May 05 2002
آقا من ديگه با كسي
آقا من ديگه با كسي درد دل نميكنم. اصلا ديگه با كسي حرف نميزنم. شما را به خدا اگرشما جاي من ميبوديد چكار ميكرديد؟ مي پرسيد چه شده؟ بفرما ييد پس بگذاريد اول تعريف كنم بعد سعي كنيد كه آرامم كنيد . بعد توقع داشته باشيد كه فشار خونم بالا نرود. بعد به من بگوييد كه بر اعصابم مسلط باشم. همين حسن اقا را كه مي بينيد از همه نا مطمئن تر است. خاطرتان هست كه ديروز گفتگويي را كه با يكي از همزبانان افغاني در مورد توقعات منطقه اي از ايران را داشتم برايتان تعريف كردم. حسن آقا صبح خروس خوان تلفن كرده كه پاشو پاشو بيغرض از تو يكي ديگه توقع نداشتم كه چنين ياوه گو باشي. مرد حسابي اگر بازنت دعوا داري چرا پاي بقيه را به ميان ميكشي؟ خواب آلوده و منگ پرسيدم حسن جان چه شده است؟ كسي با كسي دعوا داشته و نام مرا در ميان آورده؟ گفت اخه چرا مزخرف ميگويي چه كسي با ديگري دعوا داشته است؟ چرا رد گم ميكني؟ گفتم حسن جان د نگو د. تو ديگه چرا؟ ساليان سال است كه هر كس با ديگري خورده حسابي داشته ما هم به ميان كشيده شديم ميگويي نه ؟ ميگويم پس ماجراي كدورت بين دو كشور سوريه و عراق چه بود؟ مگر اين دو را با هم خصومتي ديرين نبود؟ مگر اين ما نبوديم كه يكزمان غافل شديم و پايمان به ميان كشيده شد و براي پشتيباني از سوريه هفت سال آزگار نفت سرمايه امروز و فرداي خود را رايگان تحويل آنها داديم و شماتتها و دورويه بازيهاي آنها را تحويل گرفتيم. دلمان خوش بود كه در مشاجرات منطقه اي ياريمان ميدهند و د يد يم كه عملا نكردند . روزي كه پاي منافع خودشان به ميان آمد اصلا به ياد نياوردند كه چه عهد و پيمانها كه با ما نبسته بودند.
گو از اينكه اگر هم در پيشبرد انديشه هاي نابخردانه اي كه در نظر داشتيم ما را ياري ميدادند وضعمان خيلي هم از اين كه هست بدتر ميشد و درجهان امروزي منزوي تر از اكنون نشسته و فكر فردا ميكرديم و دعاي باران. مگر اول انقلاب نور بخش خودمان نبود كه تازه پس از بيرون كردن شاه هنوز گرد و غبار انقلاب را از چهره برنگرفته بوديم كه از گوشه ديگر خاورميانه برايمان ميهمان رسيد. پس از آمد ن همين ياسر عرفاتي كه بعدها او را خاين به مصالح فلسطينيها خوانديم سرور وشادماني كرديم و از شدت شعف افزون بر نقدينه هايي كه به او بخشيديم 500 فقره زره پوش چيفتن ناقابل هم سرراهي تهيه كرده و به او سپرديم به اين اميد كه نيرو گيرد و از ما در گوشه ديگر خاورميانه حمايت كند. نه تنها نكرد و در تمامي جلسات كشورهاي اسلامي و كشورهاي عربي كوس بيچارگي و بيگناهي عراق را در مقابل ما به صدا درآورد به كنار بلكه در يك حمله اسراييل به جنوب لبنان همهء تانكها را از دست داد.
ولي باز هم شكر خدا چندي بعد همه 500 تانك را از اسراييليها پس گرفتيم البته بصورت مخفي و از طريق دلالان اسلحه و پرداختن سه برابره قيمت اصلي براي چيزي كه يكبار پيشتراز آن خريده بوديم ولي اين چيز ديگري ميباشد و اصلا هم به من و تو مربوط نيست. فضول را بردند جهنم گفت هيزمش تر است. به من چه به تو چه؟ مملكت صاحب دارد. وكيل دارد كه در مجلسش از حقوق ملت دفاع ميكند. وزير دارد كه با اداره كردن امور و سنجيد ن عواقب مسايل آينده ملت و مملكت را تاء مين ميكند. و نميدانم چرا بياد اين شعر افتادم:
دويدم و دويدم سر كوهي رسيدم
دو تا خاتوني ديدم يكيش بمن تانك داد يكييش بمن تير داد
تير و خودم خوردم تانك و دادم به ياسر
ياسر به من بيلاخ داد بيلا خو داد م يا سعي كردم بدم اصلا نميدونم.
حواس آدمو پرت ميكنند. قافيه كار از دستم در رفت. صبح سحر آدمو از خواب بيدار ميكنند صد تا بد وبيراه بار آدم ميكنند بعدش هم توقع دارند كه قافيه شعر از دست آدم در نره. اصلا از خير تعريف كردن آنچه از خاطرم رد شده بود گذ شتم.
بهر حال حسن آقا گقت همين حرفها را ميزني كه نه تنها در سطح جهاني بلكه حتي در منطقه هم برايمان دوستي نمانده. گفتم ممكن است واضحتر بگويي كه درچه موردي صحبت ميكني؟ گفت حالا ديگه مرا هم مسخره ميكني؟ اول آن لاطايلات را ميگويي و بعد ش هم خودت را به كوچه علي چپ ميزني؟ . گفتم تو بميري نميدانم راجع به چه صحبت ميكني. گفت خودت بميري. گفتم چشم مرگ حق است ولي بگو ببينم دردت از كجاست؟ گفت در نامه ديروزي كه نوشته بودي به مردم افغان اهانت كرده بودي. گفتم كي؟ گفت تو. گفتم نه. گفت بله و بله را با چنان تابي گفت كه 5 دقيقه تمام بلكه بيشتر هم گوشهايم نفير ميكشيد ندبعععععععععععععععععلله اينجوري گفت. آنهم براي كسي كه تازه از خواب بيدار شده بود. گفتم اجازه براي توضيح هست؟ گفت بفرماين. ولي بفرماين رو يك جوري گفت. پس از تشكر فراوان گفتم اولا روي صحبت من با مردم افغانستان نبود بلكه با يكنفر مشخص با مفكوره مشخص بود كه سعي برآن داشت تخم لقي را در دهان همه بشكناند. يك عده را متوقع به چيزي نمايد و طرف ديگر را مقيد اخلاقي به انجام كاري نمايد كه از ابتدا به اين صورت مايل به انجامش نبوده.
بسط و گسترش همين شيوه فكري است كه سبب ميشود مملكتي خود را نيم ميليارد دلار مقيد براي كمك با بازسازي كشورديگر كند بدون اينكه نظارتي مستقيم بر نحوه و شيوه بازسازي داشته باشد. و احتمال چنين كمكهايي است كشور سوم را بفكرايجاد ارتش 300000 هزار نفري در مملكتي مي اندازد كه ظرفيت و تمايل جنگي ان بيشتر از تمايلات همزيستي مسالمت آميزش ميباشد. وجود چنين ارتشي منافع چه كس و چه گروه را تا،مين ميكند؟ مخارجش از كجا مي آيد؟ چه چيز را بايد به گرو بنهند تا چنين ارتشي را متحمل توانند شد؟ روي سخن من به اين افراد بود و نه شخص ديگري.
گفت نه. گفتم بله. گفت نه. گفتم اصلا ميداني رفيق من بيغرض ديگر به شماگوشزد نميكند. ديگه براي شما دلسوزي نميكند. قصد من جلوگيري از نشر افكار مسموم با عواقب وخيم بود حالا تو اگر گوش نميكني به جهنم. من امر به معروف ونهي از منكر خود را كردم، تو اگر عمل نكني فرداي آخرت كه مو را زخيك ماست شما بيرون مبكشند، از شما خواهند پرسيد كه مگه ما به شما عقل براي فكر كردن نداده بود يم؟ مگر گوش براي شنيد ن نداده بود يم؟ فكر كرديد اينها رو براي قشنگي به شما داده بوديم يا براي استفاده؟ فكر كردين كه اينها براي اشانتيون هستند؟ بعد ش هم ميگيرند بخاطر نسنجيدن عواقب اعمالي كه انجام داد يد و بيخيال از هر چيزي وعده و وعيد به اين و آن داديد آنهم به خرج كسان ديگر، آخرش چوب توي آستينتون ميكنند. چونكه هر چي باشه جوجه رو آخر پاييز ميشمرند ولي به من چه؟
بععععععععععلله
امضاء
بيغرض