Jul 16 2003
رنج نامه اقدس پتیاره به ییشگاه ملت ایران
بسم تعالی چه کرده ای تا حالا!
پس از مشاهده و مطالعه زجرنامه ستون پنجم و ششم انقلآب آقایان عبدی و سروش من هم بر آن شدم که زجرنامهای را به حضور ملت همیشه در صحنه بنویسم تا شاید در نجات انقلاب عزیزمان قدمی هرچند کوچک برداشته باشم.
سالها پیش زمانی که انقلاب بوقوع پیوست از اینکه بگفته آیت الله خمینی (م.ج.) بنا بر آن بود که پول نفت تقسیم شود و گیر همه یک نون و بوقلمونی بیاید احالی شهرنو هم مثل دیگر اقشار ملت خوشحال و من هم مثل دیگران از هیچ فداکاری در راه انقلاب کوتاهی نکردم.
همگام و همراه با آقایان سروش و عبدی که این یکی به انقلاب فرهنگی مبادرت و آن دومی در انقلاب دوم یعنی به خاک مالیدن پوزه آمریکا و شرق و غرب من هم پا به پای این دو اسطورههای انقلاب به انقلاب فرهنگی در شهرنو مشغول شدم.
بعد از اینکه به مرور زمان اصغر قاتل و دیگران که در اداره امور شهرنو فعال بودن یکی پس از دیگری به عضویت سپاه پاسداران درآمدند و اوضاع بر وفق مرادشان شد، همان زمانها که آقای عبدی و دیگر دانشجویان پیرو خط امام (م.ج.) به پابوسی امام رفتند و امام هم با کشیدن دست بر سر ایشان و تایید کارشان و رهنمود دادن فعالیتهای آقای عبدی و شرکا برای به ثمر رساندن انقلابی در زمینه حقوق بینالملل به سبک اسلامی آن، من هم تصمیم گرفتم به پابوس امام امت(م.ج.) بروم و از ایشان رهنمودهای لازم بگیرم و به کار فرهنگی در زمینه شهرنو مشغول شوم.
بخاطر می آورم همان روزی که به پابوس امام رفتم چون بدستور رئیس جمهور منتخب امام امت نمیتوانستند دست برسر من بکشد چون از موهای ما امواج خطرناکی بیرون میآمد با کشیدن دست محبت بر سینه بلورین اینجانب با نور ایمان به من گفتند:
“اقدس پتیاره برو و مشت محکمی به دهان شرق و غرب بزن” من هم رفتم و به رهنمودهای امام امت (م.ج.) جامه عمل پوشاندم و رفرمهای لازم را در شهرنو به انجام رساندم.
اما حالا در دوران رهبر چلاق وضع بر سریر دیگری میچرخد و دیگر از دست محبت خبری نیست چون همانطور که میدانید دست امام چهاردهم چلاق میباشد.
صبح روز 13/8/81 در حالي كه خواب بودم با صداي درب آپارتمان بيدار شدم كه تعدادي مأمور با دوربين فيلمبرداري پشت در بودند كه علاقهاي به طرح مسائل آن روز صبح ندارم و اهميت چنداني هم در مقايسه با آنچه كه بعداً گذشت ندارد.
بد نیست گوشزد کوچکی از آن روز بکنم که اگر خدای نکرده این فیلمهایی که گرفتن سر از پلی بوی Play boy و اینجورجاها در آورد فردا درپیشگاه ملت شرمنده نباشم.
پس از جمع آوری وسائل به زندان اوين در بخش تازه تأسيس انفرادي جنب بند 325 منتقل شدم.
پس از غروب مرا براي بازجويي احضار كردند، نميدانم چند نفر بازجو حضور داشت، چون همواره با چشم بسته بودم، ولي حدس ميزنم بخاطر دستمالیهایی که بازجوها میکردند 3 يا 4 نفر بودند، پس از رد و بدل كردن مطالب اوليه صريحاً گفتم، واضح است كه بنده را به دلايل حقوقي و قانوني اينجا نياوردهاید، ولي در هر حال پيشنهاد ميكنم ميان دو سطح قضايي و سياسي تفكيك كامل صورت گيرد و به همان شکلی که برادر عبدی در اوایل انقلاب نسبت به آقای امیرانتظام بروش انقلابی تفکیک قائل شد شما هم مثل ایشان در مورد من تفکیک قائل شوید.
و به آنها گفتم در سطح سياسي به هر شكل كه بخواهيد انجام خواهم داد، ولي در حوزه حقوقي كاملاً در چارچوب قانون بايد رفتار كرد و حداقل باید از کاپوت استفاده کنید وگرنه من در نماز شب شکایت به پیش خدا خواهم برد و همچنین گوشزد کردم من هيچگونه بازجويي خلاف قانون را پاسخ نخواهم داد و البته هر اتهامي كه هست وارد كنيد ولی حتمآ تف بزنید چون درد میگیرد.
بازجويان كه فكر ميكنم از اطلاعات يك نهاد نظامي بودند، چون من قبلآ آنها را در سالهای قبل از انقلاب در محدوده شهرنو دیده بودم وشاید چند گاهی هم باهم همکاریهایی داشتیم محترمانه و خوب برخورد كردند و تا پايان بازجوييها هم اين روال كمابيش ميان ما برقرار بود، و اگر انحرافاتي هم وجود داشت در حدي است كه قابل فهم و درك بود و درد چندانی نداشت چون این عزیزان با روشهای فروکردن آگاهی کامل داشتند و بخاطر حرفه شان حرفهای عمل میکردند.
در شب اول فقط به درمالی های سیاسی عبادی گذشت، بنده نيز ديدگاههاي خود را بسيار صريح و شفاف(صريحتر از آنچه كه در بيرون زندان ميگويم) گفتم
روز دوم قبل از ظهر مرا به دادگاه بردند تا عليالقاعده تفهيم اتهام كنند. آقاي مرتضوي ابتدا شروع كرد به درمالی و خلاصه خیلی ملایم قصد دخول داشت و با زبانهاي مختلف تهديد نمود و از همه بدتر اين كه به طور شفاهي اعضاي خانوادهام را در مسائل شهرنو نيز متهم مينمود از جمله اينكه در كنار يك نامه دولتي كه به شهرنو آمده جملاتي به طنز نوشته شده و كارشناسان ما گفته اند كه خط همسرتان است!
پس از شروع بازجويي و طرح چند سؤال به صفحه شماره 9 اوراق بازجويي رسيديم كه وي پرسيد در تعقيب و مراقبت يا گزارشهاي امنيتي معلوم شده كه چندي قبل ماشين سفارت اكراين جلوي پای شما در خیابان توقف و شما با چهار نفر اکراینی با هم به لاس خشکه زدن مشغول شدهاید و حتی گفته شده که پول زیادی برای اینکار گرفتهاید.
من هم درپاسخ گفتم که اصلآ چنین نبوده و آن افراد هم ميهمان وزارت ارشاد بوده و رئيس روزنامهنگاران اكراين بودهاند و اگر کاری هم کردم فقط برای نجات انقلاب بود و پولش را هم به حساب صد امام ریختهام.
با پوزش از خوانندگان در این قسمت از مطلب بخاطر پارازیتهایی که حکومت بر روی فرستندها میفرستد این قسمت از رنج نامه شهید زند اقدس پتیاره را نتوانستیم ضبط کنیم و به محض دریافت کپی آن در آیند این قسمت را هم به عرضتان خواهیم رساند.
نوشته: خُسن آقا در ساعت: 6:19 pm در بخش: بدون دسته بندی