Jul 03 2008
سیاست وارونه حکومتگران!
دلم نیامد این سخنان گه هر بار آقای ولایتی دست راست رهبر را یک انگولکی نکنم!
ایشان (بخوانید رهبر) از پشت پرده بیرون آمدهاند و میفرمایند:
مذاکره با «1+5» را از سالها پیش ما پذیرفته ایم. اینکه آقای سولانا به ایران میآید و نامه 6 وزیر را میآورد معنایش این است که در قاعده مذاکره «1+5» را پذیرفته ایم والا نه میزبان آقای سولانا میشدیم و نه نامه 6 وزیر را دریافت میکردیم. به موازات آنکه ما میآییم طراحیهای شیطنت آمیزی که بعضی از قدرتهای مخالف ما در دنیا دارند میکنند آنها را با تدبیر خنثی میکنیم متقابلا هم باید خودمان ابتکاراتی داشته باشیم. موقعی که مطرح کردند آقای سولانا قرار شد بیاید ایران هنوز ایران پاسخ آقای سولانا را نداده بود، آقای بوش اعلام کرد که ما متاسفیم که ایران نپذیرفته آقای سولانا به ایران بیاید. موقعی که چنین اتفاقی میافتد که رئیس کشوری مثل آمریکا که اینقدر مدعی است مسایل بینالمللی را رعایت میکند، قبل از اینکه ایران جوابی به سفر سولانا به تهران بدهد آنها اینطور تبلیغ کنند که ایران نپذیرفته و متاسف بشوند.
مشاور بینالملل رهبر انقلاب ادامه داد: این نشان میدهد که آمریکاییها دلشان میخواست ما آقای سولانا را نپذیریم. پس معلوم است آنهایی که خلاف مصالح ما عمل میکنند میخواهند ما نپذیریم پس مصلحت ما در این است که بپذیریم. به دلایل مختلفی. یکی از دلائلش همین است.
یکی نیست از ایشان بپرسد که آقای عقل کل! شاید هم آمریکا چون میدانسته که شما مثل خرس وارونه عمل میکنید، تصمیم گرفته برعکس آن چیزی را که خواست و منافع کشورش است را اعلام کند، چون میدانسته که شما مثل خرس رفتارتان وارونه است، در نتیجه با این سیاست میخواهند که سیاست تعلیق را بصورت وارنه از مقعد به شما تنقیه کنند!
اول رژیم آخوندی را (بصورت وارونه) تحریک میکنند تا به خواست جهانی (تصمیمهای شورای امنیت) مخالفت کند، تا بتوانند از این راه از ایران یک کشور شرور بسازند و همزمان با تحریمها ایران را مجبور کنند که جنس بنجل آنها را بخاطر تحریمها به چند برابر قیمت بخرد. وقتی که دیدند رژیم آخوندی دارد خطرناک میشود با همان سیاستی که قبلا نوشتم، حکومت را به آن راهی که می خواهند هدایت می کنند و همه آن جنسهای بنجلی را که قبلا به رژیم ایران قالب کرده بودند تا به خیال خودشان بمب اتمی بسازند را نابود کند. به این میگویند سیاست به بازی گرفتن حکومتی که ملتش را پشت سر خود ندارد و تصمیمهای مهم را در خلوت چند نفره میگیرد، آن هم بوسیله چند نفری که نه از سیاست چیزی میدانند و نه از هوش و استعداد خارق العادهای برخوردارند. نتیجه چنین بده بستانی هم چیزی نیست بجز به هرز رفتن ثروتهای ملی ملت ایران و سرازیر شدن آن به جیب شرکتهای چند ملیتی.
راستش را بخواهید آقایان دلشان میخواهد دستمال به دست پیش جرج بوش بروند ولی از بس گه زیادی خوردهاند روی شان نمیشود. یکی از دلایل بگیر و ببندهایی هم که میخواهند راه بیندازند یا بهتر است بگوییم راه انداخته اند از همین روست که بتوانند هنگامی سید علی گدا جام زهر را سر کشید سرکوب داخلی را شروع کنند درست مثل جام زهر خمینی جلاد که باعث خونریزی 67 شد.
نوشته: خُسن آقا در ساعت: 2:54 pm در بخش: بحران اتمی، جنگ
36 پیام |
خسن آقا دیدی نمیشه!؟
ما از اینترنت نمیتونیم ببریم، شازده 😉
حالا بروم بخوانم و ببینم از این رهبر نزدیک به جهنم چی نوشتید!؟
از وبلاگ بنیاد فاطمة الزهرا بنت رسول الله دیدن فرمایید.
zahra-zeynab.blogspot.com
هيات موتلفه ديوانگان مناقب خاندان عصمت و طهارت متشکل از هياتهای عزاداری زير اعلام موجوديت کرد:
۱) هيات ديوانگان کس عمه امام زين العابدين بيمار
۲) هيات ديوانگان کس ننه امام حسين
۳) هيات ديوانگان کس خواهر امام حسين
۴) هيات تشنگان کس عمه امام زين العابدين بيمار
۵)هيات تشنگان کس خواهر امام حسين
۶)هيات تشنگان کس ننه حضرت ابوالفضل العباس
هيات آماده عضو پذيری است.
zahra-zeynab.blogspot.com
شهلا خانم والله ما هر جور تونستیم مقاومت کردیم ولی گویا این وایرلس ما را ول نمی کند هرجا می رویم یک وایرلس مجانی مثل سر خر گریبان ما را می گیرد
دادا رسیدن بخیر …
خوش گذشت ؟
یه سری بما بزن لطفاً …
سید علی مفعول و دار و دسته به دستور پشم کیر دولت فخیمه که از حلقشون مثل محاسن زده بیرون سر آلت آمریکا رو مزمزه میکنن مادر قحبه های تخم خوک نجاست.البته علی لاریجانی عراقی پدر مجهول کونپاره لاشی از سمت فاعلان انگلیسیش دستورات دیگه ای داره.ای کس ننه محمد تازی و هر چی ایرانی خاینه.
در ضمن رفقایی که تو ایرانین،واسه 18 تیر من پیشنهاد میکنم به جای اینکه مثل گوز ده نفر یه جا جمع شن و مثل چس کتک بخورن بیاین این دفعه هر کی تو محل خودش بریزه بیرون و کون بسیجی بذاره.اینجوری بهتره.
حسن آقا سالها قبل من این رویه را اینگونه تشبیه نمودم: که امریکا و متحدین حیوان دست آموزی رو(ج.ا) جوری تربیت میکنند که روزی دست مربی خود را گاز بگیرد!! وآنوقت…البته با گذر زمان این روند پیچیدگیهای خاصی رو پیدا نمود.
خُسن آقا عزیز
شما هم دارید با این نوشتهها «امنیت روانی جامعه» را به هم میزنید ها…
حسن آقا شنیدم که مجاهدین خلق در پاریس بساط خان گسترده ای پهن کردند و الخواهر المریم ردیف المسعود الرجوی ملت را به الارض الموعود والت الدیسنی الموجود دعوت کرده و البرادر جرج عبدالبوش هم المخارج العیش را متقبل گردیده است. تو هم چیزی دیدی و شنیدی و یا احتمالا الجزو المیهمانین بودی؟
حسن آقا جان زبانم لال زبانم لال همردیفت نکرده باشند خدای نکرده. من پیشنهاد میکنم که هر چه زودتر پاریس را ترک کرده و به ژنوی ، میلانی، مادریدی جایی بری.
ولا المعطل العیش دوم البیچاره غضنفر
دوستان
*****
کتابهای واقعا روشنگروممنوعه را از
http://bookk.blogfa.com/
دانلود کنیدو به بقیه معرفی کنید!
سنده خوک تو کس ننه امام حسین(ع)
خاک بقیع طهارت کون خسن آقا و سرمه چشم شیعیان.
حسن جان سلام. حاجیت از مشتریای پروپاقرص قدیمی اون فیلتر شکنای مشتت هست. اوایل بحث فیلترینگ
یه وبلاگ زدم بگیر. بترکون. بیا نظرتون بگو
فقط جون حسن نیا بگو عرب پرست و نمیدونم اسلامیزه و از این کس شعرا. یه نظر درست بده
به چشم هنری به عکسا نگاه کن. دمت گرم. منتظرتم
یه عرض ناقابلی هم دارم واسه اون آقایونی که با نام (کلفت و خاک فروش) اون بالا پیم گذاشته.
کیر شق شده بعد از جق اسب شمر تو کون گشاد وت و ولیت بره آبجی کس تلق تلوق. ولد الزنا والجق تخم حیض، آب کش گرفته کس اسب شمرم نمیدن تو بخوری. به مقدسات مسلمونا توهین نکن عزیزم
برگ سبزی بود. باقیشو خواستی نوش جان کنی آی دیمو اد کن حضوری نثار ارواح طیبه ات بکنم
هر کی حرف منطقی درست و درمون داره، منطقی بیا بزن. فحش مال بدبخت بیچاره هاست. در ضمن بچه مسلمون فحش بده هنوز ندیدی شما که چپ و راست تو این روم و اون روم فحش میدید و خودتونو خالی میکنید
حسن جون ببین، نمیذارن بعد از کی من آمدم تو وبت یه حرف درست بزنم
حسن یه عکس خوشکلم ازت میخوام. اگه برام سند کنی که دیگه کیرت طلا. بخورمت
میبینی داش حسن. روحیات هنری آدم و جریحه دار میکنن، آدمو مجبور میکنن فحش هنری بهشون بده. یه بار تو چت روم یه علی سامورایی همین طور منو شاکی کرد. یادمه به مدت 50 دقیقه یه ریز بهش فحش غیر تکراری هنری میدادم. خلاقیت آدمو شکوفا میکنن اینا. ولی خوب کیر آدمم عصبی میکنن. یعنی اعصاب آدمو تخمی میکنن. به هر حال شرمندتم.بعد از کی ما بت سر زدیم. این خار کسده ها نذاشتن یه چاق سلامتی مشتی بات بکنم. حالا بیا نظر بده باز میام بت سر میزنم. میبوستم از همین راه دور
کیر کبوترای حرم حضرت معصومه تو کس ننه (کلفت و خاک فروش) کیر خسن آقا با آرد نخودچی تو کس ننه تون
رو کیر بخوابید که بعد از کی من آمدم تو وبلاگ حسن جون شما مادر کونی های آبجی کس آویزون نذاشتید یه چاق سلامتی درست باش بکنم
تمام گوه و سنده های موجودات دنیا تو کس ننه و خواهر کسی که با عنوان م. معراجی (عکاس) در وبلاگ حسن آقا پیام گذاشته.
در ضمن تمام سنده های دنیا حواله کس ننه هرچی سید اولاد پیغمبر اسلام الالخصوص 14 به اصطلاح معصوم که از هر گوهی کثیف تر بودند.
سنده خوک تو کس ننه و خواهر امام حسین.
سنده خوک تو کس ننه محمد رسول الله.
سنده خوک تو کس ننه م معراجی عکاس.
به تعداد حروفی که م معراجی عکاس در عمرش نوشته و خواهد نوشت سنده تو کس ننش.
آقای معراجی بیشتر بنویس تا راه کس ننت پر گوه شود.
به تعداد پیکسلها و ملکول های عکس هایت سنده تو کس ننت ای م معراجی عکاس.
سنده تو کس ننه تمام دوست داران و پیروان امام حسین.
خاک بقیع طهارت کون جهانیان و سرمه چشم شیعیان بخصوص سیدهای اولاد پیامبر اسلام.
اون کونی-زاده ای که گفته به عقاید مسلمونا توهین نشه ، از اونجایی که خود مادرجنده اش رو
عکاس کس فاطمه زهرا معرفی کرده نگاهی هم به این عکس بندازه تا بدون *مسلمونا* چه کردن:
http://usera.imagecave.com/Reza6662/18Tir_Knife_wounds1.jpg
برای عکاس کس فاطمه زهرا این دگوری جاکش روانی عوضی عقده ای
کس ننت تخم حروم مادر قحبه جنده لاشی.روانی خرخارکسده.کیر سید علی چلاق بدرقه راهت.کیر باباتو از کونت بکش بیرون بد قمی آش-لاش.ننتو از زیر سگ نایب زمان و گربه رازینی جمع کن.کیر اسب دختر رفسنجانی کون باباتو جر داده.گه کل توالتای قم تو دهنت.عکاس جنده خونه زینب کبری
م. معراجی (عکاس)
کیر من تو کوس خواهر و مادر تو
و تمامی خر مذهبیها
گوزیدم تو دهنت و شاشیدم به مقدسات تو
کیر کاردرست کاویانی تو کس ننت کس لیس کون ناشو ! ای عکاس ! عکس بگیر تا با کس نتت بزنم لاس
ای کس ننه و خواهر جدت عکاس.بخون ای تخم تازی و ببین احترام به عقاید ملسمونا یعنی گاییدن کونشون:
————————
1 در جنگ ” خيبر ” همه مردم را از دم تيغ گذراندند و از کشته ها پشته ها ساختند. در اين جنگ ،
هزاران تن رادست و پا بريدند و در بيابان رها کردند.
2 در جنگ ” خندق ” چند سد تن را که دستگير کردند، گروهی را دست و دسته ای را پا بريدند و به
ستونها آويزان نمودند و بسياری از بازماندگان کشته شده ها را که پيرزنان و پيرمردان بودند در بيابان
رها کردند و زن و بچه ها را به بردگی بردند.
3 از سال چهارم تا هشتم گريز ” محمد ” از مکه به مدينه که تنها برای دست انداختن به دارايی
يهوديان و چاپيدن کاروانها بود، به بهانه های گوناگون همه مردم را به دم شمشير دادند و زن و بچه ه ا
را به بردگی کشاندند. همه جا فرمان کشتار ” محمد ” به دست ” علی ” انجام می شد .
4 “علی” به فرمان “محمد” هفت سد تن از يهوديان “بنی قريظه” را که به دروغ به آنها زينهار و پناه
داده بودند، در يک روز سر بريدند. کار سر بريدن اين هفتسد تن به دست “علی” و “زبير” انجام گرفت .
در آن روز همه دشت و بيابان را ناله و فغان بچه ها و زنان پر کرده و جوی خون در هر گوشه ای روان
بود.
5 در سال سوم گريز “محمد ” از مکه به مدينه، در جايی به نام ” بخران ” که تيره “بنی سليم” بود،
تازشی تند و سهمگين نمودند و همه مردان و زنان را کشتند و دارائيشان را به پروه بردند و
چادرهايشان را به آتش کشاندند.
6 در شبيخونی به دژ” القرده” يک تن را زنده نگذاشتند و همه مردم را با سنگدلی و به گونه ای
دلخراش کشتند و همه چيز را به ويرانی کشاندند.
7 “محمد” در جنگ “دژ زبير” فرمان داد تا به روی دژ آب ببندند تا مردم ناگزير شوند از آن بيرون آيند .
چون آب همه جا را فرا گرفت و مردم ناگزير بيرون آمدند، آنها را دستگير کردند و به رسم تازيان و به
دستور ” قرآن” دست و پاهايشان را يکی پس از ديگری بريدند و در بيابان رها کردند تا با رنج و درد جان
دهند.
8 “محمد” در يکی از تازشهايش به کاروان “قريش” دستو رداد در چاه آبی که از آن مينوشيدند، زهر
بپاشند ..کاروانيان ناآگاه از زهر در چاه از آن آشاميدند و بيشترشان با درد و رنج جانکاه مردند. سپس
آنها را در چاه ريختند و “محمد” برسر چاه رفت و گفت : ” آيا سيراب شديد ؟ ” .
9 تيره ” بنی نضير” را کشتاری سهمگين کردند و آنگاه محمد فرمان داد تا همه خرماستانها را که تنه ا
راه درآمد برای زندگيشان بود، آتش بزنند و همه را يکجا بسوزانند.
10 در شبيخون به کاروان “قريش” در جايی به نام”نخله” زن و مرد و بچه کاروانيان را کشتند. محمد
که سخت در خشم بود به علی دستور داد تا چشمان “عمربن خزر” سرپرست کاروان را از کاسه درآرد
و دست و پايش را ببرد و در بيابان رها سازد.
11 “محمد” کسی به نام “محمدطلحه” را فرستاد تا خانه “شويلم” يهودی را که گروهی در آنج ا
گرد آمده بودند، به آتش بکشاند. در آتش سوزی سهمناک گروه بسياری زنده زنده سوختند و در ميان
آه و ناله کباب شدند. تنها يک تن توانسته بود بگريزد که او هم دستگير شد و نخست دست و پايش ر ا
بريدند و آنگاه او را کشتند.
12 محمد شتربان خود را در يک برخوردی از دست ميدهد ، برای کينه جويی دستور ميدهد بسياری
از مردم نگونبخت تيره “بحيره” را دستگير کنند و نخست چشمان آنها را از کاسه بيرون کشيدند و
سپس دست و پايشان را ببرند و در بيابان رها سازند تا با درد و رنج جانکاه و دخراش بميرند.
13 محمد ” اسلم” برده ” الحاج” و “عريض ابويسار” برده ” بين العاص” را سرچاه “بدر” دستگير نمود و
برای آنکه جای کاروانيان را بگويند، آنان را به زير شکنجه های دلخراش برد و پس از دست و پا بريدن ،
در بيابان رها کرد.
14 ” کتانه بن ربيع” ، سردار دژی به نام “خيبر” زنی بسيار زيبا به نام “صفيه” دختر “حی بن اخطب”
را داشت که محمد فريفته او شده بود. برای آنکه بتواند او را به دست بياورد دستور داد تا شوهرش ر ا
چهار پاره کنند، محمد همان شب کشتن شوهر ، زن را به خوابگاه می کشاند و با زور با او همبستر
می شود. اين کار محمد درست وارون فرمان ها و دستورهای “الله” در “قرآن” خود او بود که
می گويد نبايد با هيچ زنی پيش از آنکه چهار ماه و ده روز بگذرد، آميزش جنسی نمود ( سوره 2 آيه
(234
15 “حسنی القريظی” زنی بود که سنگی به سوی محمد پرتاب کرده و به او ناسزا گفته بود،
محمد پس از آمدن به مکه او را دستگير می کند و سپس در برابر چشمان مردم دستور ميدهد ت ا
نخست دست و پايش را يکی پس از ديگری ببرند و پس از نيمروز رنج دادن ، گردن او را بزنند .
16 در جنگ بدر به پيشنهاد يکی از نزديکانش به نام “حباب منذر” همه چاه های آب را ويران می
کنند.
17 هنگامی که ” عقيقه بن ابی محط” از سرداران دشمن در جنگ بدر ، به دست محمد دستگير
می شود، محمد دستور می دهد بی درنگ گردن او را از تن جدا نمايند. او فرياد می زند تو که پيغمبر
خدايی ، بگو فرزندانم را چه کسی سرپرستی خواهد کرد؟ محمد پاسخ ميدهد :
“فرزندانت به جهنم ”
18 محمد همه آنهايی را که به دشمنی با او سروده هايی داشتند، فرمان داد تا سرهايشان را ب ا
خنجر در جلوی همه از تن جدا نمايند.
19 “علی” در جنگ ” نهروان” ، بيش از چند هزار تن از پيروان خود را که زير سرپرستی “عبدالله سبا ”
بودند، در آتش انداخت و زنده زنده سوزاند.
20 “علی” چند هزار تن از مردمی را که “خوارج” نام داشتند، بگونه باور نکردنی کشتار کرد .
21 اينهم سخنی از پيرو دلباخته اش “خمينی “درباره او که گفته همه آخوند ها ميباشد و در همه
نوشته ها به گستردگی آمده است : ” روز خوارج ، روزی است که اميرالمومنين سلام الله عليه ،
شمشيرش را کشيد و اين فاسدها را مثل غده های سرطانی درو کرد و تمامشان را کشت. آن روز ،
روز يوم الله بود، روزهايی که خدای تعالی برای تنبيه ملتها به آنها زلزله وارد می کند، سيل وارد می
کند، توفان وارد ميکند و خلاصه به مردم شلاق می زندکه آدم بشويد .
اينها روز خداست و چيزهايی است که به خدا مربوط می شود. ( 17 شهريور ماه 2687 برابر با 1358
تازيان و تازی پرستان در شهر گوم (قم).
22 “علی” در بهار سال 39 گريز “محمد” از مکه به مدينه که فارس و کرمان به هم پيوسته بودند و ب ا
تازيان پيگار می کردند، لشگری به سرداری “زيادبن ابيه ” فرستاد تا کشتار نمايند. تازيان مردم اين دو
شهر را کشتند و بسياری از زن و بچه ها را به بردگی بردند. “علی” با ديدن آنها، دستور داد آنها ر ا
ميان سربازانش بخش کنند.
23 در تابستان همان سال مردم نيشابور از پرداخت باج و خراج، سرباز زدند. “علی” به دو فرزند خود
“حسن” و “حسين” دستور ميدهد تا نيشابور رفته، مردم را سرکوب نمايند. فرزندان “علی” بسياری از
مردم نيشابور را کشتند تو بسياری را دست و پا بريدند.
24 “يعقوبی” تاريخ نويس بسيار سرشناس در دفتر خود درباره کشتار “علی” می نويسد که
دستورهای او انچنان هراس انگيز و سهمناک بودند که در پندار نمی گنجند. او می نويسد که “علی”
در يک تازش گروهی را آتش زد و زنده زنده سوزاند و دسته ای را در ميان دود خفه کرد و بسياری از
مردم را انگشتان دست و پا بريد و ديوارها را بر سر گروهی ديگر فرود آورد و آنها را به گونه ای دلخراش
.( کشت. ( پوشينه 2 برگ 138 137
25 در “مروج الذهب” آمده است که “علی” در يک روز دوهزار و پانسد تن را که مردم تيره” ارّد” بودند،
به گونه ای باور نکردنی کشت. اين کشتار آنچنان سهمناک بود که ديگر کسی باز نماند که با ديگری
.( همدردی نمايد. ( پوشينه 1 برگ 729
26 “علی” در تازش به دژی “عبدالله خصرمی” و هفتاد تن از ياران او که در دژ بودند، آتش زد و آنها ر ا
زنده زنده سوزاند.
27 سربريدنهای “علی” ان اندازه فراوانند که نميتوان همه آنها را بازگو کرد، تنها بسنده است که
گفته شود که او از بريدن سر زن مانند حسنی القريظی تا پيرمرد هشتاد و نود ساله ای چون “مرحب”
و “عمربن عبدوود” سر باز نزده و با سنگدلی، روز و شب به بريدن سر و گردن بيگناهان می گذراند .
احترام به عقاید مسلمونا
با فتوای آیت الله خمینی، در طول 2 ماه مرداد و شهریور 1367 ، حداقل نزدیک به پنج(1) هزار زندانی سیاسی وعقیدتی قتل عام شدند. آیت الله خمینی با بهانه قرار دادن حمله ی نظامی سازمان مجاهدین خلق ایران از درون عراق به غرب کشور چنین فتوایی صادر کرد:
«… کسانی که در زندان های سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و می کنند محارب و محکوم به اعدام می باشند و تشخیص موضوع نیز در تهران با رأی اکثریت آقایان حجة الاسلام نیری… (قاضی شرع) و جناب آقای اشراقی (دادستان تهران) و نماینده ای از وزارت اطلاعات می باشد. … در زندان های مرکز استان کشور رأی اکثریت آقایان قاضی شرع، دادستان انقلاب و یا دادیار و نماینده وزارت اطلاعات لازم الاتباع می باشد، رحم بر محاربین ساده اندیشی است… آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند [اشدًا علی الکفار] باشند و…»
با این فتوا هزاران زندانی دگراندیش , و مخالف سیاسی و عقیدتی حکومت اسلامی ، در محاکماتی 2 تا 3 دقیقه ای به اعدام محکوم ، و دسته دسته تیرباران و یا به دار آویخته شدند.
درباره ی علل سیاسی و ایدئولوژیک (عقیدتی) این کشتاربزرگ نظرات گوناگونی مطرح شده است:
1- برخی پذیرش پیشنهاد صلح سازمان ملل متحد (قطعنامه 598 شورای امنیت سازمان ملل) توسط خمینی، که برای او “نوشیدن جام زهر” بود، را دلیل فرمان قتل عام زندانیان می دانند. در همین رابطه عده ای می گویند خمینی با این کار می خواست خشم خود را از این شکست فرونشاند.
2- عده ای دیگر اما بر این باورند که پایان جنگ، پایان بهانه تراشی برای مشکلات اجتماعی و اقتصادی بود . این نگرانی که مردم به خاطر مشکلات مذکوردست به اعتراض و شورش بزنند وجود داشت و خمینی بر آن شد تا بازماندگان احزاب و سازمان های سیاسی را از میان بردارد تا سازمان دهندگانی احتمالی برای سامان دادن به اعتراض ها وشورش ها وجود نداشته باشد.
3- برخی حمله ی سازمان مجاهدین خلق ایران به غرب کشور را دلیل صدور فتوای قتل عام زندانیان سیاسی و عقیدتی می دانند. اینان بر این باورند که این حمله خمینی و حکومت اسلامی اش را دچار وحشت و سرآسیمگی کرد، و او و یاران اش بر آن شدند تا با کشتار زندانیان سیاسی و عقیدتی هم احتمال همکاری
زندانیان در اعتراض ها و شورش های ناشی از این حمله را از میان بردارند و هم با ایجاد رعب و وحشت آشتی ناپذیری خود را با مخالفین حکومت بنمایانند. متن فتوی خمینی مورد استناد صاحبان چنین نظری است.
4- عده ای نیز بر این نظرند که پیش از حمله ی مجاهدین خلق، و نیز پیش از پذیرش قطعنامه ی شورای امنیت سازمان ملل، خمینی و یاران اش قصد “پاکسازی” زندان ها را داشتند. اعتصاب ها و مقاومت های درون زندان، بیماری خمینی و احساس این که مرگش به زودی فرا خواهد رسید، و نیز نشان دادن قاطعیتی هراس آور را صاحبان این نظر دلیل قتل عام سال 67 می دانند.
5- برخی دیگر از جمله “یرواند آبراهامیان” بر این نظرند که:
«پاسخ واقعی را در مورد اعدام های جمعی باید در فعل و انفعالات درون رژیم جست وجو کرد. با تحقق یافتن صلح، خمینی ناگهان دریافت که سیمان پربهایی را که به وسیله ی آن گروه های ناهمگون پیروان او، با هم پیوند یافته بودند، از دست داده است. برخی از این پیروان، میانه رو، برخی تندرو، گروهی اصلاح طلب، بعضی جزمی و بنیادگرا، دیگران واقع بین و عامه گرا، بخشی معمم و بخش دیگر افراد غیر معمم بودند که نهانی احساساتی بر ضد طبقه ی روحانی در دل می پروراندند. او همچنین دریافت که با وضع مزاجی متزلزلی که دارد، ممکن است به زودی صحنه را خالی کند و پیروان خود را از وجود یک رهبر بلندپایه محروم سازد. افزوده بر این، او متوجه این واقعیت نیز بود که در درون نظام عناصر منتقدی وجود دارند که آرزو می کنند شکاف پدید آمده بین رژیم و غرب و همچنین با گروه های مخالف میانه رو، از میان برخیزد………….
کوتاه سخن این که، حمام خون با این هدف برپا گردید که هم یک غسل خون باشد و هم یک پاک سازی درونی. این هدف، با مجبور شدن منتظری به استعفا، دقیقاً به تحقق پیوست.آآ(2)
در آن 2 ماه “هیأت کشتار” با طرح سؤالاتی از زندانیان، آنان را به جوخه اعدام می سپردند. این “حضرات” حتی تلاش می کردند تا زندانی را بفریبند و زندانی سرانجام آن چه را بگوید که اعدام مجازاتش باشد. شیوه ای که حتی مأمورین تفتیش عقاید (انکیزیسیون) قرون وسطی هم پیشه نکرده بودند. آنان به زندانیان اطمینان می دادند که محاکمه ای در کار نیست، و برای اعلام عفو عمومی و جدا کردن زندانیان مسلمان از غیر مسلمان آمده اند(2)
” هیات کشتار” ابتدا از قربانیان خود می خواستند نام سازمانی را که به آن وابسته بودند، اعلام کنند. اگر در پاسخ گفته می شد “مجاهدین”، بازجویی پایان می یافت، و زندانی اعدام می شد.
اگر نام سازمانی “منافقین” گفته می شد، این سؤال ها را طرح می کردند:
ـ آیا حاضرید دوستان سابق خود را تقبیح کنید؟
– آیا حاضرید این کار را جلوی دوربین (تلویزیون) انجام دهید؟
– آیاحاضرید به ما در به دام انداختن دوستان خود کمک کنید
– آیا حاضرید نام کسانی را که پنهانی به سازمان سمپاتی دارند، فاش کنید؟
– آیا حاضرید به جبهه های جنگ ایران و عراق بروید و از میان میدان های مین گذاری شده دشمن عبور کنید؟
پس از پنجم شهریور ماه (27 آگوست)، کمیسیون، توجه خود را به چپ گرایان متمرکز ساخت. کمیسیون ضمن دادن اطمینان به این که فقط می خواهد مسلمانانی را که به فرایض دینی خود عمل می کنند، از کسانی که این فرایض را به جای نمی آورند، جدا کند، از آن ها خواست که به این پرسش ها پاسخ گویند:
– آیا شما مسلمانید؟
– آیا به خدا اعتقاد دارید؟
– آیا به بهشت وجهنم معتقد هستید؟
– آیا محمد را به عنوان خاتم الانبیا قبول دارید؟
– آیا در ماه رمضان روزه می گیرید؟
– آیا قرآن می خوانید؟
– آیا ترجیح می دهید با یک مسلمان هم بند شوید و یا یک غیرمسلمان؟
– آیا حاضرین زیر ورقه ای را دایر بر این که به خدا، به پیغمبر و به قرآن و به روز رستاخیز ایمان دارید، امضا کنید؟
– آیا در خانواده ای بزرگ شده اید که پدر در آن نماز می خواند، روزه می گرفت و قرآن می خواند؟ ” (2)
و به این ترتیب به گونه ای نابا ورانه هزاران زندانی سیاسی و عقیدتی قربانی شدند.
قتل عام زندانیان سیاسی و عقیدتی در مرداد و شهریور سال 1367، زنده ماندگان و شاهدانی دارد. رضا یکی از جان به دربردگان از این قتل عام سخن می گوید:
«طبعاً زندانی ها براساس آخرین خبر وضعیت خود را تحلیل و ارزیابی می کردند. شادی ناشی از پذیرش قطعنامه و پایان جنگ، وضعیت اقتصادی بد رژیم در ادامه جنگ، تظاهرات ضد جنگ و شعارهای ضد جنگ در حمله های موشکی عراق به شهرها، پس گرفتن شعارهای جنگ طلبی رژیم با خوردن جام زهر، مواردی واقعی بودند که به تفکر زندانی ستمگیری مثبت و در ادامه این تفکر دیدن وضعیت بسیار نزدیک برای رهایی از زندان بود. در این شرایط گروه، گروه از صبح زود زندانیان را صدا کرده و از بند بیرون می بردند و به زندانیان این طور القا می کردند که این ها را می خواهند به زندان دیگری منتقل کنند و یا می خواهند بند کسانی را که نماز می خوانند از بند بی نمازها جدا کنند. با توجه به این که این موارد سابقه داشت و از آن جا که هیچ گونه ارتباطی با بیرون نبود که بتوان به صحت یا عدم صحت آن پی برد، این کار برای زندانیان قابل قبول بود. ابتدا نیروهای مجاهدین را از بند خارج کردند، بعد نوبت به نیروهای چپ رسید.
صبح زود نگهبان بند اسامی 24 نفر از زندانیان را خواند. اسامی برخی از آن ها عبارت بود از کمال صدر، علیرضا تشید، حسین صدرایی، کاظم خوشابی، منوچهرسرحدی زاده، سیف الله غیاثوند، منصور دلال زاده جهانگیری، کامبیز گل چوبیان، حسین قلم بر، علیرضا دریاباری، مصطفی حقیقت، سعید حدادی مقدم، غلامحسین صباغ پور و…
از همان ابتدا با القا این که می خواهند بند نمازخوان ها را از بی نمازها جدا کنند ما را به صف به داخل بند 209 بردند، جلو بند به صف و با چشم بند ما را نگه داشتند، هنوز اگر نگوییم خوش بینی ولی بدبینی هم وجود نداشت. طوری که هم بندی کنار من که دکتر بند هم بود و می دانست من ناراحتی گوارشی دارم به من گفت: “رضا قرص هایت را آورده ای؟ ممکن است چند روزی علاف شویم.” مأموران زیادی در این محوطه در رفت و آمد بودند و با خشونت مراقب بودند که زندانیان با هم صحبت نکنند. یک به یک افراد را صدا می کردند و بعد از دقایقی برمی گشتند و به امر زندانبان در یک طرف راهرو قرار می گرفتند. هیچ گونه امکان تماس نبود تا بتوانیم بفهمیم که چه می گذرد، تا این که نوبت من شد.
مأموری مرا با خود به نزدیک در اتاقی برد، در را باز کرد و وقتی که من وارد شدم گفت چشم بندت را بردار و بنشین. چشم بند را برداشتم و روی صندلی نشستم، رو به روی من میز “ال” بزرگی قرار داشت، ابتدای میز نیری حاکم شرع و دو پاسدار بالای سرش ایستاده بودند بعد از آن رازینی، بعد از او مسئولان زندان و در ادامه بازجوها و روی میز در مقابل آن ها پر از پرونده. رازینی پرسید: تو مسلمان هستی؟ من پاسخ دادم: بله. بعد پرسید: خدا را قبول داری؟ من گفتم: بله. گفت: نماز می خوانی؟ گفتم: بعضی اوقات. او گفت: می دانی اگر مسلمان باشی و نماز نخوانی تعزیر دارد، در همین زمان که رازینی صحبت می کرد نیری یک ورقه به دست پاسدار کنار میزش داد و گفت: او را ببرید و رو به من کرد و گفت: اتهام… (نام جریان سیاسی که به آن تعلق داشتم را ذکر کرد) و پذیرش خدا؟ و در لحن اوو سؤالش این حس القا می شد که حرف مرا باور نکرده است. دوباره چشم بند زده و از اتاق به اصطلاح دادگاه توسط دو پاسدار به هواخوری های کوچک سربندهای انفرادی هدایت شدم. در آن جا یک صندلی گذاشته بودند، ورقه را به من دادند و گفتند این ورقه را پر کن و رفتند. هواخوری با میله های آهنی مشبک مسدود می شد و آسمان پیدا بود. ورقه را نگاه کردم، دستخطی کپی شده، نوشته بود: این جانب (چند نقطه که متهم اسم خود را بنویسد) در کمال صحت و سلامت اعلام می نمایم که مسلمانم و توحید، معاد و نبوت را قبول دارم و نمازهای (جای خالی که متهم بنویسد) خود را می خوانم.
اسمم را در جای خالی نوشتم ولی جای نماز را پر نکردم. پاسدارها برگشتند. برگه را دیدند گفتند چرا پر نکردی الان وضعیت طوری نیست که بخواهی ادا دربیاوری، لحن آن ها احساس غریبی در من ایجا کرد که نمی توانستم آن را برای خود توضیح دهم. بالاخره گفتند که 5 دقیقه بیشتر فرصت ندارم که برگه را تکمیل کنم. دوباره رفتند و من نوشتم، سعی می کنم نمازهای یومیه خود را بخوانم. پاسدارها برگشتند و برگه را گرفتند و من را با خود به راهرو برگرداندند و در طرف دیگری نشاندند که تعداد کمتری از زندانیان نشسته بودند، و بعد ما را که تعدادمان کمتر بود به اسامی خواندند و به بند دیگری انتقال دادند.
بعد از مدتی هنوز بحث بین زندانیان باقی مانده وجود داشت که دیگر زندانیان را کجا برده اند؟ آن ها در کجا هستند؟ مفهوم این دادگاه و این جا به جایی چیست؟ تا این که ملاقاتی ها دوباره شروع شد و زندانیان باقی مانده در زندان اوین از طرف خانواده هایی که به ملاقات آمده بودند متوجه شدند که رفقا و هم بندی های دیگرشان اعدام شده اند.
تأثیر این روندهای متناقض شدید، تصور عقب نشینی رژیم و آزادی زندانیان و اعدام ناباورانه این همه انسان های شرافتمند موجب در هم ریختگی روحی و روانی بازماندگان شد به طوری که در برخی موارد سقف مقاومت تا پذیرش همکاری با رژیم پایین آمد.»(5)
توفیق عظیمی یکی دیگر از جان به دربردگان از قتل عام سال 1367 می نویسد:
«طی دویست سال گذشته در تاریخ خونبار میهن مان هرگز جنایتی هولناک تر از قتل عام زندانیان سیاسی در آن تابستان سیاه (67) به وقوع نپیوسته است و شاید از این رو نیز باشد، حتی آن ها که از صفت دگراندیش در داخل استفاده می کنند هنوز شهامت طرح کردن آن کشتار وحشیانه هزاران انسان بی دفاع را ندارند ، و شاید این توافقی است که بین اصلاح طلب و محافظه کار صورت گرفته و آن را خط قرمزی قرار داده اند. آن ها به خوبی از دستور امام بزرگوارشان با خبرند و نیک می دانند که چه رخ داده است.
بیست و هشتم تیر ماه سال 67 یک روز پس از پذیرش آتش بس، زندان اوین، بند شش در اضطرابی غیر قابل تصور فرو رفته است، حال چه خواهد شد؟ آیا وقت آن رسیده که مسئله زندانیان سیاسی را رژیم برای همیشه حل کند؟ پس از ظهر با خبر می شویم که دوازده نفر از زندانیان را از سالن سه و پنج بیرون برده اند. به کجا؟ نمی دانیم! ما در سالن شش 375 نفر بودیم اعضا و هواداران تمامی تشکل های سیاسی. با تمامی دقت خود رفتار پاسداران را زیر نظر داشتیم چه وقت آمارگیری و چه وقت آوردن غذا. علائمی که دریافت می کردیم خبر از سری بودن کاری می داد.
همان شب تمامی تلویزیون ها را جمع کردند. به فاصله دو روز پس از آن اسامی زندانیان سالن شش را از بلندگو خواندند و گفتند خوانده شده ها با چشم بند به زیر هشت بیایند. چشم بندها را زدیم و به صف ما را سوار مینی بوس های اوین کردند. هیچ کدام از ما نمی دانستیم به کجا می رویم. با هوشیاری مسیر مینی بوس را پیگیری می کردیم. پس از چندین مرتبه بالا و پایین رفتن محوطه زندان اوین همگی ما را کنار تپه شمالی اوین پیاده کردند و ما در حالت انتظار بیشتر از پنج ساعت را سپری کردیم. حق حرف زدن با یکدیگر را نداشتیم. فضای سنگینی از سکوت و اضطراب وجود تک تک ما را در خود گرفته بود. گاهی با ایما و اشاره می پرسیدیم این وقت شب با زندانی چکار می توانند داشته باشند؟ اما خبری از پاسخ نبود.
صدای کوبیدن پوتین های پاسداران به زمین و فریاد آنان و شعار (خمینی عزیزم بگو تا خون بریزم) را شنیدیم. می شد حدس زد یک صد نفر هستند و هر لحظه بیشتر به ما نزدیک می شدند. طی این مدت انتظار، صدها بار احساس دریدن قلبم توسط گلوله پاسداران را از سر گذراندم. اول فکر می کردم که تنها من چنین تصویری را در ذهنم ساخته ام اما بعداً متوجه شدم بیشتر زندانیان چنین احساسی را داشته اند. با بستن چشم بند در آن تاریکی تنها قادر بودیم که احساس کنیم حادثه ای در حال شکل گیریست. دوباره همگی ما را سوار مینی بوس کرده و به انفرادی آسایشگاه بردند. در آن جا با خواندن اسامی، ما می بایست رو به دیوار با چشم بند بایستیم و لباس خود را درآورده آماده رفتن به سلول های انفرادی باشیم. هنوز اذان صبح را از بلندگوها پخش نکرده بودند که صدای یکی از شکنجه گران به نام مجید قدوسی را شناختم که فریاد می زد تن هیچ کس زیرپوش نباشد و با ماژیکی که داده می شود نام خودو نام پدرتان را روی بدنتان بنویسید. آن هایی که شهرستانی هستند نام شهرستانشان را هم بنویسند.
نوشتن اجباری بود و نوشتیم. آن گاه به داخل سلول انفرادی رفتیم و در را بستند. ساعت ها صدای باز و بستن درب سلول ها به گوش می رسید. چند روز پس از انتقال به انفرادی اسامی عده ای دیگر خوانده شد باز هم چشم بند زده آماده بودیم برای رفتن به دادگاه ویژه. پشت سر هم راه می رفتیم تا رسیدیم به ساختمان اداری قدیمی اوین. بیشتر از دویست نفر بودیم بعضی از هم بندان را برای چندمین بار بود که به دادگاه ویژه می آوردند و همان ها بودند که اطلاعات جدیدی از نوع برخورد هیئت هفت (سه) نفره خمینی به بقیه می دادند. در طبقه دوم اتاقی را به دادگاه اختصاص داده بودند. در زیرزمین همین ساختمان وسایل دار زدن را مستقر کرده بودند. در دادگاه رئیسی که دادستان تهران بود حکم نهایی را می خواند و مجری آن حاج مجتبی از شکنجه گران قدیمی اوین بود که فریاد می زد زندانی به بند یا زیرزمین برده شود.
از آن صف دویست نفر, سی و پنج نفر بودیم که ما را به بند برگرداندند و دیگر هرگز بقیه را ندیدیم. در همین ایام شبی که دچار تب و لرز شده بودم مرا به بهداری اوین بردند. در بین راه استخر بزرگ اوین که جلو سالن آسایشگاه قرار دارد را، پر از دمپایی و کفش های هم بندان مان دیدم، بیشتر از هزار جفت کفش که روی هم ریخته شده بودند.
اوایل شهریور تعدادی از ما را به سالن 325 منتقل کردند و در آن جا بود که فهمیدم چه فاجعه ای رخ داده. هر روز اسامی تعدادی را می خواندند. زندانی لباس می پوشید و می رفت. قبل از رفتن آقای عباس امیرانتظام با حالتی از احترام با زندانی از کنار تک تک ما می گذشت. اواسط شهریور 67 حسین زاده که معاون زندان اوین بود به داخل بند آمد از میان زندانیان داریوش کایدپور را مخاطب قرار داد و گفت چکار می کنی داریوش؟ داریوش با استواری فریاد زد باد می کارم تا طوفان درو کنم. فردای آن روزداریوش کایدپور، رضا باقری، علیرضا تشید، علیرضا صمدی، سعید متین، سعید طباطبائی، سعید خواجه نوری، حسین فتحی و… را با کلیه وسایل صدا زدند و بردند. پس از آن نوبت به بند سران حزب توده رسید. اسامی علیرضا زارع، گلاویژ، کیهان، قائم پناه، دکتر بهرام دانش، جودت، که همگی از رهبران حزب توده بودند را خواندند و بردند(6)
بدون شک سال 67 به نام سالی که یکی از سیاه ترین جنایت ها علیه بشریت رخ داده است، در خاطره ها خواهد ماند. من به نام یکی از بازماندگان آن قتل عام خونین هرگز از آقای سعید حجاریان که در آن زمان در رأس کار بوده انتظار ندارم که با نوشتن و یا گفتن ناگفته ها که تردیدی ندارم ایشان اطلاعات بسیار کاملی از آن واقعه دارند را برای ثبت در تاریخ در اختیار مردم قرار دهند. چون لازمه این کار داشتن وجدان و شرافت انسانیست. دیر یا زود عمر و بقای این نظام ستمگر و قرون وسطایی به سر خواهد رسید و کم نخواهند بود کسانی که به یک دادگاه ملی و عادلانه خوانده شوند، و بایستی پاسخگوی این سکوت سنگین شوند. ما هر سال در چنین روزی فریاد برخواهیم آورد که “داد می خواهیم، داد”.ن آن آن رو» (7)
صدور فتوا های جنون آمیز از سوی آیت الله خمینی و و آخوند های مشابه اش ادامه یا فت.
آیت الله خمینی پس از کشتار بزرگ زندانیان سیاسی و عقیدتی، فتوای قتل سلمان رشدی، نویسنده ی انگلیسی هندی تبار را به خاطر نوشتن کتاب “آیات شیطانی” صادر کرد (25 بهمن ماه 1367، 29 فوریه 1989).(8)
آیت الله خمینی در اطلاعیه ای تأکید کرد:
«اگر نویسنده ی کتاب آیات شیطانی توبه کند و زاهد زمان هم گردد بر مسلمان واجب است با جان و دل تمامی همّ خود را به کار گیرد تا او را به درک واصل کند.»
این فتوا اگر چه سیاست بازی هایی را دنبال می کرد۳ اما نماد دگراندیش کشی ی تفکر و رفتار آیت الله خمینی نیز بود. آیت الله خمینی مرگ را پاسخ توهین سلمان رشدی به اسلام می دانست حال آن که بدترین توهین ها به اسلام و پیامبرش را پیش از سلمان رشدی در کتاب “23 سال” می شد خواند، و البته «نویسنده 23 سال در زندان جمهوری اسلامی اعدام نشد؛ آن هم زمانی که صدها نفر را هر روز اعدام می کردند. مرحوم ناصر یگانه می گفت در زندان علی دشتی به او گفته بود که به حکم شخص آیت الله خمینی است که او را اعدام نمی کنند.»(9)
پس از کشتار بزرگ و فتوای جنجالی قتل سلمان رشدی (10) آیت الله خامنه ای، حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی، آیت الله جنتی، آیت الله مصباح یزدی، آیت الله محمد یزدی، و ده ها معمم و غیر معمم،سیاست گزار موج جدید ی از کشتارآزاداندیشان و آزادی خواهان میهن مان شدند. سپاه پاسداران , وزارت اطلاعات، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، رادیو و تلویزیون، سازمان تبلیغات اسلامی، برنامه ریزان برنامه “هویت” , “چراغ” و… در رادیو تلویزیون، جناح بازار”هیئت مؤتلفه اسلامی”، و… و روزنامه های کیهان، رسالت، جمهوری اسلامی، هفته نامه کیهان هوایی، صبح و… ارگان های تبلیغاتی و اجرایی توطئه علیه دگراندیشان و مخالفان سیاسی وعقیدتی، و کشتار آنان شدند.
این ” حضرات ” در ادامه کشتاردگراندیشان و مخالفین در زندان ها ,از طریق سازمان دهی “گروه های فشار و کشتار” فاجعه ی قتل های زنجیره ای و فجایعی دیگر بوجود آورد ند , فجایعی که به اشکال مختلف هنوز ادامه دارد.
در این میان آنچه چشمگیر است تلاش رهبران حکومت اسلامی در لاپوشانی جنایت هولناک سال 67 است. پس از گذشت 18 سال از آن ” سال سیاه ” هنوزدر ایران سخن گفتن ازفاجعه ی کشتار سال 67 عبور از خط قرمزی ست که آنسوی اش ورود و پا گذاشتن به شکنجه گاه ها و زندان های حکومت اسلامی معنا می دهد.
درایران اما خانواده های قربانیان این فاجعه بی هراس از تهدید و شکنجه و زندان داد خواه این بیداد بزرگ اند. دو روز نامه نگار شجاع نیزازاین بیداد سخن گفته اند , آرش سیگارچی , که هنوز تاوان سخن گفتن از کشتارسال 67 را می پردازد و به 14 سال حبس محکوم شده است و دیگری اکبر گنجی ,که می دانیم بر او چه گذشته است.
برخی ازنیروها وچهره های مخالف حکومت اسلامی نیز در خارج از کشور در افشای این
جنایت بزرگ نقش ایفا کرده اند اما نه آنگونه شایسته و بایسته , و کار ساز.
بهر گونه , 18 سال از کشتار بزرگ سال 67 گذشت, این کشتار اگرچه بزرگترین اما تنها کشتار دگر اندیشان و مخالفین سیاسی و عقیدتی توسط حکومت اسلامی نبود , و نخواهد بود.
تا به امروز نزدیک به 28 سال است که درهای “هولوکاست ” های حکومت اسلامی به روی بازماندگان قربانیان , مردم ایران و جهانیان بسته است, در پس این درها شریعت مداران همچنان به جنایت مشغول اند. فاجعه کشتار بزرگ سال 67 یک نمونه ی افشا شده است , فاجعه ای هولناک که نباید اجازه داد فراموشی به آن نزدیک شو
میبینی عکاس؟کیر هر چی خوکه تو کون آش لاش خودتو و ننه آغات داره تلمبه میزنه.بچه بسیجی مفعول که میدونم با فحش ارگاسم میشی.گلدسته حرم رضا حواله مقعدت.
اي تف براون قبرو حرمت… اي جلادخوناشام فرداي روز آزادي حرمت را پخخانه خواهيم كرد …كثافت هندي زاده ي خميني …
الله در سوره بقره آيه 223 فرموده است:
نِسَآؤُكُمْ حَرْثٌ لَّكُمْ فَأْتُواْ حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ وَقَدِّمُواْ لأَنفُسِكُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّكُم مُّلاَقُوهُ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ.
زنانتان کشتزار شما هستند. هر طور که خواهيد به کشتزار خود درآييد. و براي خويش از پيش چيزي فرستيد و از خدا بترسيد و بدانيد که به نزد او خواهيد شد.
حديث اول در رابطه با اين آيه:
اليوم من الايام فاطمة الزهرا بنت رسول اشتب بالمنزل الرسول الله. رسول الله اسئلت وات هپن؟ قال فاطمة علي ولي الله اريد ان ادخل الي منقب مع کله. رسول الله قال علي يا علي واي يو آر فاکينگ ماي بنت مع اليور هد؟ قال علي آيه 223 ف ان ادخل بيکاز الله قال ادخل من هر طريق يو لاو.
رسول الله قال علي: المرديکه فاطمة لا کنيز شي ايز ماي بنت. لا فاکينگ فاطمه مع الکله فاک شي باي مامله القضيب.
در روزي از روزها فاطمه با شتاب به منزل رسول الله آمد و پشت سرش علي با سرعت داخل شد. فاطمه گفت پدر کمک علي مي خواهد با کله وارد منقب من شود . رسول الله بانگ زد علي تو چه مرگت شده؟
حضرت علي آيه 223 را خواند و گفت الله گفته هر طور که خواستيد وارد مزرعه خود شويد من هم با کله مي خواستم وارد شوم.
رسول الله فرمود خاک برسرت منظور خدا مامله ات بود نه کله اين کنيز جنگي نيست که هر طور خواستي بگايي.
حديث دوم:
روزي از روزها حضرت علي در منزل بانک زد يا فاطمة الزهرا اي مزرعه من بيا که مي خواهم تو را شخم بزنم. پس حضرت طي يک طرح جهادي به سرعت حاضر شد چرا که جهاد زن خوب شوهر داري است و بايد خود را در اختيار شوهرش بگذارد تا شوهر هرگونه لذتي ببرد.
فاطمه زهرا روي زمين دراز کشيد و علي روي فاطمه خوابيد مشغول شخم زدن شد.
شخم زدن که تمام شد فاطمه گفت يا علي ولي الله بر من بادمجان بکار. حضرت فرمود بادمجان کار من نباشد تو را به مساقات به بلال حبشي يا ابول اسود دودولي دهم تا بادمجان بر تو بکارد.
ادامه حدیث را در وبلاگ زیر بخوانید:
zahra-zeynab.blogspot.com
http://ravabetomomie.blogfa.com/post-207.aspx
يه نيگا به اين عكسابندازين ….خييييلي جالبن….
“اين بذرها به خاک نمی ماند”، ياد آر فتوی خون و جنون را! مسعود نقره کار
تير ماه می بايد زمان صدور اين فتوی جنون آميز باشد، فتوايی که يکی از خونين ترين “فتاوی قتال” و کشتار دگرانديشان از سوی فقهاست. و مرداد ماه و شهريور ماه، ماه های به خاک افتادن هزاران تن از عزيزان مان است
http://news.gooya.com/politics/archives/2008/07/073997.php#more
فرمان !
به تمامی دانشجویان و جوانان ایرانی فرمان میدهم که
با پشتکار و جدیت خود را برای جنگی کاملا نابرابر !!!!!
که یک طرف ما شهروندان و ارتش امریکا و باقی کشورها
هستند و یک طرف مشتی ملای مادر جنده قرمساق زالو
و مشتی فاشیست دهاتی مسلمان ……….آماده کنید
باید باید باید همگی ورزش کرده قوی شوید باید باید باید در
انباشت اسلحه به هر شکلی و هر اسلحه های که قدرت
کشتن گرازهای وحشی را داشته باشد فعال باشید باید
وضعیتی از نظر آمادگی داشته باشید که هر آن برای شرکت
در آزادی ایران قادر به اقدام باشید کاملا خونسرد
برای همه شما گارانتی میکنم که قصد غرب عین صدام و
ملا عمر کردن خلای بیت رهبر ایران و نظامیانشان است
برای همه شما گارانتی میکنم که هرگز با اینان مذاکره ای
نخواهند کرد
مگر با هیتلر میشود مذاکره کرد ؟ سر چی ؟ کدام ارزش اینان
با باقی جهان مدرن میخواند که با آنان مذاکره کنند ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من که معتقدم تنها به خیابان ریختن تمامی ایرانیان شهروند
کار اینان را پایان خواهد داد
ولی در عین حال از قساوت برخورد اینان با مردم هم غافل نیستم
اینان به خودشان رحم نمیکنند ویدئوی بازجونی سعید امامی بهترین
فکت
به همین دلیل معتقدم ما و ارتش امریکا باید ادغام شویم و با هم
عملیات را بر علیه اینان شروع کنیم
یعنی الله که امریکا باشه از بالا
و ظل الله که ماها باشیم از پائین
به به به به ………..چه صحرای کربلای مدرنی برایشان ایجاد خواهیم
کرد که همگی از ترس کون بروند توی چاه جمکران
عوض بیرون کشیدن استخوان های یک امام کونده لاشه کپکی …….نانا زولا
نانا
بازم کست خل شد؟
آخه گوزو توی آینه هم صبحها نگاه نمیکنی که خودتو ببینی؟
فرمان میدی؟ تو به نونوای توی سوپرمارکتت محله تون هم نمیتونی فرمان بدی. اونجا یا باید پول بدی یا یک چیز دیگه.
اصلا فکرش را کردی؟
ببین فکر کنم تو مرا نمیشناسی که می پرسی مگه
تو کی هستی ؟
من گاینده بزرگ پیش بینی شده از سی سال قبل هستم
که قرار است بساط اسلام را در ایران جمع کنم عین بقچه ای
که هست و زیر بغل ملاها زده و به قم و مشهد برفستمشان
این از من
ولی اما ترا کفن کنم از این پیامت یه بوی پائی میاد یه بوی
پائی میاد یه بوی پائی میاد که من از امریکا به نروژ که حسن
آقا جونم زندگی میکنه شنیدم و گفتم پیف پیف پیف به بوی
این بوی پا الهی هر کی هست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نانا زولا
نانا جون
ناراحت نباش که بوی پا میاد. هر چی به ننه ات میگم بابا این جورابا رو بشور میگه ما عادت داریم بی خیال باش.
قربونت میتونی تو که دست به فرمونت خوبه یک فرمان هم به ننه ات بدی؟ البته وقتی که از مسجد محل برگشت.
http://www.petitiononline.com/db20085/petition.html
Help Davood Bagheri
سلام بر دادا خُسن آقا …
ما بی وفا نشدیم ها انگار پیغام پسغام و ایمیلها به شما نمیرسه …
شاد باشی …
حسن آقا جون. ما از خماری مردیم. پس کی آپ میکنی؟