Jun 27 2009

سیاست رفت پشت پرده

نوشته:     :::       6 پیام

آقایان، منظورم زعمای قوم است، رفته‌اند پشت پرده تا در آرامش کامل! از روی مقدار قدرتی که توانستند در یکی دو هفته گذشته به نمایش بگذارند، سهم قدرت را بین خودشان تقسیم کنند.
به آنها که به این موضوع شک دارند پیشنهاد می‌کنم بروند در سطح اکابر درس سیاست بخوانند.
از همه جالب‌تر محسن رضایی است که مثل کش تنبان به این طرف و آنطرف متمایل می‌شود. این خود نشان از آن دارد که در بین بعضی از سیاست بازان هم حتی در تصمیم گیری تزلزل تصمیم گیری وجود دارد و واقعا نمی‌دانند به کدام طرف متمایل شوند که منافعشان به خطر نیفتند. آیت الله‌ها که از همه بهتر عمل می‌کنند! بعضی شان مثل روباه نشسته‌اند و لام تا کام نمی‌گویند و مترصداند کدام جناح را حمایت کنند تا فردای خاتمه مناقشات خدای ناکرده دکان دونبش شان تخته نشود.
خلاصه دوران دوران حزب باد است، هر که بادبانش بزرگتر سهمش در آینده مطمئن تر و پر و پیمان تر.

نوشته: در ساعت: 10:15 am در بخش: سیاسی

6 پیام  |           

6 پیام به “سیاست رفت پشت پرده”

  1. خسن آقا جان دلم می سوزه برای اون ملت بدبختی که فکر میکنند پشتیبان دارند و دستشون از همه اخبار راست و تمیز دنیا کوتاه شده. بی پدر و مادرهایی مثل موسوی و خاتمی این مردم را سر کار گذاشتند و از اونها بدتر فاحشه های مغزی و بدنی در اروپا و امریکا هستند که آب به آسیاب اسهال طلبانه اون جناح می ریزند و تنورشان را گرم میکنند.
    مردم را کشتند و سرکوب کردند و حالا هم می بینیم که همه برگشتند سر خونه و زندگی و فقط اسهال طلبها هستند که منفعت بردند و می برند. توافقات حاصل شد. زندانها بیشتر پر شد و دست آخر هم موسوی گفت مخالفین نظام دشمن ولایت فقیه هستند و باز هم این مردم موسوی موسوی می کنند. من یکی که دیگه تصمیم گرفتم نظاره گر باشم چون به راستی ما با یک مشت گاو و گوسفند سیاسی طرف هستیم. فاحشه های مغزی که قدرت آنالیز پشگل گوسفند از مغز آنها بیشتر هست.

  2. Ramez says:

    خسن آقا این محسن سازگارا کیه؟ و چی‌ میگه این بابا که خودش در ویدئو قدیمیش تعریف می‌کنه از فرستادن گروهی به لبنان برای یاد گیری مبارزه مسلحانه و آموزش آنها به مردم برای درگیری با نظام شاه، حالا میگه بیاید با هم بادکنک هوا کنیم! جریان چیه,‌ این از کجا سر در اورد ؟ نقشش چیه‌؟ چرا یک عده جو گیر شدن میگن بیاد رهبری جنبش رو به عهده بگیره؟ می‌شه خواهش کنم راجع به او بنویسید ، من او رو به خوبی نمیشناسم فقط میدونم از صدای امریکا بیرون اومده و مستقل کار می‌کنه و روی نت خیلی‌ صحبتش هست.
    http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2009/02/090205_ir_sazgara_anniv.shtml
    http://www.youtube.com/user/adminsazegara
    ———-
    ———-
    پاسخ:
    ایشان بخاطر نامه اعتراض آمیزی که به خامنه ای نوشت مشهور شد، کمی مشهور بود ولی آن نامه و زندانی رشدن بخاطر همان نامه باعث شد ایشان معروف شوند.
    آقای سازگارا هم مثل بعضی از این شاخه به آن شاخه می‌پرد و هدف اش در حقیقت بدست آوردن قدرت است، ولی به علت همین بیتابی اش چندان در این مساله موفق نبوده. یک مدتی مذهبی است و می‌رود زیر عبای ملاها، یک مدت می‌رود زیر پرچم دنیای غرب و یک مدتی هم برای خودش فرادا سینه می‌زند.
    قربانت بروم مشکل آن ملت بیچاره این است که این روزها ایران قحط و رجال است به همین علت خامنه‌ای می‌شود امپراتور، مموتی هم می‌شود رئیس جمهور، در نتیجه نباید تعجب کرد وقتی که سازگارا هم می‌شود رهبر اپوزیسیون.

  3. تنها says:

    بعد از این ماجراها اوج سقوط نظام تقریبا تا 10 سال دیگر خواهد بود در طول این مدت هسته های چریکی تشکیل خواهند شد و یک قیام مسلحانه شکل خواهد گرفت.دقت کنید که هسته های چریکی خواهند بود نه سازمانها چریکی.مثلا 10 نفر یا کمتر یک هسته را تشکیل میدهند.متاسفانه اینگونه تظاهرات و اعتراضات که فاقد شاخه نظامی باشند محکوم به شکست خواهند بود حتی اگر میلیونها به خیابان بریزند.اکنون نیز تنها یک شوکبه جامعه میتواند رژیم را به حالت قبل برگرداند این میتواند مثلا مرگ خامنه ای باشد.حرف از مبارزه بدون خشونت واقعا احمقانه است اگر منظور گاندی و ماندلا باشد دشمن آنها خارجی و بیگانه بود و مذهبش نیز مسیحیت و پایه های قدرتشان نیز بر پایه مذهب استوار نبود شاید چنین تاکتیکی در این موارد جواب میدهد اما در مورد ایران هرگز

  4. هموطن says:

    دوست عزیز. این کلیپ را برای شهدای تظاهرات ایران ساخته ام. اما با توجه به سرعت در ایران و عدم تسلطم به اینترنت تنها توانستم آپ لود کنم. لطفا مشاهده و در صورت امکان برای انتشار اقدام فرمایید. با تشکر
    http://www.4shared.com/file/114445590/75bdfd98/election.html

  5. تنها says:

    درحالیکه به لباس شخصی ها سنگ میزدیم متوجه شدیم از چند طرف آمده اند و در واقع قیچی شدیم آنها نزدیکتر و نزدیکتر میشدند و هرکه سرراهشان بود میزدند.درآن هنگام زنی جسور را دیدم که با پاره های آجر تا آخرین لحظه مقاومت میکرد بعد از وارد شدن به مغازه ای صدای جیغی شنیدم و بوی سوختگی می آمد فهمیدم زن بیچاره را لباس شخصی ها با بنزین سوزانده اند.من و چند نفر دیگر رفتیم طبقه دوم اما مزدوران لباس شخصی وارد مغازه شده و گفتند بیایید پایین.صاحب مغازه بود و دو زن دیگر.ما آمدیم پایین و من یکی از لباس شخصی ها را دیدم که از آنها انگشتان چند دستش قطع بود که به نظر میرسید جانباز جنگ بوده است.درهر دو طرف در مغازه ایستاده بودند و به محض ورود ما شروع کردن به باتون زدنمان و ما درهمان حالت رفتیم بیرون.مارا به مغازه بغلی بردند که زیرزمین داشت.چند نفر دیگر را درآنجا دیدم.یک لباس شخصی نیز مراقب ما بود و میگفت حرف نباشه.یکی گفت دستمال میخوام چون خون از سرش جاری شده بود لباس شخصی گفت باشه و دستمال کاغذی به او داد.بعد یک وانت معمولی آبی رنگ آمد که پشت آن پر از توپهای فوتبال قرمز رنگ بود.من بودم و یک نفر دیگر و دو لباس شخصی.وقتی داشتیم از کنار دانشگاه تهران رد میشدیم دریک خیابان دیدیم لباس شخصی ها رژه میروند و میگویند وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد و همگی شان لباس سیاه رنگ معمولی پوشیده بودند و در دستانشان باتون بود ما یک لحظه آنها را نگاه کردیم که لباس شخصی ها شروع کردند به زدن به سروصورت ما که خوب گوش کنید منافق ها.بیچاره اون یکی میگفت آقا من سید هستم لباس شخصی اونو بیشتر زد گفت چون سیدی باید بیشتر بخوری.تا اینکه رسیدیم کلانتری.آنجا پر از جوانها بودند.در محوطه حیاط دیدم پارچه های مشکی رنگی که برای مناسبت ها به خیابانها و یا سردرها آویزان میکنند را تیکه تیکه کرده تا بتوانند بوسیله تکه های آن دو انگشت شصت را خیلی محکم از پشت ببندند.همچنین از این پارچه ها برای بستن چشم ها نیز استفاده میشد که باز بعضی از این سربازان شهرستانی که گویا خصومت و کینه ای دیرینه با تهرانی ها داشتند محکمتر می بستند که موجب درد و ایجاد کوفتگی و خون مردگی در انگشتان شصت و چشم ها میشد.ادامه دارد.خاطره کوی دانشگاه از خودم

  6. دربه در اروپا says:

    گوش كن افسانه اي ز افسانه ها
    گرچه هستي سر بسر افسانه ايست
    عرق ناز و غرق نعمت، دلربا
    در ديار نيكبختان خانه ايست
    خانه اي زيباتر از باغ ارم
    بر جنان از نور و شادي طعنه زن
    خانه اي هرگز نديده روي غم
    وندر آن از كامرانان انجمن
    نيكبختان، شادكامان، بي غمان
    ساز عيش و كامراني كرده ساز
    در بساطي دور از آشوب جهان
    هر چه را دل آرزو آيد، فراز
    كامجوي از لعبتان تازه سال
    پيرمرداني جواني كارشان
    چين پيري را زدوده از جمال
    آب و رنگ ثروت سرشارشان
    پنجة پر شور شيرين كارها
    نغمه ها بر صحن مجلس ريخته
    گيسوافشان با نواي تارها
    نازنينان محشري انگيخته
    از گريبانهاي چون شب تيره فام
    سينه ها رخشانتر از صبح اميد
    هر طرف در جلوه اي موزون خرام
    نرم شهوت ريز اندامي سپيد
    همچو نوري جسته از ظلمت برون
    سينه ها پيدا ز چاك جامه ها
    لخت و موزون ساقهاي سيمگون
    كرده در دلها به پا هنگامه ها
    جلوه گر با لرزشي سيمابگون
    گوي پستان بتان در هر نفس
    لرزشي بنيان كنِ صبر و سكون
    لرزشي آنسان كه جنباند هوس
    گونه ها از شورِ مي افروخته
    دلبران بالا به رقص افراخته
    خرمن ايمان بشوخي سوخته
    كار دلها با نگاهي ساخته
    همچو نيلوفر به شاخ نارون
    سرخوشان پيچيده در آغوش هم
    مست باده، مست شهوت، مرد و زن
    دست در آغوش و سر بر دوش هم
    پلكها در زير بار خواب ناز
    نرم نرمك بر سر هم خم شده
    ديدگان از زور مستي نيمه باز
    خواب و مي را نشاه ها در هم شده
    گوش كن افسانه اي ز افسانه ها
    گر چه هستي سربسر افسانه ايست
    در دل وحشت فزا ويرانه ها
    در ديار شوربختان خانه ايست
    كلبه اي تاريك و وحشتبار و سرد
    از درون ناسپاسان تارتر
    سرد چون دلهاي دور از سوز و درد
    وز دهان گور وحشتبارتر
    دخمه نه، ويرانه اي اندوهبار
    وندر آن ويرانه برپا محشري
    تن برهنه، اشكريزان، بي قرار
    چارتن كودك به گرد بستري
    بسترش گفتم، اگر گفتن رواست
    پاره پاره بوريا را بستري
    وآن طرفتر سرد و بي حاصل بجاست
    در اجاقي تودة خاكستري
    خفته در بستر زني شوريده حال
    از جفاي آسمان آزرده دل
    خسته خاطر از گذشت ماه و سال
    سينه اش آزردة آزار سل
    كودكي زآن چار طفل ناتوان
    اشكريزان روي بستر خم شده
    رشته خوني از دهان زن روان
    اشك و خون اين دو تن در هم شده
    كودكي ديگر به خاك افتاده زار
    نيست از هستي رمق در پيكرش
    خردسالي اشكريزان بي قرار
    بوسه زن بر دست و روي مادرش
    سرنهد بر سينة رنجور تب
    شيرخواره طفل اشك آلوده چشم
    مي برد پستان بي شيرش به لب
    مي فشارد زير دندانش بخشم
    لب گشايد ناله را بيچاره زن
    بشكند در سينه اش اما نفس
    بنگرد زي كودكان خويشتن
    نقش بندد بر لبش آهي و بس
    اشك ريزان، مو كُنان، مويه كنان
    كودكان بر پيكر از جان جدا
    تاخته فريادشان تا آسمان
    لرزشي افكنده در عرش خدا
    صبح نزديكست و در آغوش ناز
    تا سحرگه مردم شب زنده دار
    ديدگان از خواب و مستي نيمه باز
    هر كه زي دولتسرايش رهسپار
    جمله را افتاد از آن ويران گذر
    چشم خواب آلوده يك تن وا نكرد
    از غم شوريده حالان بي خبر
    كس به حال بي كسان پروا نكرد
    آن اميران، وين فقيران، هر دو را
    تا سحر شب زنده داري كار بود
    من نمي نالم ز بيداد خدا
    ليك فرق اين دو شب بسيار بود
    هر دو شب را بود روزي در قفا:
    بامداد عيش و صبح رستخيز
    اين شبي از زندگي كامش روا
    وآن شبي با مرگ جانش در ستيز
    اين شبش با عيش و عشرت بود جفت
    شام او در ناله و در غم گذشت
    چند مي گويي فلان ديوانه گفت
    “بر شما بگذشت، بر ما هم گذشت”
    ملتي بيچاره، جمعي كامران
    بالله اين آيين نماند برقرار
    “اي كه دستت مي رسد كاري بكن
    پيش از آن كز تو نيايد هيچ كار”.
    يك شب و دو منظره
    هزار و سيصد و چهل
    علي اكبر سعيدي سيرجاني
    هيچ پيش آمده كز هستي دلگير شوي
    هيچ پيش آمده كز جان و جهان سير شوي

پیامی دارید؟ هموطن

اجباری، نمایش داده نمی‌شود

Spam protection by WP Captcha-Free

اخبار و مطالب خواندنی