییاش از حاج آقا بهرمانی است دنیا را چه دیدیدت شاید یک بسی هم با هم زدند و کیفور شدند.
نکته بسیار جالبتر که باید آنرا به این اتفاقات در خاورمیانه در کنار هم بررسی شوند نزدیکی حکومت خودگردان فلسطین بسوی اسرائیل است. پس از این تحولات حداقل میتوان نتیجه گرفت که زمان تحولات اساسی بسیار نزدیک است.
این تحولات در مورد ایران دو حالت دارد.
حالت اول روابط ایران و آمریکا بهبود خواهد یافت و آقایان حالا یا رفسنجانی به تنهایی یا با همیاری رهبر مسؤلیت خواهند یافت تا ایران را آماده بهره برداری آمریکا کنند در چنین شرایطی یک قتل عام مثل سالهای 67 دور از انتظار نیست، البته اگر مقاومتی انجام شود. گرچه ممکن است با باز شدن پای آمریکاییها به ایران و بهبود وضع اقتصاد ایران این تحول ملت را کمی آرام کند و حکومت هم با سرکوبی محدودی سرکشها را قلع و قم کند و همه چیز بر وفق مراد هم آمریکاییها و هم ملاها سپری شود.
حالت دوم مذاکرات به شکست خواهد انجامید در آن صورت آمریکا یا باید کودتایی در ایران راه اندازی کند یا حمله نظامی. با دیدی که از سپاه پاسداران دارم گمان میکنم که گزینه اول کم هزینهتر باشد و یقینا اگر همه چیز بخوبی پیش برود یک کودتای محدود همه چیز را بر وفق مراد آمریکاییها راست و ریست کند.
البته در این معادلات هنوز ملت ایران حرف آخرش را نزده و یک اغتشاش زودرس میتواند همه این معادلات را بهم بزند.
این هم سه خبر مربوطه:
خبر اول:
نخستوزیر انگلیس در ادامه ادعاهای همپیمانان آمریکایی خود و همزمان با آغاز دور جدید مذاکرات تهران با انگلیس، فرانسه و آلمان، جمهوری اسلامی ایران را کشوری حامی تروریسم خواند و از ایران خواست تا به درخواستهای اتحادیه اروپا برای دستبرداشتن از آنچه پیگیری تسلیحات هستهای خواند، عمل کند. منبع خبر
خبر دوم:
مصاحبه ولایتی با “البیان”: اهداف و منافع ایران و آمریکا در برخی موارد یکسان است، ایلنا
ولایتی در پاسخ به این سؤال که همکاری غیر علنی بین ایران و آمریکا در عراق چیست؛ گفت: هیچگونه رابطه مستقیمی یا غیر علنی وجود ندارد اما ممکن است آمریکاییها اقدام به کاری در مکانی بکنند و در ورای آن، هدفشان مشابه همان هدفی باشد که ما برای آن تلاش میکنیم لذا ممکن است که در برخی نقاط چه بخواهیم و چه نخواهیم منافع ما با یکدیگر مطابقت کند. همانگونه که هر دو ما خواهان نمیخواستیم طالبان در افغانستان باشد. منبع خبر
خبر سوم:
مصاحبه هاشمی با یو اس ای تودی:
س: آیا شما تمایل دارید از اعضای بلندپایه کنگره آمریکا مانند “ریچارد لوگار” و “ژوزف بایدن” به ایران دعوت کنید؟
ج: آنها میتوانند بیایند. ما هیچ مخالفتی نداریم. اگر قرار است یک دیدار جدی باشد، ما از آمریکا انتظار داریم اقدامی را برای اثبات حسن نیتش انجام دهد و این نقطه آغاز خواهد بود. منبع خبر
در بخش: بدون دسته بندی
07
Feb
2005
ازقرار معلوم بهرام خان این رفیق مارو بدجور عصبانی کرده بهمین خاطر هم برداشته سه صفحه رو سیاه کرده حالا بخون و جواب بده.
پاسخی به بهرام و بهرامها
چندی است که در این وبلاگ به عنوانین مختلف نگرانیها و مخالفتهائی با علاقه آمریکائیها به دخالت احتمالی آمریکا در امور داخلی ایران به بهانه پشتیبانی از آزادی و آزادیخواهان درون و بیرون ایران, مشاهده میگردد. این سلسله نوشته ها که به ذات خود مثبت هستند سری مقولاتی را بهمراه خود آورده اند که پرداختن به آنها جالب بنظر میرسد. منهم بسهم خود سعی میکنم با این نوشته در این بحث شرکت کنم و نظرات خویش را به محک بگذارم.
پیش از اینکه وارد مطلب اصلی شوم میخواهم که چند چیز را در حاشیه بیان نمایم که در ابتدا شاید کمی بیربط بنظر برسند ولی در میان نوشته ام به آنها گذری میزنم و از اینرو نوشتنشان را لازم میدانم.
در میان هم سن و سالهای ما شاید باشند کسانی که حسین کلانی فوتبالیست سابق تیم ملی و حشمت الله مهاجرانی سرمربی همان تیم را بخاطر بیاورند. حسین کلانی که بهمراه تیم ملی در برزیل در تورنمنتی بنام جام جهانی کوچک شرکت کرده بود از سوی روزنامه های برزیل بعنوان پله سفید معرفی گردید و این امر باعث شد که بهنگام بازی دیگر بازیکنان تیم ملی که کمی رشک برده بودند, او را کمتر ببازی بگیرند. اینرا داشته باشید تا بعد. (1)
ملت آلمان پس از جنگ جهانی دوم با استفاده از کمک آمریکا به بازسازی کشور خویش پرداخت و دوباره مبدل به قطب صنعتی و اقتصادی گردید. ملت آلمان بهای بسیار سنگینی نیز برای این کار پرداخت. ابتدا نیم کشور آلمان را به روسها واگذار کردند تا در ازای آن نیمی از شهر برلین پایتخت آلمان را از روسهائی که زودتر از آمریکا و انگلیس و فرانسه به آن درآمده بودند دریافت نمایند زیرا از نظر سمبولیک گرفتن بخشی از پایتخت رایش سوم هیتلر برای متفقین مهمتر بود تا سرنوشت مردمی که در نیم واگذار شده به روسها مجبور به تحمل رنج هم سفره بودن با ایشان برای مدت چهل سال گردیدند. از آن گذشته مردم آلمان مردمانی کاری و سختکوش و مبتکر بودند و از فرصت دوباره ای که در دسترسشان قرار گرفته بود نهایت استفاده را برای ترقی نمودند و هیچگاه نیز آن نیم جدا شده را نفی و فراموش نکردند و در اولین فرصت بدست آمده با بعهده گرفتن هزینه های بسیار سنگینی که سر به هزار و صد میلیارد دلار میزد ( بنشینید و فقط یکساعت صفرهای این عدد را بشمارید, بدست آوردنش که جای خود دارد), نیمه رفته را با کسب رضایت مردم آلمان شرقی دوباره به پیکر اصلی برگرداندند. اینرا هم داشته باشید تا بعد (2)
در جریان جنگ جهانی دوم آمریکا برای بزانو درآوردن ژاپن از بمبهای اتمی استفاده نمود. این نه برای این بود که وجود این بمبها لازم بود بلکه برای این بود که ارتش روسها پس از فتح برلین در جبهه های شرقی هم با موفقیت غیرمترقبه و زیادی روبرو شده بود و بیم آن میرفت که توکیو نیز چونان برلین زودتر بدست روسها بیفتد تا آمریکائیها که در اینصورت آمریکائیها دوباره مجبور به معامله و مبادله میگشتند و این چیزی نبود که ایشان را خوش آید. ژاپن را کامل میخواستند و بهای ژاپن کامل تحت تسلط آمریکا را مردمان هیروشیما و ناگازاکی پرداختند. مردم ژاپن نیز مردمی کاری و فعال بوده و هستند و این نیز باعث شد تا پس از جنگ دوباره ابتکار عمل را در زمینه های اقتصادی و صنعتی بدست بگیرند. اینهم از آخریش. پس تا اینجا شد (3) لطفا یادتان نرود که من به آنها برخواهم گشت.
بهرام در قسمت نظر خواهی به مطالبی پرداخته که اتفاقا بعضیشان مورد تائید و تاکید منهم بوده و هست. از اینکه ملت ایران دچار ضعف و پوچی و بیهوده گی گشته, در آن هیچ حرفی نیست. از اینکه مردم ایران در بزهکاری و مفتخواری دست رژیم خود را از پشت بسته اند و دروغ و نیرنگ و کلاهبرداری شعار روزمره شان شده و هرکس در این موارد موفقتر باشد وجهه اجتماعیش بالاتر میرود در این هم بحثی با بهرام ندارم ولی اینکه اگر رژیمی تعویض شود مردم در مدتی نه چندان طولانی فرشته گشته و از اینرو به آنرو میشوند در این بسیار تردید دارم. اینکه اگر آمریکائیها بیایند مردم ایران شربت قانون دوستی و انسانیت سر خواهند کشید زیرا که معلمین خوبی خواهند داشت ( از همان معلمینی که بمحض ورود به عراق به سراغ آثار باستانی موجود در موزه ها رفتند تا به یغما برندشان) به این اصلا معتقد نیستم. به اینکه مردم ایران پس از ورود آمریکائیها راه خود را پیدا میکنند باور ندارم. مگر نه این بود که در زمان شاه نیز هفتادهزار مستشار نظامی آمریکائی در ایران بودند. آیا این روحیه تن پرور و آماده خور مردم را تغییر داد؟ مگر نه اینکه شاه با آمریکا روابط خوبی داشت, آیا این از مردم ما ملتی منظبط درست کرد؟ مگر نه اینکه رژیم شاه و اکنون نیز رژیمهای پاکستان و عربستان با حمایت آمریکائیها برپا هستند ولی این از مردم این کشورها نوابغ آفرید؟ چرا این هفتاد هزار مستشار آمریکائی که در ایران بودند در ایران نماندند و مقاومت نکردند تا ما آزاد بمانیم؟ مقایسه ایران احتمالی پس از آزاد شدن توسط آمریکائیها با آلمان و ژاپن پس از جنگ جهانی دوم مقایسه بس عبث و بی معنائی است زیرا وجدان اجتماعی این کشورها را با وجدان کار و اجتماعی ایرانیان نمیتوان مقایسه کرد و این فقدان وجدان کار و اجتماع چیزی نیست که به رژیم فعلی و یا حتی رژیم سابق وابسته باشد بلکه ریشه در تاریخ گذشته نزدیک این مملکت دارد. اینرا هم بهرامها میدانند و هم من. تنها چیزی که هست هیچکس حاضر نیست که در موردش صحبت کند. کار را که افغانیها باید برایمان انجام دهند. صنعت و برزگری را که به اروپا و آمریکا میخواهیم واگذار کنیم. برنامه ریزی را ژاپنی ها و آلمانها موظفند که برایمان انجام دهند و امور پزشکی را هم که بعهده انگلیسها گذاشته ایم. مگر چیزی مانده بجز نق زدن و شکایت از روزگار و مقایسه حالمان با دیگران که ما انجامش بدهیم؟
در قانون طبیعت اصلی برپاست که اگر موجودی خود را با شرایط روزگار خویش وفق ندهد و در برابر موجودات دیگر که موجودیت وی را تهدید میکنند راه چاره ای پیدا نکند, آن موجود محکوم به زوال و نابودی است. این امر در مورد ایرانیان در جامعه بین المللی هم صدق میکند. اگر ایرانیان به بقای خود علاقه دارند پس بایستی که برای این بزه های موجود در جامعه که خود بزرگترین مسبب و خریدار و فروشنده اش هستند راه حلی پیدا کنند. میگویند برو قوی شو اگر راحت جهان طلبی که در نظام طبیعت ضعیف پامال است. لطفا زودی فکر نکنید که قوی شدن فقط با هالتر زدن و دنبل زدن منظور است. سعی کنید مغز و تفکر را هم وارد محاسباتتان بنمائید. باور کنید ضرر نمیکنید.
کسی نمیتواند مرا بفریبد که اینها را رژیمها آورده اند. نه, رژیمهای وقت ایران یکی از سفره خواران این ضعفهای ما بوده و هستند و مددکاران خارجی نیز کار دیگری انجام نخواهند داد حتی بدتر. امیدوارمان به داشتن چیزی میکنند که نداشتین و هیچوقت هم نخواهیم داشت و آن عادت به تفکر و پویا بودن, صبور بودن و ساعی بودن است بدون اینکه هدف را در پیش چشم از دست بدهیم و بدون اینکه اصلاحاتی در راههائی که ابتدا گزینه کرده بودیم انجام دهیم. از دید کشورهای اروپائی و آمریکا امروزه صحبت بر سر این است که مردم ایران از حق قانونی و پذیرفته شده بین المللی برای تولید اورانیوم و استفاده از انرژی هسته ای تا ابد چشم بپوشد و خریدار باقی بماند و بس و این را نیز بهانه ای کرده اند تا بوسیله آن بدرون آیند و به هدف اصلی خویش که همانا کنترل و هدایت منابع عظیم گاز و نفت منطقه و همچنین بازار پرسود ایران مصرف کننده است دست یابند و بس. بدبختی مردم ایران اینستکه میل به مبارزه فرهنگی و قانونی برای نیل به اهدافش را ندارد علی الخصوص که این مبارزه بایستی که در دو جبهه داخلی و خارجی باشد. بدبختی مردم ما اینستکه حاضر به پرداخت بهای آزادی نیستیم. منظورم از بهای آزادی را دادن کشتن و کشته شدن نیست که این کار دیوانگان است بلکه تفکر و اندیشیدن و راه حل پیدا نمودن بشیوه دو بند (2) و (3) با آگاهی از اینکه مددکاران خارجی خود مرده ریگخواران آتی هستند, میباشد. اینکه بهرامها در ایران نشسته اند و زجر میکشند, ایشان را مبری از گناه همکاری مستقیم و یا غیر مستقیم در بوجود آمدن فساد در جامعه ای که خود از دست مضرات و شرش بستوه آمده اند, نمیکند و حتی بدتر این بشیوه خود درخواست تعزیه از دیگران برای هفتاد میلیون حسین تقلبی میباشد و بس. کدامیک از ما بهنگامی که نا بهنجاری میان نزدیکان خویش دیدیم قاطعانه مخالفت کردیم؟ کدامیک از ما حتی در چنین مواقعی از خندیدن و مزاح در این گونه موارد خودداری کردیم و ضابطه را جانشین رابطه نمودیم؟ این خود بگونه ای تائید غیر مستقیم همان معضلاتی است که جمع گشته و تنومند و امروزه ما را آزار میدهند. اینها همان کرمهای بی آزاری هستند که بدانها میخندیدیم و امروز افعی و اژدر گشته اند و ما را میترسانند و امید داریم که دیگران در رفعشان برای ما بکوشند. میگویند که شاه عباس میخواست بفهمد که تنبل ترین فرد مملکتش کیست. برای این منظور برای تمامی حکام و ولایتداران و ایالتداران کشور نامه نوشت تا در روز معینی تنبل ترین شخص حوزه ماموریت خویش را به اصفهان بفرستند. در روز معین که همه تن پرورها جمع گشته بودند, شاه عباس دستور داد تا تون حمامی را گداختند و تنبلها را با پای برهنه بدرون فرستادند و آب را نیز بر ایشان بست. پس از چندی تنبلها که یکی یکی پاهایشان به سوختن افتاده بود برخاسته و بیرون رفتند تا خود را از بلای سوختن برهانند تا سرانجام پس از چندی فقط دو نفر باقی ماندند که میلولیدند و میسوختند و ناله میکردند. عاقبت یکی از آنها که طاقت از دست داده بود فریاد برآورد که وای مردم برسید سوختم , بیائید و مرا بیرون ببرید. دیگری که ازو هم تن پرورتر بود گفت آقا خدا خیرت دهاد یک داد هم برای من بزن.
حال ملت ایران هم به این شبیه شده. خداوند ما ایرانیها را آفریده تا خرابکاری کنیم (بطور مستقیم از طریق حکومت و یا غیر مستقیم در میان خود و در روابط اجتماعی مابین خود) و از دیگرانی به صور مختلف همچون خدا و امام زمان و آمریکا و ازما بهتران ووووو بخواهیم که بیائید و ما را از منجلاب بیرون بکشید و آزادمان بگذارید و بعد هم بروید دنبال کارتان. این انتقاد به تک تک ملت ایران به فراخور رتبه اجتماعیش وارد است و از آن گریزی نیست. و تا چنین است نبایستی هم متوقع باشیم که وضعمان با آمدن این و رفتن آن بهتر شود. میدانم که خواهی گفت اگر بهتر میزنی بیا اینجا بستان و بزن. برای حاطر جمعی تو مینویسم اولا اینجا هستم و ثانیا این حرف بیشتر به حالت کلانی و مهاجرانی شبیه میشود (1) که اگر مهاجرانی ایرادی به بازی کلانی بگیرد پس کلانی هم حق دارد به مربی بگوید یا حرف بمن نزن و یا اگر بهتر میدانی تو بیا و جای من فوتبال بازی کن. کلانی هیچگاه چنین نگفت و اگر باور ندارید از خودش بپرسید. اتفاقا او هم در ایران است.
در بخش: بدون دسته بندی