May 17 2002
” گل كو… “
” گل كو… “
شب ، ندارد سر خواب .
مي دود در رگ باغ
باد با آتش تيزآبش ، فرياد كشان .
پنجه ميسايد بر شيشهي در
شاخ يك پيچك خشك
از هراسي كه زجايش نربايد توفان .
من ندارم سر ياس
با اميدي كه مرا حوصله داد.
باد بگذار بپيچد با شب
بيد بگذار برقصد با باد.
گل كو مي آيد، ميدانم
گل كو مي آيد خنده به لب .
گل كو مي آيد، ميدانم ،
با همه خيرگي باد
كه مي اندازد
پنجه در دامانش
گل كو، مي آيد
با همه دشمني اين شب سرد
كه خط بيخود اين جاده را
ميكند زير عبايش پنهان .
شب ندارد سر خواب ،
شاخ مايوس يكي پيچك خشك
پنجه بر شيشهي در ميسايد.
من ندارم سر ياس
زير بي حوصلگي هاي شب ، از دورادور
ضرب آهستهي پاهاي كسي مي آيــــــــــــــــد…
زنده ياد شاملو
نوشته: خُسن آقا در ساعت: 4:19 pm در بخش: فرهنگ و هنر
پیام |