Sep 26 2004
اصلاح طلبی و فریب دوباره
داستان امروز آقای سروش و شرکا غمانگیز است. گرچه من و ما خواهان آزادی هستیم ولی باور داریم که اگر به عدهای آزادی عمل داده شود همان میکنند که در گذشته بارها و در طول سالها حکومتشان در ایران انجام دادهاند، ترویج فاشیسم و مخصوصآ “فاشیسم مذهبی“. داستان آقای سروش و شرکا از آن نظر غمانگیز یا بهتر است بگویم طنز گونه است که دست پروردگان سروش و شرکا امروز ایشان را مورد تعرض قرار میدهند و غمانگیزتر از آن اینکه “خودکرده را تدبیر نیست” اینها که امروز سرودست ایشان وشرکایشان را در جمع اصلاح طلبان میشکنند همانها هستند که از دانشگاهها و مراکز آموزشی تسویه شدهی آقای سروش بیرون آمدهاند. برای آن دسته از جوانان ایران زمین که گذشته آقای سروش را نمیدانند باید گوشهای از تاریخ را مرور کرد:
آقای سروش در دوران اول حکومت اصلاح طلبان بر ایران با شمشیر بیعلمی! به جان دانشگاهها افتادند و در انقلاب فرهنگی که انجام دادن دانشگاهها را از دانشجو خالی و به جایاش دانشجویان مکتبی (قمه زنها و اوباشان حزب اللهی) را وارد کردند. این اتفاقاتی که بر سر مردم بخت برگشته ما در این سالها آمده و امروز هم گریبان آقای سروش را گرفته دست پخت خود آقای سروش و هم پالکیهای ایشان است. اصلآ چرا من خودم را خسته کنم یک جستجوی ناقابل در گوگل داستان زندگی آقای سروش و نیرنگهایش را بهتر از من به تحریر در خواهد آورد. این هم جستجوگر گوگل (انقلاب فرهنگی سروش). محدودی از نتایج جستجو را در زیر با هم مرور میکنیم.
بهتر است اول از از زبان خود ایشان بشنویم که چکاره بودهاند:
بعد از انقلاب، آیت الله خمینی شورایی با نام شورای عالی انقلاب فرهنگی تشکیل داد تا درباره دروس تدریسی دانشگاهها تجدید نظر کنند. از من دعوت شد تا یکی از هفت عضو آن شورا باشم. من به مدت چهار سال آنجا کار کردم. همانجا بود که من موفق شدم فلسفه علم مدرن را در دانشگاهها معرفی کنم. منبع
این هم گفته های آقای سروش البته به زبان طنز: بریده ای از مقاله جنبش اصلاح طلبی را تعريف كنيد! نوشته نيلوفر بيضايی:
… . بعد امام عزيز ما فرمان داد كه دانشگاهها ، يعنی لانه های فساد (اجازه)، بسته شوند. يك آقايی بود، اسم خوبی داشت ، بابامان گفته بود ها! آهان، يادم آمد! اسمش عبدالكريم سروش بود. اين آقا شد مسئول انقلاب فرهنگی . آنقدر انقلاب فرهنگی كردند (اجازه)، تا تمام بی دينها از دانشگاهها و از مدارس و از صفحه ی روزگار محو شدند . چون مردم شريف ما اصلا بی دينها را دوست نداشتند. بعد هم برای اينكه بی دينها شناسايی شوند و به سزای اعمال خود برسند ، انجمنهای اسلامی و سازمان اطلاعات درست شد. بعد پاسداران عزيز ما (اجازه)كه حافظ اسلام عزيز و اعتقادات مردم شريف و نجيب ما هستند به خيابانها آمدند. عده ای هم رفتند كردستان تا ترتيب اين كردهای بی دين را بدهند. يك آقايی بود (اجازه)، اسمش چی بود؟ بابام گفته بودها ! آهان يادم آمد. اسمش جلايی پور بود. اون رفت كردستان و ترتيب كردهای بی ناموس را داد! البته خيلی آقاهای ديگر هم بودند . اما اسمشان يادم نيست… منبع
بریده ای از مقاله “کشیدن مرز انقلابی از جریانات وابسته اولین گام تشکیل جنبشی مستقل”
بزرگترین ضربه انقلاب فرهنگی به جنبش دانشجویی که از بارز ترین نظریه پردازان آن کسانی مثل سروش و زیبا کلام بودند، وقفه ای چند ساله بود در حرکت این جنبش که نسلی انقلابی را از دور خارج کرد. اما از رهگذر جنبش اجتماعی-انقلابی، نسلی آگاه متولد شد که در پا گرفتن دوباره این جنبش نقشی اساسی داشت. نسلی آگاه از صحنه بیرون می رود. نسلی میانی براساس گزینش رژیم وارد دانشگاه می شود و سالهای رخوت را می گذراند و بعد نسل دیگری می آید که شور انقلابی آن مثال زدنی است. این نسل تقریبا از گذشته هیچ چیز نمی داند. زنجیر در چندین حلقه گسسته شده است. و این گسستگی منجر به این می شود که دانشجوی امروز، بدون بهره گرفتن از تجارب جنبش، از صفر آغاز کند. به همین علت است که فرصت طلبانی در خود نظام از نیروی جدید نردبانی می سازند برای بدست گرفتن حکومت و تضمین بقای آن. شور انقلابی به کج راهه می رود، انرژیی که باید صرف انقلاب شود با رفرم بی ارزش معامله می شود. منبع لینک داخل متن همچنین تاکید از من است.
خود فریبی به این بهانه که آزادی بیان برای همه باید باشد پیدیده ایست که اینروزها بدجوری گریبان ما را گرفته. اگر گفتی که “فاشیستهایی که شناخته شده هستند و قبلآ امتحان خود را دادهاند را نباید بدون کنترل رها کرد و به آنها آزادی داد” یقینآ به ضد دموکرات بودن متهم میشوی. چیزی را که این منتقدین یا نمیدانند یا میدانند و از روی غرض و مرض چنین عکسالعمل نشان میدهند. مگر نه اینکه کار ما در برپاکردن دموکراسی در ایران کپی برداری از اروپا است!؟ پس حداقل اگر کپی برداری میکنیم درست کپی برداری کنیم. بر طبق این اصل “کپی برابر اصل است” باید باشد وگرنه کپی نیست. باید بدانیم که در اروپا به هیچ یک از سازمانهای سیاسی که از افکار عقب افتاده هیتلریسم (نازیس
م) و فاشیسم پیروی میکنند حق مانورهای سیاسی داده نمیشود و چنانچه شاهدیم اکثر این گونه فعالیتها به حداقلهایی محدود شده است.
آنها که در این هشت نه سال گذشته به اصلاح طلبی معروف شدهاند (سرانشان را میگویم) اینها سالها در لابلای سیستم قدرت خمینیسم پرسه زدهاند و تئوری صادر کردهاند و گاه حتی خود با چماق تکفیر گریبان من و شما را گرفتهاند را دیگر نباید آزمود. اینها آزموده شده هستند. اگر این اصل اساسی را که نوشتم فراموش کنیم تا چند ماه دیگر آن یکی دیگر از این قماش را (مهندس موسوی) را هم که در نمک خواباندهاند، برای هشت سال دیگر به ماتهت مان فرو خواهند کرد. از این رو باید از هم اکنون هشیار بود و از هیچ افشاگری در این زمینه کوتاهی نکرد.
فراموش نکنیم که اینها همگی دستی در کشتار سالهای 60 دارند. اینها فرزندان خلف خمینی هستند و برادرزادههای آن گروه دیگر که فعلآ در قدرتاند و یکه تازی میکنند.