Aug 12 2009
تئوری بقای مذاهب!
از قدیم و ندیم بر این عقیده بودهام (از نظریه هایی که خُسن آقا گاهی میپروراند) که اگر دکان مذهب را تعطیل کنند، یعنی تبلیغ برای ادیان بدون جیره و مواجب شود آنوقت مذاهب خواهند مرد (خُسن آقا دامن افاضاته!).
امروز با دیدن خبری یا بهتر بگویم تیتر خبری در سایتی به نشانهای از این درست بودن تئوری بالا یقین حاصل کردم.
سایت قطره که نمیدانم پدر و مادرش کیست در بخش اخبار اقتصادی خود تیتر زده بود، “خطیب جمعه این هفته تهران تعیین شد” وقتی روی تیتر خبر تقه زدم احساس کردم درست مثل مموتی یک هاله نور دور سرم دارد این ور و آنور میرود، چشمانم با تعجب آنچیزی را که برای اثبات نظریهام نیاز داشتم دیدم. خبر مربوطه در سایت دیگری درج شده بود بنام پول نیوز.
نوشته: خُسن آقا در ساعت: 11:38 am در بخش: اسلام و مسلمین
6 پیام |
چند تا شعر زیبا در وصف مسلمین کس خل جهان!این شعرها را یا پرینت کنید یا در وبلاگهای خودتان بگذارید تا به گوش تمام مسلمین کس خل جهان برسد.پخش کردن این اشعار صواب دنیوی و اخروی در پی دارد.
این عاقبت دین مبین است مسلمان * این دین مبین غرقه به کین است مسلمان
خون میخورد و باکی از افلاک ندارد * این معرکه با قتل عجین است مسلمان
گردن زدن و حد زدن و دست بریدن * در دین مبین ، قاعده این است مسلمان
زن در نظر دین مبین ، مال ِ حلال است * آزادی زن ، مشکل ِ دین است ، مسلمان
کشتند یلان را و بریدند زبان را * این هدیه این دین مبین است مسلمان
این خاک ، ز دین بر سر ِ این خاک ِ وطن شد * برنامه اسلام ، همین است مسلمان
جز خدعه و نیرنگ چه دیدی تو از این دین * هشدار که این ننگ زمین است مسلمان
بشکن تن این قفل و برون آی از این بند * اسلام جز این نیست ، همین است مسلمان
فکری بکن آخر ، که وطن زیر و زبر شد * هر فتنه از این دین مبین است مسلمان
گفتند: که این کیش بود راه رهایی * گفتند: که این دین بود حل نهایی
زیبنده تر از این دگر آئین نباشد * همتای چنین دین مبین جای نباشد
گفتند و شدیم خام از این قول پر از رنگ * لعنت به چنین کیش پر از حیله و نیرنگ
گفتا که منم آمده از عالم بالا * دیگر نکنید گوش به نجوای مسیحا
هر لحظه روم بارگه عرش الهی * هر آنچه بگویم سخن از عالم باقی
با نام من هر خون که بریزید نترسید * گر کشته شوید در ره من اهل بهشتید
در پیش من آیید و کمالات بگیرید * در کیش من آیید و سماوات بگیرید
در اصل نبود او بجز آن قاتل جانی * یک قوم بشد در پی این دیو روانی
اندر پی آن دیو، ستمکار زمانه * قومی پی آن مـرد سبــک مغـــز روانه
گفتا که بریزید و بگیرید به غارت * این خنجر برّان جهاد است و شهادت
ای وای از این رهبر و این قوم و جهالت * لعنت به تو ای رهبر این دین ذلالت
آن سنگ سیه کعبه آمال نمودی * تو بت کده را قبله عالم بنمودی
در عقد تو شد کودک نه ساله معصوم * ای ننگ به تو رهبر زنباره معدوم
لعنت به تو ای مرد دروغین رسالت * لعنت به تو و ذات تو و جنس خرابت
خون ریزی و خون خواهی شد ارث نهانت * داماد تو شد وارث این راه خرابت
او نیز نشد سیر ز خون خواری آدم * جز جنگ و جدل هیچ نیاورد به عالم
نامید همه جمله زنان، ناقصُ العقلان * لیکن که خود از عقل تهی بود فراوان
آن روز که بر مسند قدرت بنشستی * الحق که تو دست مغول از پشت ببستی
ای وای به تو سَنبل آئین جهالت * لعنت به تو و نام تو و نهج البلاغت
لشکر بکشیدی تو به ایران عزیزم * آتش بکشیدی تو به هر تکه ی جانم
ایران مرا پاره و ویرانه بکردی * با نام خدا غارت از این خانه به کردی
نفرین به تو و خنجر پر آتش و خونت * لعنت به تو و خوی تو و کیش زبونت
خون خوارگی شومِ پدر ارث پسر شد * آن وارث این و دگری وارث آن شد
آن درس جنونی که پدر بانی آن شد * سر مشق ستمکاری و ظلم پسران شد
دیوانه پسر گشت، خلیفه به سر ِ ما * گفتند: امام است نماینده ز بالا
بعد هم پسرش گشت، امام زاده ی والا * بر خواست ز قبرش طبق و گنبد اعلا
بگذشت زمانی ز ریا کاری ایشان * ناگه بشد آن مرده عرب یار ضعیفان
این مکر و ریا گشت به گوش همه یاران * این حیله بشد باور یک ملّت نادان
ای وای از این قوم و از این ملت بیمار * لعنت به همه گور ِ امام زاده مکار
ایران که بود تاج سر دانش دنیا * اینک قمه بر سر زدنش خنده ی دنیا
زنجیر و سر و سینه زدن در غم تازی * شب تا به سحر در غم و در گریه و بازی
آن شیر زن ِ پاک ِ گوهر پوش ِ دلارا * شد زینب و زهرا و سکینا و سهیلا
از کورش و از ایرج و از کاوه و بابک * قربان علی و غلام حسین آمده اینک
لعنت به من و ما که بیگانه ستاییم * پیشانی به سنگِ در هر پست بساییم
لعـنت به من و ما که فرزند یلانیم * بیرونی بیگانه ازین خاک ندانیم
نفرین به چنین تیغ که تیزش نتوانیم * لعـنت به چنین دست که مشت اش نتوانیم
لعـنت به من وما که خاموش نشستیم * لعـنت به من وما که خاموش نشستیم
بزن باران که بی صبرند یاران
نمان خاموش ، گریان شو ، بباران
بزن باران بشوی آلودگی را
ز دامان ِ پلید ِ روزگاران
.
بزن باران نسیم از رفتن افتاد
بزن باران دل از دل بستن افتاد
بزن باران به رویشخانه ی خاک
گـُل از رنگ و گیاه از رُستن افتاد
.
بزن باران که دیوان در کمین اند
پلیدان در لباس ِ زُهد و دین اند
به دشتستان ِ خون و رنج ِ خوبان
عَلمداران ِ وحشت خوشه چین اند
.
بزن باران ستمکاران به کارند
نهان در ظلمت ، اما بی شمارند
بزن باران ، خدارا صبر بشکن
که دیوان حاکم ِ ُملک و دیارند
.
بزن باران فریب آئینه دار است
زمان یکسر به کام ِ نابکار است
به نام ِ آسمان و خدعه ی دین
بر ایرانشهر ، شیطان شهریار است
.
سکوت ِ ابر را گاه ِ شکست است
بزن باران که شیخ ِ شهر مست است
ز خون ِ عاشقان پیمانه ی سرخ
به دست ِ زاهدان ِ شب پرست است
.
بزن باران به نامِ هرچه خوبی ست
بیفشان دست ، وقت ِ پایکوبی ست
مزارع تشنه ، جوباران ُپر از سنگ
بزن باران که گاه ِ لایروبی ست
.
بزن باران و گریان کن هوا را
سکون بر آسمان بشکن ، خدارا
هزاران نغمه در چنگ ِ زمان ریز
ببار آن نغمه های آشنا را
.
بزن باران جهان را مویه سرکن
به صحرا بار و دریا را خبر کن
بزن باران و گــَرد از باغ برگیر
بزن باران و دوران دگر کن
.
بزن باران و شادی بخش جان را
بباران شوق و شیرین کن زمان را
به بام ِ غرقه در خون ِ دیارم
بپا کن پرچم ِ رنگین کمان را
.
بزن باران که بی صبرند یاران
نمان خاموش ، گریان شو ، بباران
بزن باران بشوی آلودگی را
ز دامان ِ پلید ِ روزگاران
سال بد ـ سال زشت ـ سال تباه * ســـال ِ آغــاز انــقـــلاب ســیاه
دود ـ آتش ـ دروغ ـ خشم ـ جنون * آیت الله ـ تشنه … تشنه ی خـون
ســال افـتادن ز چاله به چاه * کوه ِ استوره ساختن از کاه
سال بر بــام کـــردن الله * سال حکومت کردن الله
موی ابلیس و صفحه ی قـرآن * صورت ماه و چهره ی شیطان
تــهـمــت و افــــــتــراه و دل ها ریــــــش * دوست با دوست ـ خویش هم ـ با خویش
سال پیروزی ستم کیـشان * یاوه بافان و یاوه اندیشان
مردم خرد ـ کار های ســترگ * کار ها خرد ـ مردمان ِ بزرگ
سنـــگبــاران ـ شقـــاوت ِ دستـار * تو سری و چماق و چوبه ی دار
قــتل عــام هزار هـا زن و مرد * پشت زندان و کوچه های نبرد
تن انسان ـ گلوله و دیوار * دل بریدن ز آشیانه ها و فرار
لـــحظات شکستن ایــمـان * مرز ترکیه ـ مرز پاکستان
ســـــال بر بـاد رفــــتن نامـــــوس * با دگر ها ـ به حجله رفتن عروس
سال آوارگی ـ پریشانی * سال تحقیر ِ قوم ایرانی
جنـــــگ ـ جنگی که خانمان سوز است * مرگ ـ مرگی که سخت جان سوز است
قطــــع کـــردند ریشــه های حیات * هر دو دیوانه ـ از دو سوی فرات
رنگ ـ رنگ سیاه ـ رنگ سپید * رنـــــگ های دگــــر نباید دیـــد
دار ها و هزار ها حلاج * زندگی ِ دلاوران تـــاراج
دختران ـ غنچه های نورس باغ * رفته در خاک و سینه ها ُپر داغ
خاک شیرین شدست از لب قند * آیــــت الله میزنـــــد لبــــخـــند
کودکان افـــتاده روی زمین * با مسلسل اگر نشد ـ با مین
سینه ها خالی از گل ایـــــمان * مردم دل شکسته ـ سـرگردان
نو جوانان ـ هراس ـ بیکاری * اعتیـــاد و از کـــــــار بیزاری
سال بد ـ سال زشت ـ سال تباه * سال آغـــــاز انــــقلاب ســــیاه
سال درد و بلا و ویرانی * سال پنجاه و هفت ایرانی
بچه بازی و همجنس بازی و تجاوز سه اصل شهوت انگیز و دوست داشتنی برای مذهبی ها و انسانهای بیمار است.نمونه اش ما یک معلم عربی داشتیم که او یک سوگولی در کلاس داشت.این پسر زیبا بود و معلم ما هم مدام با او لاس میزد و در کنارش مینشست.چندین بار کیر شق شده اش را می دیدیم که به خاطر افکار شهوانی در مورد سوگولی اش اینگونه شده بود.با یکدیگر قهر میکردند.گاهی معلم اشک سوگولی اش را درمی آورد و خلاصه عشق و عاشقی راه انداخته بودند گویا که زن و شوهر بودند.میتوانم به جرات بگویم هر معلمی واسه خودش یک یا دو سوگولی داشت.مثلا همین معلم عربی شنیدم واسه سوگولی اش تدریس خصوصی گذاشته بود و میرفت خونه شون البته مخفیانه.یعنی پدرومادر اون شاگرد هم میدونستند.خلاصه ترتیبش رو حتما داده بود چون نمره هاش همیشه 20 بود و تقریبا همه معلم ها هواشو داشتند.این معلم عربی ما هم بسیار ظاهر مذهبی داشت.بنابراین اگر در زندانها تجاوز نشود جای تعجب دارد.وقتی معلمی به شاگردش نظر دارد و ترتیبش را میدهد در قبال نمره و یا عشق و عاشقی با او میکند از یک بازجوی روانپریش چه توقعی دارید؟